۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

چگونه سوسیالیست شدم

چگونه سوسیالیست شدم[1]
این مقاله اولین بار در نیویورک کال، در سوم نوامبر 1912 به چاپ رسید
نوشته ی هلن کلر[2]
برگردان: هما احمدزاده
در عرض چندماه گذشته در روزنامه ها اسم من و سوسیالیسم اغلب در کنار یکدیگر خودنمائی می کند. یکی از دوستانم به من می گفت که من شریک بازی بیس بال، آقای روزولت[3] و رسوائی پلیس نیویورک درصفحه ی اول روزنامه ها شدم. این در کنار هم قرار گرفتن مرا خوشحال نمی کند اما، بطورکلی، من خوشحالم که بسیاری از مردم نظرشان به من و دستاوردهای آموزشی جالب معلم من، خانم ماسی ( آن سولیوان)[4] جلب شده است. حتی از بدنامی هم می توان استفاده های مفیدکرد، و من شادمانم که آمادگی روزنامه ها برای گزارش فعالیت های من، منجر به استفاده ی بیشتر از کلمه ی سوسیالیسم در روزنامه ها شود. امیدوارم که در آینده درباره ی سوسیالیسم بنویسم، و تا درجه ای در تبلیغات زیادی که به نفع من و نظرات من شده است، تعادلی برقرار کنم. من تاکنون در مورد موضوع ( سوسیالیسم) کم صحبت کرده و نوشته ام. من چندتائی نامه نوشتم، ازجمله یکی به رفیق فرد وارن[5] که در اپیل تو ریزن[6] چاپ شد. من با برخی از گزارشگرها صحبت کرده ام، که در بین آن ها آقای آیرلند از نیویورک ورلد، گزارش دلچسبی تهیه کرد و کاملا و درست چیزی که من گفتم را انعکاس داد. من هیچگاه در شنکتادی نبودم. هیچگاه شهردار لون[7] را ملاقات نکرده ام. من هیچگاه از وی نامه ای نداشتم، ولی وی توسط آقای ماسی برای من پیامی فرستاد. به هرحال، به جهت مریضی خانم ماسی، هر برنامه ای که برای پیوستن به کارگران آن ناحیه داشتم، لغوشد.
بسیاری از سردبیران ارباب جراید سرمایه داری و سوسیالیستی در مورد چنین موضوع منفی و تقریبا بی اهمیتی مطلب نوشتند. من حتی یک چهارم آن ها را هم نخواندم، و شک دارم که هیچگاه تمام آن ها را بخوانم. اگر چنین موضوع کوچکی این همه مطلب پشت سردارد، اگر من بشینم و پیگیرانه درمورد سوسیالیسم صحبت کنم و مطلب بنویسم، روزنامه ها چه خواهندکرد؟ درحال حاضر میل دارم که بیانیه ای درمورد موقعیتم بنویسم و برخی ازگزارش های دروغین را تصحیح کنم و به برخی از انتقادات که به نظرم غیرمنصفانه می آید جواب دهم.
خوب چی شد که من سوسیالیست شدم؟ با مطالعه و خواندن. اولین کتابی که خواندم دنیای جدید به جای قدیم[8] ولس[9] بود. من آن را به پیشنهاد خانم ماسی خواندم. برای وی نوع تخیل برانگیزی کتاب جالب بود و امیدوار بود که استیل مهیج آن ممکن است مرا به شوق بیاورد و جلب کند. زمانی که وی این کتاب را به من داد، سوسیالیست نبود و اکنون هم سوسیالیست نیست. شاید بزودی یک سوسیالیست شود، من و آقای ماسی داریم باهاش بحث می کنیم.
خواندن من همراه با محدودیت بود و به آرامی پیش می رفت. من دوره ی دوماهانه ی سوسیالیسم آلمانی را گرفتم که به زبان بریل چاپ شده بود. ( رفقای آلمانی از خیلی جهات از ما پیشرفته ترند). من همچنین بحث های کائوتسکی درباره ی برنامه ی ارفوت (Erfurt[10] ) را به زبان بریل آلمانی دارم. سایر نوشته های سیوسیالیستی که من خوانده ام توسط یکی از دوستانم که هفته ای سه بار پیش من می آید و هرچه تمایل دارم، برایم می خواند، کف دستانم هجی شد. چیزی که اکثراوقات از وی درخواست می کنم که انگشتان زندگی بخشش با من سخن بگوید ناسیونال سوسیالیست[11] است. وی تیترهای مقالات را برای من می خواند و من انتخاب می کنم کدام یک را بخواند. وی همچنین از مقالات انترناسیونال سوسیالیست ریویو[12] که عنوان آن ها امیدبخش است نیز می خواند. هجی کردن کف دست، وقت می گیرد. هیچ ساده و سریع نیست که از طریق انگشتان شخصی یک کتاب 50 هزار لغتی اقتصاد را خواند. اما بسیار خوشایند است، و چیزی است که تا من تمام آثار کلاسیک سوسیالیست ها را بخوانم، از آن لذت خواهم برد.
با درنظرگرفتن چیزهایی که گفتم تمایل دارم درباره ی نوشته ای که در کمون کاز[13] چاپ و در لیو ایشیو[14]، دو نشریه ی ضدسوسیالیستی، بازانتشار یافت، نظراتی بدهم. این جا قسمتی از نوشته های آن ها را می آورم:
" خانم و آقای جان ماسی برای 25 سال معلم و همنشین مدام خانم کلر بوده اند. خانم و آقای ماسی هردو مبلغ دوآتشه ی مارکسیسم هستند، و جای تعجب نیست که با وابستگی به دوستی تمام عمر کسی که مفهوم زندگی را به وی فهمانده، خانم کلر، آماده باشد تا چنین نظراتی به او خورانده شود. "
آقای ماسی ممکن است یک مبلغ دوآتشه ی مارکسیست باشد، که متاسفانه باید بگویم چنان اشتیاقی هم در تبلیغ مارکسیسم از طریق انگشتان خود به من نشان نمی دهد، اما خانم ماسی نه مارکسیست و نه سوسیالیست است. بنابراین چیزی که "کمون کاز" در مورد وی گفته، حقیقت ندارد. نویسنده باید آن را اختراع کرده باشد، و از خودش درآورده باشد، و اگر تفکر وی به این روش کار می کند، جای تعجب نیست که وی یک ضدسوسیالیست باشد. وی حس لازمه حقیقت یابی سوسیالیست ها و چیزهای دیگری که از منظر روشنفکری ارزش داشته باشد را ندارد.
گفته ی دیگری را از همان مقاله ذکر می کنم. در تیتر مقاله آمده است:
" سرخ های شنکتادی تبلیغ می کنند؛ از هلن کلر، دختری کور، بهره برداری می کنند، تا نظر عمومی را جلب کنند."
و بعد مقاله اینطور شروع می شود:
" تصور هیچ چیز دردناک تر از مشاهده ی سوء استفاده ی سوسیالیست ها از هلن کلر بیچاره نیست. طی هفته ها نهادهای خبری حزب خبر می دهند که وی یک سوسیالیست است، و به زودی عضو هیئت مدیره ی کمیته رفاه اجتماعی جدید حزب خواهد شد." شاید بتوان جمله ی " سوءاستفاده از هلن کلر بیچاره" را طنز خواند. اما من اجتناب می کنم، و به سادگی می گویم من دلسوزی های مزورانه ی روزنامه هایی مانند "کمون کاز" را دوست ندارم، اما خوشحال می شوم که مفهوم کلمه ی " بهره برداری" را بفهمم.
اجازه دهید به حقیقت بپردازیم. زمانی که شهردار لون شنید که ممکن است من به شنکتادی بروم، وی به هیئت مدیره ی کمیته رفاه عمومی پیشنهاد کرد که محلی در آن جا برای من درنظرگرفته شود. هیچ چیز در این باره در "سیتی زن"، روزنامه ی "لون" چاپ نشد. در واقع هیئت مدیره تمایل داشت که درباره ی موضوع تا زمانی که به آنجا نرفته بودم، چیزی نگوید. اما گزارشگران روزنامه های سرمایه داری از برنامه باخبر شدند، و یک روز، که شهردار لون در شنکتادی نبود، روزنامه ی نیکربوکر[15] آلبانی این را اعلام کرد. و به سراسرکشور تلگراف شد و بهره برداری واقعی روزنامه ها شروع شد. آن هم نه توسط روزنامه های سوسیالیستی بلکه، توسط روزنامه های سرمایه داری. روزنامه های سوسیالیستی خبر را چاپ کردند، و برخی از آن ها هم مقاله ای در خوش آمد گویی نوشتند. اما روزنامه سیتی زن ، روزنامه ی شهردار لون، دراین مورد سکوت کرد و طی این مدتی که گزارشگران با تلفن و تلگراف درخواست مصاحبه از من می کردند، اشاره ای به نام من نکرد. این نشریات سرمایه داری بودند که از این موضوع بهره برداری کردند. چرا؟ آیا به واسطه ی این که روزنامه های یومیه اهمیتی برای سوسیالیسم قائلند؟ نه، البته که نه؛ آن ها از سوسیالیسم متنفرند. خلاصه من موضوعی برای پرگوئی های روزنامه ها هستم. من بقدری از تکذیب مدام حضورم در شنکتادی خسته شدم که کم کم دارد از گزارشگری که برای اولین بار این خبر را منتشر کرد، بدم می آید.
این حقیقت دارد که روزنامه ها بعد از نشر سوسیالیست بودن من توسط روزنامه های سرمایه داری، از آن خوب بهره برداری کردند، اما تمام گزارشگرانی که برای دیدن من آمدند از روزنامه های تجاری معمولی بودند. هیچ روزنامه ی سوسیالیستی نه کال[16] ونه ناسیونال سوسیالیست هیچگاه از من نخواستند که برایشان مقاله ای بنویسم. سردبیر سیتی زن تمایلی به این کار را به آقای ماسی ابراز کرد، اما بقدری ملاحظه کار بود که پافشاری ای برآن نکرد.
نیویورک تایمز هم از من درخواست مقاله ای کرد. سردبیر تایمز نوشت و به من اطمینان داد که روزنامه ی وی روزنامه ی ارزشمندی است برای دسترسی به مردم و وی از من تقاضای مقاله ای کرد. وی همچنین تلگرافی برای من فرستاد و از من خواست که برنامه های خود و خطوط کلی دید خود نسبت به وظایفم در هیئت مدیره ی رفاه اجتماعی عمومی شنکتادی را برای وی بفرستم. من خوشحالم که جواب مثبت به این درخواست ندادم، زیرا که چند روز بعد مرزهای قضاوت اخلاقی را که باید به آن پایبند می بود زیرپا گذاشت و مرا مطرود اجتماعی خواند. من دو فراز این مقاله را نقل می کنم:
" پرچم (سرخ) آزاد است. اما در حال نفرت انگیز است. این سمبل بی قانونی و آنارشیسم درسراسر دینا است، و به خاطر همین تمام کسانی که درست فکر می کنند، آن را حقیر می شمارند."
" حامل پرچم قرمز تا زمانی که عملی را مرتکب نشده باشد که پرچم قرمز را توجیه کند، مورد حمله ی پلیس قرارنخواهد گرفت. اما وی همواره باید مورد سوء ظن باشد. او با حمل سمبل بی قانونی تمامی حق احترام و همدردی را از دست می دهد."
من طرفدار هیچ رنگ لباسی نیستم، اما عاشق پرچم قرمز و چیزی هستم که سمبل آن برای من و سوسیالیست ها است. من پرچم قرمزی دارم که در کتابخانه ام آویزان کرده ام، و اگر می توانستم با خوشحالی کامل با آن از جلوی دفتر تایمز رژه می رفتم و اجازه می دادم که تمام گزارشگران و عکاسان بیشترین شکوه را ببینند. طبق ادعای تایمز من تمامی حق احترام و همدردی را از دست داده ام، و من باید عنصری مشکوک قلمداد شوم. جالب این است که سردبیر تایمز از من می خواهد که مقاله ای برای وی بنویسم! اگر من شخصیت مشکوکی هستم، چگونه وی می تواند به من اعتماد کنم که مقاله ای برای وی بنویسم؟ امیدوارم شما هم به اندازه ی من از دچارشدن یک سردبیر روزنامه ی سرمایه داری به بی اخلاقی، بی منطقی، بی منشی، زمانی که می خواهد جنبشی را که منافع حکومت پولداران را هدف گرفته، نکوهش کند، لذت ببرید. ما شایسته ی همدردی نیستم، هرچند برخی از ما ها می توانند مطالبی را بنویسند تا به آن ها کمک کند که از آن پول دربیاورند. احتمالا نظرات ما برای وی همان نوع ارزشی را دارد که اعترافات یک قاتل معروف. ما ها خوب نیستیم، اما جالبیم.
من روزنامه نگاران را دوست دارم. بسیاری از آن ها را می شناسم، و بین دوستان بسیار نزدیکم دو یا سه روزنامه نگارهستند. و در فعالیت هایی که برای نابیناها می کردیم، روزنامه نگاران کمک بسیار بزرگی به ما کردند. ارائه ی کمک به نابینایان یا سایر موسسات خیریه ای کم اهمیت برای آن ها هزینه ای دربرندارد. اما سوسیالیسم- موضوع دیگری است! سوسیالیسم به ریشه ی فقر و خیریه می پردازد. پشت سر روزنامه های ضد سوسیالیست قدرت پول قراردارد، و برخی نویسندگان گوش به فرمان دست هایی هستند که آن ها را تغذیه می کند. آن ها برای خوارکردن سوسیالیسم و تضعیف تاثیر سوسیالیست ها، هرکاری می کنند.
زمانی که نامه ی من به رفیق "فرد وارن" در "اپیل تو ریزن" چاپ شد، یکی از دوستان من که ستون ویژه ای را برای "بوستون ترانسکریپت"[17] می نویسد، مقاله ای درباره ی این نامه نوشت که سردبیر آن را کنار گذاشت.
بروکلین ایگلز[18] راجع به من و سوسیالیسم می نویسد که " اشتباهات هلن کلر محدودیت های رشد وی را پیش چشم همگان گذاشت". چندسال قبل آقائی را ملاقات کردم به نام آقای "مک کلوی"[19]. او مقاله نویس "بروکلین ایگلز"، به من معرفی شد. این معرفی بعداز میتینیگی بود که ما به نفع نابینایان در نیویورک داشتیم. در آن زمان تعریف هایی که وی از من کرد، بقدری زیادبود که من از یادآوری آن ها شرمگین می شوم. اما اکنون که من مدافع سوسیالیسم شدم وی به من و مردم یادآوری می کند که من کور و کرم و مخصوصا جایزالخطا. شاید از زمانی که ایشان را دیدم تاکنون ازهوشمندی من کاسته شده است. مطمئنا ایندفعه نوبت ایشان است که خجالت زده شود. شاید هم این باشد که کری و کوری شخص را متمایل به سوسیالیسم می کند. احتمالا مارکس هم کر مطلق بوده و "ویلیام موریس"[20] هم کور بوده. موریس نقاشی های خود را به کمک حس لامسه کشیده و کاغذ دیواری را با حس بویائی طراحی می کرد.
وای که روزنامه بروکلین ایگل چه مهملاتی به هم می بافد! حتما چه موجود بزدلی! ازمنظر اجتماعی کر و کور، مدافع سیستمی غیرقابل تحمل - سیستمی که موجب بیشتر کوری ها و کری های جسمانی شده که ما تلاش می کنیم مانع آن شویم. ایگل تمایل دارد که به ما کمک کند تا مانع فلاکت پدیدآمده شویم، همواره مشروط براینکه ما به خودکامگی صنعتی که از آن حمایت می کند و چشم ها و گوش هایش را بسته، حمله نکنیم. ایگل و من در جنگیم. من از سیستمی که وی نمایندگی و توجیه می کند و پشتش ایستاده، متنفرم. زمانی که جنگی درمیان است، اجازه دهید که منصفانه عمل شود. بگذارید به ایده های من حمله بشود و با اهداف و بحث های سوسیالیسم مخالفت شود. این جنگ منصفانه یا مباحثه ی جالبی نیست که به خودم و دیگران یادآوری شود که من کور یا کرم. من می توانم بخوانم. من می توانم تمام کتاب های سوسیالیستی را که برای آنها وقت دارم، به زبان انگلیسی، آلمانی و فرانسوی بخوانم. اگر نویسنده ی بروکلین ایگل برخی از آن ها را خوانده بود، ممکن بود عاقل تر باشد و روزنامه ی بهتری را ارائه دهد. اگر زمانی در جنبش سوسیالیست ها مشارکت کنم، که گاهی رویایش را می بینم، می دانم اسم کتابم را چه بگذارم: کوری صنعتی و کری اجتماعی.
[1] Helen Keller Internet Archive

[2] Helen Adams Keller) در 27 ژوئن 1880 در آمریکا متولد شد. وی نویسنده، فعال سیاسی و ادیب بود. وی اولین شخص نابینا و ناشنوا بود که مدرک تحصیلی لیسانس خود را دریافت کرد. معلم مشهور وی آن سولیوان وی را از دنیای کور و کر نجات، و به کسی که اصلا قدرت شنیدن و تکلم نداشت توانائی ارتباط گیری با دنیای خارج را یادداد. درباره ی کودکی هلن کلر و معجزه ای که این معلم کرد چندین فیلم که معروفترین آن معجزه گر است، ساخته شده است. .
[3] Roosevelt رئیس جمهور دمکرات آمریکا که برنامه های رفاه اجتماعی وی دلیل معروفیت وی است.
[4] Macy (Anne Sullivan)اولین معلم هلن کلر که موجب ارتباط وی با دنیای اطرافش شد.
[5] Comrade Fred Warren وی متولد آرکولای ایلیونز آمریکا در سال 1872 می باشد. وی روزنامه ی بتس کانتی کریتیک را در 1898 بنیان گذاشت.
[6] Appeal to Reason روزنامه ای که جولیس وایلند در 1879 بنیان گذاشت. و روزنامه ای سوسیالیستی بود.
[7] Mayor Lunn شهردار سوسیالیست شده ی منتخب در سال 1911 در شهر اسچنکتادی
[8] New World for Old
[9] Wells
توسط حزب سوسیال دمکرات آلمان و تحت راهنمائی های سیاسی برنشتین، آگوست ببل و کارل کائوتسکی و [10] Erfurt Program تحت تاثیر برنامه ی گوتا تنظیم شده بود، در 1891 ارائه شد.

[11] National Socialist روزنامه ی سوسیالیستی
[12] International Socialist Review نام روزنامه ی دوره ای سوسیالیستی است که در آمریکا از 1900 تا 1918 منتشر می شد.
[13] Common Cause
[14] Live Issue
[15] Knickerbocker Press of Albany 1910-1937
[16] The Call روزنامه ی سوسیالیستی
[17] Boston Transcript
[18] The Brooklyn Eagle, روزنامه ای بود که روزانه در بروکلین نیویورک از اکتبر 1841 تا مارس 1955 منتشر می شد.
[19] McKelway
[20] William Morris( 24 مارس 1834 تا 3 اکتبر 1896) آرشیتکت، طراح وسایل خانه و پارچه، هنرمند، نویسنده، و سوسیالیست معروف انگلیسی.

۱ نظر: