اتحاد عمل در مبارزات اجتماعی
باورها و تنگناها
احمد سپیداری
فرهنگ توسعه
بر کسی پوشیده نیست که هر جامعهی انسانی از طبقات، قشرها و گروه های مختلفی تشکیل می شود که خواستها، منافع، باور ها و در نهایت رفتارهای اجتماعی گوناگونی دارند. طبیعی ست که این گوناگونی رفتاری در عملکرد احزاب، سازمان ها، و دیگر نهاد های سیاسی اجتماعی آن جامعه (قطعا نه به صورت مستقیم و ارتباط یک به یک) تاثیر بگذارد و آنان را در نمایندگی از این طبقات و قشرها سمت و سو بدهد. به عقیدهی چپ ها در این میان دو طبقهی اجتماعی یعنی طبقهی کارگر و طبقهی سرمایه دار وجود دارد که در تضاد با یکدیگر مسیر اصلی حرکت یک جامعه را در همهی عرصه ها رقم می زنند. باید متوجه بود که گروه های هم هدف و یا متضاد جامعه در حین رقابت یا تضاد برای پیشبردن اهداف خود، منافع مشترک کوناه مدت و بلند مدتی نیز دارند که آنها را در کنار هم قرار می دهد. در واقع سیاست به یک معنا چیزی جز هنر تشخیص این منافع و مصالح و سازماندهی گروه های ذینفع جهت نیل به اهداف کوتاه و بلند مدت از طریق اتحاد عمل در مبارزات اجتماعی نیست.
گاه به علت عدم درک ارتباط متقابل پدیده های متضاد، تضاد تنها به معنای تخاصم و نفی گرفته می شود و ضرورت وجودی یک عامل تضاد خواست اندیشانه خط می خورد. باید متوجه بود که حتی در مورد برخورد با تضاد های آشتی ناپذیر مثلا در یک انقلاب سوسیالیستی نیز طبقهی سرمایه دار نابود و حذف نمی شود، بلکه حاکمیت خود را از دست می دهد و مناسبات و منافع سرمایه دارانه تا ایجاد یک جامعه سوسیالیستی پیشرفته که در آن تضاد های نوین آشتی پذیر جایگزین تضاد های کهنهی آشتی ناپذیر می شود، ادامه می یابد و گاه خود چپ ها از تسریع این روند بازداری کرده اند و سیاست هایی موسوم به نپ را برگزیده اند که جای بحثش در این مقاله نیست.
می شود از نگاه های کلان به مسئله بیرون آمد و قدری ریز تر به آن نگریست. بسیاری از مردم ما هر روز صبح به سر کاری می روند که یک یا چند سرمایه دار( بوروکرات دولتی یا خصوصی) از آن بهره می برند. آنها با وجود تضاد آشتی ناپذیر با این سرمایه داران، منافع کوتاه مدت مشترکی نیز دارند و در این رابطه همکاری میکنند. برای مثال، نیروهای کار نسبت به این که شرکت محل کارشان یک شرکت موفق باشد یا تعطیل شود، بیتفاوت نیستند، زیرا منافع کوتاه مدت شان (داشتن شغل) به آن وابسته است. وقتی در بم زلزلهی مهیبی روی میدهد، همه در کنار هم قرار می گیریم و به فعالیت های کمک و مساعدت به زلزله زدگان می پردازیم. در چنین شرایطی نمی گوئیم کمک مالی سرمایه داران را تحریم کنید و تنها کمک کارگران را جمع آوری کنید. همهی ما از این که از دستیابی فلان تیم امداد آمریکایی به محل (آن هم با تجهیزات و ادواتی که خود ما فاقد آنیم) بازداری شده، ناراحت می شویم، زیرا این رفتار غیر عاقلانه به خسارات انسانی جبران ناپذیر به هموطنانمان منجر می شود. این آتش بس موقتی آن هم در محدودهای بسیار مشخص، بدان معنا نیست که مبارزه علیه سیاست های جهانی ددمنشانهی آمریکا را کنار گذاشته باشیم و ریشه های فقر و فاقه ای را فراموش کنیم که این حجم از تخریب را باعث می شود.
گروه های هم هدف طرفدار اقشار فرودست جامعه که در موضع مقابل نیروهای بالادستی جامعه قرار دارند، دارای تضاد های ماهیتا آشتی ناپذیر نیستند، و نباید چنین محدودیت هایی برای همکاری مستمرشان به هیچ وجه حاکم باشد. آن ها قاعدتا منافع بلند مدت در همکاری و اتحاد عمل دارند و باید بتوانند بطور وسیع و عینی به آن جامه عمل بپوشند. سئوال اینجاست که پس چرا صحنه اجتماعی ما چیز دیگری را نشان می دهد. به نظر می رسد که در این میان عارضه ای وجود دارد که باید برای رفع آن اندیشید و تلاش کرد. اگر درمیان نوشته های منتشر شده در رد همکاری با یکدیگر رجوع کنیم به توجیهات زیر خواهیم رسید:
1- گروه رقیب خائن و وابسته به دشمنان طبقاتی است و هر نوع همکاری با آن می تواند به "جنبش" ضربه بزند.
2- گروه رقیب بدنام است و همکاری با آن وجههی گروه یا سازمان را از بین می برد.
3- گروه مورد نظر فاقد پایگاه اجتماعی ست و ضرورتی بر همکاری با آن وجود ندارد.
4- گروه رقیب همان حزب یا گروهی ست که در فلان مقاطع تاریخی اشتباهات بزرگی داشته است.
5- گروه مورد بحث فاقد پرنسیب های سازمانی ست و اساسا همکاری با آن غیر ممکن است.
6- تجربهی اتحاد عمل های تاریخی جز شکست و نابودی سازمان ها نبوده است.
و ...
البته نمی توان مدعی شد که هیچ گروه ظاهرا مبارزی با عوامل دشمن طبقاتی در سطح ملی و جهانی مرتبط نیست یا تلاش برای اتحاد عمل در مواردی انرژی نگرفته و بی نتیجه نمانده، یا کلیه ی اتحاد عمل ها با موفقیت همراه بوده است، اما وقتی به نتیجهی کار نگاه می کنیم و میزان همکاری های عملی بسیار ناچیز را در میان نیروهای مبارز مختلف محک می زنیم، این توجیهات قابل قبول به نظر نمی رسند. متاسفانه بسیاری از نیروهای سیاسی پشت این توجیهات سنگر گرفته اند و نه تنها از سازمان دادن اتحاد عمل با دیگر نیروها و سایر نمایندگان اقشار مختلف جامعه طفره می روند، بلکه برخی از آنان با هیاهو و جار و جنجال و گاه هوچیگری فضایی را ساخته اند که کار را برای دیگر گروه های علاقمند نیز دشوار می کند. ریشهی این شیوهی برخورد چیست؟ ریشهی این پدیده را ظاهرا می توان در موارد زیر ردیابی کرد:
1- گروه ها و سازمان های سیاسی در ایران به طور عمده از میان درگیری ها و انشعابات درون حزبی و سازمانی و بوسیلهی نیروهایی خود محور با گرایشات بعضا سکتاریستی شکل گرفته و بنیانگذاران و رهبران این گروه ها و سازمان ها بطور تاریخی دچار بدبینی ذاتی نسبت به یکدیگر اند.
2- وجود ضعف دانش و تجربهی کار گروهی بطور عمومی و ضعف دمکراسی های درون سازمانی در اثر سرکوب های طولانی و عدم وجود آزادی های سیاسی در جامعه که به شکل گیری گروهی نخبگان، بازماندگان و در نهایت نوعی از اشرافیت سیاسی می انجامد.
3- نابود شدن سازمان ها و نهاد های اجتماعی پیوند دهنده بین گروه ها، سازمان ها و احزاب سیاسی نظیر اتحادیه های کارگری، ان جی او ها، و یا جنبش های علمی، فرهنگی و اجتماعی در اثر سیاست های دیکتاتور معابانه و تک صدا در جامعه.
4- تبعید وسیع و طولانی مخالفان سیاسی به خارج از کشور در طول تاریخ که با هدف ایزوله شدن آنها انجام می شده است.
5- وجود نگاه های سکتاریستی و رقابتی شدید در بین برخی از فعالانی که احساس می کنند بدبینی به دیگر گروه ها، حصاری نامرعی برای حفظ نیروها در درون یک سازمان است.
6- دخالت آشکار نیروهای دشمن طبقاتی در سطح جهان در ایجاد و گسترش بدبینی ها و تقابل های خصمانه در بین نیروهای سیاسی.
7- رواج درکی غلط از این گفتهی مشهور که برای همکاری باید ابتدا تفاوت ها را شناسایی کنیم و بین خود مرز بکشیم.
و ...
اما آن باورها و این واقعیت ها نباید سد سکندری در مقابله با اتحاد عمل مبارزان سیاسی در یک جامعه باشد. اگر به دیگر کشورها در منطقه و جهان نگاهی بیندازیم، به سادگی می بینیم که نیروهای سیاسی مشابهی که امروز در کشور ما هیچگونه همکاری را بر نمی تابند، به فعالیت مشترک در بسیاری از زمینه ها مشغولند. به همین راهپیمایی اخیر صلح در شیکاگو که برای اعتراض به زمینه چینی محافل صنعتی نظامی برای ایجاد جنگی دیگر و تجاوز به کشور ما سازمان داده شده، نظری بیندازید و طیف گستردهی شرکت کنندگان در آن اعم از چپ و دمکرات و لیبرال دمکرات و مذهبی و غیر مذهبی و ... را ردیابی کنید! آیا لازم است برای اتحاد عمل در ایجاد یک تظاهرات بزرگ و موثر ابتدا بنشینیم و به مرزکشی بپردازیم و لیست جریاناتی را جمع کنیم که به این یا آن علت باید جلوی شرکتشان را در تظاهرات گرفت و افشایشان کرد؟ آیا نمی توان در مناسبات قبلی آن نیروها خروارها بدبینی و تقابل و برخورد و "اشتباه" درآورد و بر سرشان کوفت و در نهایت اتحاد عمل آن ها را غیر قابل قبول قلمداد کرد؟ آیا ما اساسا حق داریم جلوی هرچه وسیع تر شدن طیف اعتراض کنندگان را بگیریم؟ اگر چنین روشی اعمال می شد و این اتحاد عمل شکل نمی گرفت، اعتراضی به این گستردگی به سیاست های بوش و دارودسته اش شکل می گرفت؟ پاسخ روشن است، نه.
سئوال اینجاست که چرا آن ها می توانند به اتحاد عمل های گسترده دست بزنند و ما که در خطر مستقیم این تجاوز قرار داریم و ضرورت این مبارزه هزاران برابر برایمان جدی تر است، نمی توانیم.
چرا درس نمی گیریم و به جای دامن زدن به بحث هایی پیرامون ضرورت اتحاد عمل، درست در زمانی که بسیار به آن محتاجیم، به کنکاش در زخم های تاریخی خود و دیگران آنهم با پیش فرض های منفی می پردازیم، آنها را بزرگ نمایی می کنیم و بدبینی ها نسبت به دیگر گروه های رقیب شناخته برای خود را در بین مخاطبان تشدید می کنیم؟
عیار سیاسی بودن یک گروه را باید در ارزیابی اقداماتش برای ایجاد اتحادهای عمل جست. آنانی که بر برج عاج می نشینند و برای اثبات بری بودنشان از هر اشتباه، فعالیت سیاسی را با آسیب شناسی تاریخی جنبش یگانه می گیرند، جز یک فرقهی متعصب مذهبی که تنها خود را برحق می داند، نمی توان شناخت. در قضاوت فردای تاریخ هیچ اشتباهی بزرگ تر از فعالیت های امروزین آنان نخواهد بود. بهتر است به جای بررسی اشتباهات دیروز به بررسی اشتباهات امروز پرداخت، از آن نتیجهی تازه ای گرفت و در اتحاد عملی جسورانه و یک صدا علیه جنگ طلبان حاکم برجهان به مبارزه پرداخت.
باورها و تنگناها
احمد سپیداری
فرهنگ توسعه
بر کسی پوشیده نیست که هر جامعهی انسانی از طبقات، قشرها و گروه های مختلفی تشکیل می شود که خواستها، منافع، باور ها و در نهایت رفتارهای اجتماعی گوناگونی دارند. طبیعی ست که این گوناگونی رفتاری در عملکرد احزاب، سازمان ها، و دیگر نهاد های سیاسی اجتماعی آن جامعه (قطعا نه به صورت مستقیم و ارتباط یک به یک) تاثیر بگذارد و آنان را در نمایندگی از این طبقات و قشرها سمت و سو بدهد. به عقیدهی چپ ها در این میان دو طبقهی اجتماعی یعنی طبقهی کارگر و طبقهی سرمایه دار وجود دارد که در تضاد با یکدیگر مسیر اصلی حرکت یک جامعه را در همهی عرصه ها رقم می زنند. باید متوجه بود که گروه های هم هدف و یا متضاد جامعه در حین رقابت یا تضاد برای پیشبردن اهداف خود، منافع مشترک کوناه مدت و بلند مدتی نیز دارند که آنها را در کنار هم قرار می دهد. در واقع سیاست به یک معنا چیزی جز هنر تشخیص این منافع و مصالح و سازماندهی گروه های ذینفع جهت نیل به اهداف کوتاه و بلند مدت از طریق اتحاد عمل در مبارزات اجتماعی نیست.
گاه به علت عدم درک ارتباط متقابل پدیده های متضاد، تضاد تنها به معنای تخاصم و نفی گرفته می شود و ضرورت وجودی یک عامل تضاد خواست اندیشانه خط می خورد. باید متوجه بود که حتی در مورد برخورد با تضاد های آشتی ناپذیر مثلا در یک انقلاب سوسیالیستی نیز طبقهی سرمایه دار نابود و حذف نمی شود، بلکه حاکمیت خود را از دست می دهد و مناسبات و منافع سرمایه دارانه تا ایجاد یک جامعه سوسیالیستی پیشرفته که در آن تضاد های نوین آشتی پذیر جایگزین تضاد های کهنهی آشتی ناپذیر می شود، ادامه می یابد و گاه خود چپ ها از تسریع این روند بازداری کرده اند و سیاست هایی موسوم به نپ را برگزیده اند که جای بحثش در این مقاله نیست.
می شود از نگاه های کلان به مسئله بیرون آمد و قدری ریز تر به آن نگریست. بسیاری از مردم ما هر روز صبح به سر کاری می روند که یک یا چند سرمایه دار( بوروکرات دولتی یا خصوصی) از آن بهره می برند. آنها با وجود تضاد آشتی ناپذیر با این سرمایه داران، منافع کوتاه مدت مشترکی نیز دارند و در این رابطه همکاری میکنند. برای مثال، نیروهای کار نسبت به این که شرکت محل کارشان یک شرکت موفق باشد یا تعطیل شود، بیتفاوت نیستند، زیرا منافع کوتاه مدت شان (داشتن شغل) به آن وابسته است. وقتی در بم زلزلهی مهیبی روی میدهد، همه در کنار هم قرار می گیریم و به فعالیت های کمک و مساعدت به زلزله زدگان می پردازیم. در چنین شرایطی نمی گوئیم کمک مالی سرمایه داران را تحریم کنید و تنها کمک کارگران را جمع آوری کنید. همهی ما از این که از دستیابی فلان تیم امداد آمریکایی به محل (آن هم با تجهیزات و ادواتی که خود ما فاقد آنیم) بازداری شده، ناراحت می شویم، زیرا این رفتار غیر عاقلانه به خسارات انسانی جبران ناپذیر به هموطنانمان منجر می شود. این آتش بس موقتی آن هم در محدودهای بسیار مشخص، بدان معنا نیست که مبارزه علیه سیاست های جهانی ددمنشانهی آمریکا را کنار گذاشته باشیم و ریشه های فقر و فاقه ای را فراموش کنیم که این حجم از تخریب را باعث می شود.
گروه های هم هدف طرفدار اقشار فرودست جامعه که در موضع مقابل نیروهای بالادستی جامعه قرار دارند، دارای تضاد های ماهیتا آشتی ناپذیر نیستند، و نباید چنین محدودیت هایی برای همکاری مستمرشان به هیچ وجه حاکم باشد. آن ها قاعدتا منافع بلند مدت در همکاری و اتحاد عمل دارند و باید بتوانند بطور وسیع و عینی به آن جامه عمل بپوشند. سئوال اینجاست که پس چرا صحنه اجتماعی ما چیز دیگری را نشان می دهد. به نظر می رسد که در این میان عارضه ای وجود دارد که باید برای رفع آن اندیشید و تلاش کرد. اگر درمیان نوشته های منتشر شده در رد همکاری با یکدیگر رجوع کنیم به توجیهات زیر خواهیم رسید:
1- گروه رقیب خائن و وابسته به دشمنان طبقاتی است و هر نوع همکاری با آن می تواند به "جنبش" ضربه بزند.
2- گروه رقیب بدنام است و همکاری با آن وجههی گروه یا سازمان را از بین می برد.
3- گروه مورد نظر فاقد پایگاه اجتماعی ست و ضرورتی بر همکاری با آن وجود ندارد.
4- گروه رقیب همان حزب یا گروهی ست که در فلان مقاطع تاریخی اشتباهات بزرگی داشته است.
5- گروه مورد بحث فاقد پرنسیب های سازمانی ست و اساسا همکاری با آن غیر ممکن است.
6- تجربهی اتحاد عمل های تاریخی جز شکست و نابودی سازمان ها نبوده است.
و ...
البته نمی توان مدعی شد که هیچ گروه ظاهرا مبارزی با عوامل دشمن طبقاتی در سطح ملی و جهانی مرتبط نیست یا تلاش برای اتحاد عمل در مواردی انرژی نگرفته و بی نتیجه نمانده، یا کلیه ی اتحاد عمل ها با موفقیت همراه بوده است، اما وقتی به نتیجهی کار نگاه می کنیم و میزان همکاری های عملی بسیار ناچیز را در میان نیروهای مبارز مختلف محک می زنیم، این توجیهات قابل قبول به نظر نمی رسند. متاسفانه بسیاری از نیروهای سیاسی پشت این توجیهات سنگر گرفته اند و نه تنها از سازمان دادن اتحاد عمل با دیگر نیروها و سایر نمایندگان اقشار مختلف جامعه طفره می روند، بلکه برخی از آنان با هیاهو و جار و جنجال و گاه هوچیگری فضایی را ساخته اند که کار را برای دیگر گروه های علاقمند نیز دشوار می کند. ریشهی این شیوهی برخورد چیست؟ ریشهی این پدیده را ظاهرا می توان در موارد زیر ردیابی کرد:
1- گروه ها و سازمان های سیاسی در ایران به طور عمده از میان درگیری ها و انشعابات درون حزبی و سازمانی و بوسیلهی نیروهایی خود محور با گرایشات بعضا سکتاریستی شکل گرفته و بنیانگذاران و رهبران این گروه ها و سازمان ها بطور تاریخی دچار بدبینی ذاتی نسبت به یکدیگر اند.
2- وجود ضعف دانش و تجربهی کار گروهی بطور عمومی و ضعف دمکراسی های درون سازمانی در اثر سرکوب های طولانی و عدم وجود آزادی های سیاسی در جامعه که به شکل گیری گروهی نخبگان، بازماندگان و در نهایت نوعی از اشرافیت سیاسی می انجامد.
3- نابود شدن سازمان ها و نهاد های اجتماعی پیوند دهنده بین گروه ها، سازمان ها و احزاب سیاسی نظیر اتحادیه های کارگری، ان جی او ها، و یا جنبش های علمی، فرهنگی و اجتماعی در اثر سیاست های دیکتاتور معابانه و تک صدا در جامعه.
4- تبعید وسیع و طولانی مخالفان سیاسی به خارج از کشور در طول تاریخ که با هدف ایزوله شدن آنها انجام می شده است.
5- وجود نگاه های سکتاریستی و رقابتی شدید در بین برخی از فعالانی که احساس می کنند بدبینی به دیگر گروه ها، حصاری نامرعی برای حفظ نیروها در درون یک سازمان است.
6- دخالت آشکار نیروهای دشمن طبقاتی در سطح جهان در ایجاد و گسترش بدبینی ها و تقابل های خصمانه در بین نیروهای سیاسی.
7- رواج درکی غلط از این گفتهی مشهور که برای همکاری باید ابتدا تفاوت ها را شناسایی کنیم و بین خود مرز بکشیم.
و ...
اما آن باورها و این واقعیت ها نباید سد سکندری در مقابله با اتحاد عمل مبارزان سیاسی در یک جامعه باشد. اگر به دیگر کشورها در منطقه و جهان نگاهی بیندازیم، به سادگی می بینیم که نیروهای سیاسی مشابهی که امروز در کشور ما هیچگونه همکاری را بر نمی تابند، به فعالیت مشترک در بسیاری از زمینه ها مشغولند. به همین راهپیمایی اخیر صلح در شیکاگو که برای اعتراض به زمینه چینی محافل صنعتی نظامی برای ایجاد جنگی دیگر و تجاوز به کشور ما سازمان داده شده، نظری بیندازید و طیف گستردهی شرکت کنندگان در آن اعم از چپ و دمکرات و لیبرال دمکرات و مذهبی و غیر مذهبی و ... را ردیابی کنید! آیا لازم است برای اتحاد عمل در ایجاد یک تظاهرات بزرگ و موثر ابتدا بنشینیم و به مرزکشی بپردازیم و لیست جریاناتی را جمع کنیم که به این یا آن علت باید جلوی شرکتشان را در تظاهرات گرفت و افشایشان کرد؟ آیا نمی توان در مناسبات قبلی آن نیروها خروارها بدبینی و تقابل و برخورد و "اشتباه" درآورد و بر سرشان کوفت و در نهایت اتحاد عمل آن ها را غیر قابل قبول قلمداد کرد؟ آیا ما اساسا حق داریم جلوی هرچه وسیع تر شدن طیف اعتراض کنندگان را بگیریم؟ اگر چنین روشی اعمال می شد و این اتحاد عمل شکل نمی گرفت، اعتراضی به این گستردگی به سیاست های بوش و دارودسته اش شکل می گرفت؟ پاسخ روشن است، نه.
سئوال اینجاست که چرا آن ها می توانند به اتحاد عمل های گسترده دست بزنند و ما که در خطر مستقیم این تجاوز قرار داریم و ضرورت این مبارزه هزاران برابر برایمان جدی تر است، نمی توانیم.
چرا درس نمی گیریم و به جای دامن زدن به بحث هایی پیرامون ضرورت اتحاد عمل، درست در زمانی که بسیار به آن محتاجیم، به کنکاش در زخم های تاریخی خود و دیگران آنهم با پیش فرض های منفی می پردازیم، آنها را بزرگ نمایی می کنیم و بدبینی ها نسبت به دیگر گروه های رقیب شناخته برای خود را در بین مخاطبان تشدید می کنیم؟
عیار سیاسی بودن یک گروه را باید در ارزیابی اقداماتش برای ایجاد اتحادهای عمل جست. آنانی که بر برج عاج می نشینند و برای اثبات بری بودنشان از هر اشتباه، فعالیت سیاسی را با آسیب شناسی تاریخی جنبش یگانه می گیرند، جز یک فرقهی متعصب مذهبی که تنها خود را برحق می داند، نمی توان شناخت. در قضاوت فردای تاریخ هیچ اشتباهی بزرگ تر از فعالیت های امروزین آنان نخواهد بود. بهتر است به جای بررسی اشتباهات دیروز به بررسی اشتباهات امروز پرداخت، از آن نتیجهی تازه ای گرفت و در اتحاد عملی جسورانه و یک صدا علیه جنگ طلبان حاکم برجهان به مبارزه پرداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر