۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

سال 2011: سال صلح و نعمت- یا سال جنگ و فلاکت


1387


سال 2011: سال صلح و نعمت- یا سال جنگ و فلاکت
نوشته: جان کیس [1]
برگردان: مینا آگاه
در مقاله ی جدید جوزف استیگلیتز[2]، اقتصاددان برنده ی جایزه ی نوبل، تصویر سیاهی از چشم انداز اقتصادی برای سال 2011 ترسیم شده است:
اقتصاد جهانی در سال 2010 همراه با عدم توازن بیشتری نسبت به آغاز سال به پایان می رسد. از یک سو، کشورهایی نظیر هند، چین، و اقتصاد کشورهای جنوب آسیا، با اقتصاد بازار تازه نفس خود رشد عظیمی را تجربه می کنند و از سوی دیگر، اروپا و آمریکا با رکود (در واقع، با نگرانی ای از رکود نوع ژاپنی) و نرخ بالا و مزمن بیکاری مواجهه اند. مشکل کشورهای پیشرفته کاهش بیکاری نیست، بلکه یک کاهش بسیار ضعیف و یا بدتر از آن احتمال وجود بحران اقتصادی تکرارشونده است.
تولید اقتصادی آسیا برای بالاکشیدن رشد اقتصادی در سایر نقاط جهان نوان چندانی ندارد، اما شاید برای بلعیدن تمام تلاش های اخیری که بانک مرکزی آمریکا برای به حرکت درآوردن اقتصاد از طریق " تسهیلات کمی"[3] یا به عبارت دیگر چاپ پول بکار بسته، کافی باشد. در بازار جهانی شده، پول در جستجوی بهترین چشم انداز در دنیا است، و این چشم انداز آمریکا نیست. پول به جایی نمی رود که به آن نیازاست، بلکه به احتمال موجب افزایش بیشتر قیمت دارایی ها و کالاهایی همچون غذا، انرژی، و ... به خصوص در بازارهای در حال رشد می شود.
استیگلیتز استدلال می کند که چاپ پول، با وجود میزان بالای بیکاری در اروپا و آمریکا، بعید است بتواند تورم را هدف قرار دهد. بلکه می تواند "به اضطراب درمورد تورم آینده دامن بزند، و منجر به بالاتر رفتن نرخ بهره ی بلندمدت شود- و این دقیقاً عکس چیزی ست که هدف فدرال بانک بوده است".
علیرغم یاوه گوئی های هیستریک روسای بانک مرکزی مانند راند پوئل، این پیامدها هنوز جدی ترین خطر نیست. خطر از امواج فلاکتی می آید که دنیا را فرامی گیرد، آن هم درست هنگامی که ابتدا دولت های اروپایی و اکنون کنگره و سنای آمریکا که جمهوری خواهان بر آن تسلط یافته اند، زیر فشار سهمگین گروهی قرار می گیرند که به نام "باند متعصبین[4]" نامیده می شود. و این نام، کد جدیدی است برای سرمایه دارهای مالی. این نیروها به طرز وحشت آوری عمل می کنند. آن ها بطور وسیع به خاطر آنچه نگرانیشان درباره ی توانایی کشور در پرداخت بدهی هاشان به آنها می نامند، وحشت پراکنی کرده اند و این وحشتی ست که در بی ثباتی بازارهای مالی نقش زیادی داشته است.
پیامد این هیستری چیزی جز کند کردن رشد، و حتی کاهش آن نمی باشد. درآمدهای مالیاتی محو می شود. اما بیکاری بهبود عمده ای پیدا نمی کند، و بنابراین بدهی های دولت کاهش نمی یابد، و سیر مارپیچی نزولی آن را تقویت می کند. در این دنیای درهم ادغام شده ی جهانی، کند شدن آهنگ اقتصادی در اروپا موجب تشدید همین وضع در آمریکا و برعکس می شود.
به باور استیگلیتز روشن است که چه باید کرد:« با توانائی آمریکا در وام گرفتن در پایین ترین نرخ بهره ی ثبت شده، با وعدهٔ سوددهی بالا در سرمایه گذاری در بخش های عمومی بعد از یک دهه انکار... یک برنامه ی سرمایه گذاری دولتی بزرگ ابعاد محرک اشتغال در کوتاه مدت، و رشد در بلند مدت، و در انتها منجر به کاهش بدهی ملی می شود.»
اما "باند متعصبین" به هیچکدام از این ها اهمیت نمی دهد، و در پی اعمال قدرت فزاینده ی عظیم و فاسد خود در جهت مخالف است. به همین دلیل، برای کاهش هزینه های بودجه فشار می آورد، حتی اگر این کار موجب کاهش وحشتناک سرمایه گذاری های مورد نیاز دولتی شود.
بن بست سیاسی درپی انتخابات میاندوره ای 2010 - اگرچه در میان اعتراضات و تحرکات عمومی– بطور حتم کار اندکی برای اقتصاد آمریکا کرده است: حراج خانه ها بدون هرگونه محدودیتی ادامه می یابد؛ کسبه ی خرد و متوسط با کمبود منابع مالی روبرو می شوند؛ و بانک های کوچک و متوسط که برای این نوع کسبه اعتبار تهیه می کردند، برای بقا می جنگند.
اتحادیه ی اروپا، بعداز هفته ها طفره رفتن، باتخصیص وام برای نجات یونان و ایرلند دست به کار شد، اما نرخ بهرهٔ این وام ها بسیار بالا است و بی ثباتی سیاسی در هر دو کشور به سرعت رو به افزایش است. بحران زمانی به وقوع پیوست که حکومت هر دو کشور در دست باند راست سرمایه داری بود، و یکباردیگر نشان داد که اقتصاد بنیادگرای بازار آزاد در اروپا هم به همان میزان کارایی دارد که در آمریکا. بعلاوه این مرض مسری درحال سرایت به پرتقال، اسپانیا، و ایتالیا هم هست. البته این دو کشور اخیر آنقدر بزرگ هستند که سونامی از عدم پرداخت بدهی ها به کاهش ارزش پول منجر شود و این به نوبهٔ خود موجب فروپاشی اتحادیه ی اروپا و هرگونه بهبود جهانی برای بیرون آمدن از رکود جاری شود.
هم در اروپا و هم در آمریکا، ایدئولوژی بازار آزاد موجب پدید آمدن و رشد بدون حد و مرز حباب دارایی شد، چرا که، گفته می شد چون بازار همیشه بهتر می داند، دولت نباید دخالتی بکند. استیگلیتز می نویسد: "ممکن است به این فکر باشیم که بحران خود موجب ازبین رفتن اعتماد به این ایدئولوژی می شود، اما متوجه باید بود که این ایدئولوژی برای کشاندن دولت و اقتصاد به گرداب فلاکت، دوباره خودنمایی می کند".
اگر در اروپا و آمریکا مشکل فقط سیاسی باشد، فقط تغییرات سیاسی راه حل خواهد بود. در غیر این صورت، آن ها می توانند آنقدر صبر کنند تا تهدید مازاد ظرفیت از بین برود، عمرکالاهای سرمایه ای به سرآید، و نیروهای بهبوددهنده ی داخلی اقتصاد معجزه ی تدریجی خود را بکاربندند. اما قرن بیستم - و بحران قبلی - نشان داد که مردم آنقدر صبر نمی کنند و به ناچار جنگ ها، و ازجمله جنگ های بین المللی، پا به میان می گذارند.
درپی مجادله ی اخیر اوباما با جمهوریخواهان برسر " لایحهٔ مالیات ها" ( که طی آن، جمهوریخواهان فسخ بیمه ی بیکاری و کاهش دریافتی خالص کارگران را گروی کاهش مالیات بر ثروتمندان گرفتند)، برخی از چپ ها شدیدا بر این برداشت تاکید کردند که رئیس جمهور موفق نشده " آزمون لینکلن" را باموفقیت بگذراند؛ بدین معنی که او در مقابله با جناح راست افراطی، چالش کلیدی زمان و دمکراسی را پاسخگو نبوده و نتوانسته در این رکود گسترده طولانی مدت، با عقب راندن قدرت سرمایه ی مالی ، صلح و کامیابی را جایگزین جنگ و فلاکت کند. من فکر می کنم با توجه به توازن قوا در این شرایط، لایحه فوق برای وارد کردن این اتهامات، مبنا و اساس درستی نباشد.
به هرحال، این واقعیت دارد، و من فکر می کنم که ما در لحظات حساسی به سر می بریم. کمیسیون کسر بودجه که توسط رئیس جمهور انتصاب شده، نمی تواند گزارشی با تایید اکثریت بیرون بدهد. و این در حالی ست که همکار وی، سناتورسابق آلن سیمپسون[5]، و ارسکین باولز[6]، بانکدار و رئیس دفتر قبلی کلینتون، به امنیت اجتماعی و سایر حقوق اساسی در برنامه ی سال جدید پشت کردند و این مطمئنا هدیه ای بسیار بدی برای سال نو کارگران است.
در زمان لینکلن استحکام و عمق داشتن جنبش های کارگران آزاد، و همچنین وجود مناطقی که برده داری در آن ها ممنوع بود، و طرفداران لغو بردگی و جنبش های ضد برده داری به رئیس جمهور این قدرت را داد که ثابت قدم باقی بماند، و شاید بزرگترین رئیس جمهور ما شود. اکنون نیز، یعنی در دوران ما، این عزم و اتحاد جنبش های مترقی و طبقه ی کارگر است که ضامن پیروزی در این رویارویی مهم و درحال ظهور- که ستیز مرگ و زندگی است- می شود؛ و به رئیس جمهور این فرصت را می دهد که به رودرویی با چالش قرن برود. در زمان تحولات بزرگ تغییرات یک قرن می تواند طی چند روز اتفاق بیفتد. آماده باشید. شب اگرچه طولانی است اما به صبح می انجامد. ما باید به تک تک افراد در دنیا در تماس باشیم.
[1] John Case
[2] Joseph Stiglitz
[3] Quantitative easing (QE)

[4] the bond vigilantes
[5] Alan Simpson
[6] Erskine Bowles

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر