۱۳۹۳ اسفند ۲۶, سه‌شنبه

معرفی کتاب «نیکوکاران نابکار»

معرفی کتاب
«نیکوکاران نابکار»
  نوشته ی پرفسور هاجون چانگ
 ترجمه ی میرمحمود نبوی و مهرداد ( خلیل) شهابی
چندی پیش کتاب نیکوکاران نابکار از مجموعه "پشت پرده مخملین" توسط نشر کتاب آمه به چاپ رسید. از این مجموعه دو کتاب «دکترین شوک» و «اعترافات یک جنایتکار اقتصادی» را خوانده بودم. هردوی این کتاب ها به افشای حقایق تکاندهنده از شیوه عمل سرمایه داری پرداخته اند. کتاب نیکو کاران نابکار اما با توجه به بحث ها پیرامون برنامه های اقتصادی در کشور ما حاوی نکات ارزنده ای است و مرا واداشت تا دیگران را به خواندن آن تشویق کنم.
پرفسور هاجون چانگ در این کتاب، به سرمایه داری جهانی و به خصوص نقش و کارکرد بازار و تجارت خارجی آزاد پرداخته و با اتکا به آمار و ارقامی که خود نهادهای پیش برنده سیاست نولیبرالی منتشر کرده اند، ثابت می کند کشورهای توسعه یافته به کمک تثلیث نامقدس ( بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی) و تحمیل سیاست تجارت خارجی آزاد به کشورهای عقب نگهداشته، مانع رشد و توسعه ی آن ها می شوند. و هدف آن ها از این کار کسب سودهای افسانه ای است. او می گوید:
« دولت های ثروتمند دو " شیرینی" را برای ترغیب کشورهای درحال توسعه به کار می گیرند تا این کشورها سیاست های اقتصادی نولیبرالی را اتخاذکنند: ( 1) مبالغی که کشورهای ثروتمند برای کمک به کشورهای درحال توسعه در بودجه هایشان در نظرگرفته اند و (2) امکان دسترسی کشورهای درحال توسعه به بازارهای کشورهای ثروتمند... نقش صندوق بین المللی پول و بانک جهانی هم اینست که اعطای وام را مشروط به این امر کنند که کشورهای وام گیرنده سیاست های اقتصادی نولیبرالی را به اجرا گذارند. نقش سازمان تجارت جهانی نیز اینست که در عرصه هایی به نفع تجارت خارجی آزاد مقررات تجاری وضع کند که کشورهای ثروتمند در آن عرصه ها قوی ترهستند». ( صفحه 28).
 چانگ در این کتاب با استناد به واقعیت های تاریخی نشان می دهد که طرفداران تجارت خارجی آزاد و نولیبرالیسم مانند کسانی عمل می کنند که از پلکان ترقی و توسعه بالا رفته، زمانی که به آن بالا رسیده اند نردبان را بر می دارند تا سایرین از این پلکان بالا نروند.
در این کتاب به این نکته اشاره می شود که اجرای نولیبرالیسم در اغلب کشورها با شکست روبرو شده و به دروغ از کشورهایی مثل کره  نام برده می شود که گویا به علت پیش گرفتن سیاست های نولیبرالی به موفقیت امروزی رسیده اند. وی می نویسد:
«این تشکیلات نولیبرالی می خواهد باورکنیم که کره طی سال های معجزه اقتصادی اش بین دهه های 1960 و 1980 راهبرد توسعه ی اقتصادی از نوع نولیبرالی را در پیش گرفت. حال آنکه حقیقت امر چیزی کاملا مغایر این بوده است. آنچه کره واقعا طی این دهه ها انجام داد این بود که با استفاده از حمایت های تعرفه ای، یارانه ها و سایر اشکال حمایت های دولتی ( نظیر خدمات اطلاعاتی برای بازاریابی خارجی که آژانس دولتی صادرات ارائه می کرد)، به انتخاب دولت در مشاوره با بخش خصوصی، صنایع معین جدیدی را ایجادکرد و در کنف حمایت خود گرفت تا زمانی که آن قدر به اصطلاح " رشد" کردند که بتوانند در برابر رقابت بین المللی دوام آورند. دولت مالک تمامی بانک ها بود و ، بنابراین، می توانست خون لازم برای ادامه حیات بنگاه های اقتصادی ( یعنی پول و اعتبار) را در رگ هایشان جاری کند. بنگاه های دولتی مستقیما بعضی از پروژه های بزرگ را در اختیار گرفتند؛ به عنوان نمونه شرکت تولید فولاد....»
«همچنین دولت کره روی ارز کمیاب کنترل مطلق اعمال می کرد... ترکیب این کنترل مطلق دولتی بر منابع ارزی با تدوین دقیق فهرستی از اولویت ها در استفاده از منابع ارزی این اطمینان خاطر را فراهم می آورد که ارزی که سخت به دست آمده بود در راه واردات ماشین آلات بسیار ضروری و نهاده های صنعتی بسیار مهم صرف شود. دولت کره بر سرمایه گذاری خارجی نیز کنترل شدیدی اعمال می کرد؛ و مطابق با برنامه توسعه ملی، در حالی که در بعضی بخش ها از سرمایه گذاری خارجی با آغوش باز استقبال می کرد، در بخش های دیگر در را کاملا روی آن می بست.» ( صفحه 29 و 30)
و یا در مورد هند می نویسد:
«هواداران جهانی سازی اغلب موفقیت اقتصادی اخیر هندوستان را به آزادسازی تجاری و مالی آن کشور در اوایل 1990 نسبت داده اند اما، همانطور که برخی پژوهش های اخیر نشان داده است، شتاب رشد هندوستان در واقع از دهه ی 1980 آغازشد که ادعای ساده اندیشانه ی " شتاب در رشد درپی گشایش بیشتر دروازه های اقتصاد کشور" را بی اعتبار می کند.» ( صفحه 53)
آقای هاجون چانگ اشاره دارد که در طول تاریخ تمامی کشورهای توسعه یافته ای که خود هم اکنون تنها راه رشد و توسعه را بازار آزاد و تجارت خارجی آزاد می دانند، نه به کمک بازار آزاد و تجارت خارجی آزاد، بلکه به کمک حمایت ها و یارانه های دولتی در برهه ای از تاریخ به توسعه یافتگی دست یافتند. وی می نویسد:
«کشورهای ثروتمند امروزی، در گذشته ضمن اعمال تبعیض علیه سرمایه گذاران خارجی، از همان سیاست های حمایتی و یارانه ای یی استفاده می کردند که اقتصاد سخت کیشانه ی کنونی همه آن سیاست ها را لعن و نفرین» است. ( صفحه 31).
وی در ادامه نمونه ای مختلفی ارائه می دهد. مثلا درمورد انگلستان با استناد به مستندات تاریخی توضیح می دهد که چگونه انگلستان موفق به انقلاب صنعتی می شود. وی می نویسد:
«در کتاب خط مشی بازرگانی انگلستان، دفو به توصیف این مطلب می پردازد که چگونه پادشاهان سلسله ی تیودور، به ویژه هنری هفتم و الیزابت اول، در راه توسعه ی صنعت تولیدات پشمینه ی انگلستان- که در آن برهه صنعتی برخوردار از فناوری بالا در اروپا محسوب می شد- سیاست های حمایت گرایانه، یارانه، تقسیم حقوق انحصاری، حمایت دولت از جاسوسی صنعتی و سایر اشکال دخالت دولتی را به کار می گرفتند.»( صفحه 68)
« در واقع آنطور که در کتاب خط مشی بازرگانی انگلستان به قلم دانیل دفو آمده است، تنها در سال 1578، در میانه ی سلطنت الیزابت اول (1558 تا 1603)- یعنی 100 سال پس از آغاز " سیاست صنعتی جایگزینی واردات" در سال 1489 از سوی هنر هفتم- بود که بریتانیا از چنان ظرفیت فرآوری کافی ای برخوردار شده بود که صادرات پشم خام را به طور کامل ممنوع کند. نتیجه این که ممنوعیت صادرات پشم بریتانیا تولیدکنندگان رقیب در "کشورهای سفلی" را که حالا دیگر از مواد خام مورد نیازشان محروم شده بودند، به ورطه ی نابودی کشاند. بدون سیاست های هنری هفتم و استمرار آن از سوی جانشینانش، برای بریتانیا- اگر نگوئیم ناممکن- بسیار دشوار می بود که از یک " صادرکننده ی موادخام" به "کانون صنعت برخوردار از فناوری پیشرفته ی آن برهه در اروپا، تبدیل شود.» ( صفحه 70)
«تا نیمه ی قرن نوزدهم، بریتانیا کشوری شدیدا حمایت گرا باقی ماند. در سال 1820، متوسط تعرفه گمرکی بریتانیا برای واردات محصولات ساخته شده 45 تا 55 درصد بود. این را مقایسه کنید با 6 تا 8 در در کشورهای سفلی ( بلژیک و هلند)، 8 تا 12 درصد در آلمان و سوئیس و حدود 20 درصد در فرانسه.» ( صفحه  74)
او در ادامه و در توضیح همین وضعیت در آمریکا می نویسد:
«الکساندر هامیلتون در سال 1791 بررسی ای را با عنوان " گزارشی درباره ی تولید صنعتی" به کنگره ایالات متحد تسلیم کرد. او در این گزارش به تشریح دیدگاه خویش درباره ی نیاز کشور به برنامه گسترده ای برای توسعه ی صنایع پرداخت. لب کلام او این بود که کشور عقب افتاده ای مثل ایالات متحد " صنایع نوزاد" را باید از رقابت خارجی در امان نگهدارد و تا زمانی که این صنایع نوپا بتوانند روی پای خودشان بایستند، به پرورش آن ها همت گمارند.» ( صفحه 81)
و این سیاست فقط مختص آن دوران آمریکا نبود.
«تا جنگ جهانی اول تعرفه های وارداتی کالاهای ساخته شده در سطح 40 تا 50 درصد باقی ماندند که بالاترین میزان در سطح جهان در مقایسه با هر کشوری بود»" ( صفحه 88) یا «ایالات متحد، به رغم آن که در سراسر سده ی نوزدهم و درست تا دهه ی 1920 حمایت گراترین کشور جهان بود، سریع الرشدترین اقتصاد جهان نیز بود. ( صفحه 88). و این تنها آمریکا نبود، بلکه ...« کشورهای زیاد دیگری نیز که از "شرایط مساعد دیگر" آمریکا ( مانند منابع طبیعی سرشارش، بازار داخلی بزرگش و نرخ بالای باسوادی) خیلی کم برخوردار بودند پشت دیوار حمایت گرایی سریعا رشدکردند. آلمان، سوئد، فرانسه، اتریش، ژاپن، تایوان و کره ی جنوبی نمونه هایی است که به ذهن می آید» (صفحه 88 و 89).
آقای هاجون چانگ مخالف سرمایه گذاری خارجی نیست، اما معتقد است برای مفید بودن این سرمایه گذاری، کشور واردکننده ی سرمایه گذاری خارجی باید ضوابطی را مراعات کند که تثلیث نامقدس با مراعات کردن این ضوابط به شدت مخالفت می کند. در این کتاب اشاره می شود که :
«ایالات متحد از همان نخستین روزهای توسعه ی اقتصادیش، درست تا جنگ جهانی اول، بزرگترین واردکننده ی سرمایه ی خارجی بود.... دولت فدرال ایالات متحد نیز سرمایه گذاری خارجی را شدیدا ضابطه مند کرد. سهامداران خارجی غیرساکن از حق رای در مجامع بانک ها محروم شدند و فقط شهروندان آمریکایی می توانستند در بانک ملی به مدیریت برسند. .. همچنین در صنایع منابع طبیعی مقررات سفت و سختی برای سرمایه گذاری خارجی وجودداشت.» ( صفحه 146 و 147) .
اما نیکوکاران نابکار می گویند: «تاریخ را فراموش کنید... آنها چنین استدلال می کنند که " محو فاصله ها" به برکت پیشرفت درفناوری های ارتباطات و ترابری، بنگاه ها را به طور فزاینده ای خانه به دوش و بنابراین بی وطن کرده است- بنگاه ها دیگر به کشور زادگاهشان وابسته نیستند» ( صفحه152) . اما این خود فریبی بزرگی است.
به نظر او:
«در بیشتر شرکت ها، تصمیم گیران اصلی هنوز هم بیشتر شهروندان کشور زادگاه شرکت ها هستند...هنوز هم ملیت بنگاه بسیار اهمیت دارد. مالک بنگاه تعیین می کند که آیا شرکت های فرعی مختلف بنگاه اجاز خواهند داشت وارد فعالیت های سطح بالاتری شوند یا خیر.» ( صفحه 153 و 154)
نکته ی بسیار جالبی که در این کتاب به آن اشاره می شود این است که:
«اشتباه است فکر کنیم که شرکت های فراملیتی از کشورهایی که سرمایه گذاری مستقیم خارجی را ضابطه مند می کنند دوری می جویند. برخلاف آنچه سنت نولیبرالی می خواهد باورکنیم، ضابطه مندی سرمایه گذاری مستقیم خارجی در تعیین سطح جریان ورودی سرمایه گذاری خارجی اهمیت زیادی ندارد» ( صفحه 155) «نظر سنجی ها نشان داده است که شرکت ها بیش از هرچیز به پتانسیل بازار کشور میزبان ( یعنی بزرگی بازار و رشد آن) علاقه دارند، سپس به چیزهایی مثل کیفیت نیروی کار و زیرساخت ها»«حتا بانک جهانی این حامی مشهور آزادسازی سرمایه گذاری مستقیم خارجی، زمانی اذعان کرد که " تاثیر مشوق های خاص و ضابطه های حاکم برسرمایه گذاری مستقیم بر میزان جذب سرمایه گذاری یک کشور کمتر از تاثیری است که فضای عمومی اقتصادی و سیاسی، سیاست های مالی و سیاست های ارزی کشور بر میزان جذب سرمایه گذاری خارجی دارد.» ( صفحه 155) 
نکته ی جالب تر این که آقای جون چانگ خود از اقتصاددانان طرفدار سرسخت سیستم سرمایه داری است، ولی اقتصاددانی که طرفدار کینز است و تلاش می کند به طرفداران نولیبرالیسم همچون توماس فریدمن، مارتین فلدشتاین، و طرفداران مکتب شیکاگو بفهماند که با پیش گرفتن وادامه ی این سیاست نولیبرالی و بازارآزاد کل سیستم سرمایه داری را از بین می برند.
چانگ در این کتاب نشان می دهد تئوری هایی که طرفداران تجارت آزاد در مورد علل عقب ماندگی کشورهای عقب نگاهداشته بیان می کنند تا چه حد بی اساس و غیرعلمی است و چگونه تلاش می کنند در اذهان این را جا بیندازند که مردم کشورهای عقب نگاهداشته به واسطه ی فساد، دیکتاتوری، نوع فرهنگ و... و ... عقب مانده اند و این سرنوشت محتوم آن هاست.  و برای نشان دادن غیرعلمی بودن این تئوری ها وی از تاریخ مثال هایی بسیار جالب و شگفت انگیز آورده است:
«سیدنی گولیک، مبلغ آمریکائی، در کتاب سال 1903 خود به نام " تکامل ژاپنی ها" نتیجه می گیرد که بسیاری از ژاپنی ها احساس آدم های تنبل را به شما می دهند که نسبت به گذر زمان کاملا بی تفاوتند» ( صفحه 272). «این نگاه مختص به شرقی ها نبود. پیش از آغاز رشد اقتصادی آلمان در میانه سده ی نوزدهم، بریتانیایی ها آلمانی ها را افرادی نوعا کودن و زمخت توصیف می کردند. تنبلی و کاهلی واژه هایی بود که با فطرت آلمانی پیوسته پیوند داشت.» ( صفحه 273)
و با ذکر این مثال ها می نویسد:
« خوب، می بینید در یک سده ی پیش، ژاپنی ها نه سخت کوش که تنبل بودند. نه چون مورچه های کارگر مطیع، که شدیدا آزاد و مستقل بودند. نه پررمزوراز که احساساتی بوند. نه جدی که سرخوش و شنگول بودند. به جای آینده نگری، در زمان حال می زیستند. یک قرن و نیم پیش آلمانی ها نه کارآمد که کاهل بودند. به جای داشتن حس همکاری، تکرو و منفرد بودند. نه منطقی که احساساتی بودند. نه زیرک، که ابله بودند. نه قانون گرا که متقلب و دزد بودند. ونه منضبط ، که آسانگیر بودند.» ( صفحه 274 و 275)
و این حرف ها متاسفانه بسیار برای ما آشناست و هر روز تکرار و تکرار می شود.
 خود وی اعتقاد دارد که تمامی این عللی که برای عقب ماندگی کشورهای عقب مانده نگاهداشته ذکر می شود علل اقتصادی دارد و با بهبود شرایط اقتصادی خصلت های مثبت انسانی در آن ها رشد می کند و برای مثال از کشورهایی مانند آلمان و ژاپن و کره نام می برد.
با خواندن این کتاب به نقش مخرب بازار آزاد و تجارت خارجی آزاد برای کشورهایی مثل کشورما بیشتر پی می بریم و متوجه می شویم که حتی در یک نظام سرمایه داری نیز برای رشد و توسعه جامعه احتیاج به حمایت دولتی داریم، یعنی طی کردن همان مسیری که کشورهای توسعه یافته خود دورانی آن را طی کردند.
خواندن این کتاب ارزنده را به همه توصیه می کنم.

مینا آگاه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر