دگماتیزم و فلسفه ی علمی؟
نوشته ی : احمد. جواهریان
یکی از نکات کلیدی مورد تاکید بنیانگذاران مارکسیسم - لنینیسم یعنی مارکس، انگلس و لنین روش علمی در برخورد به پدیده های اجتماعی است. "سوسیالیسم علمی" برای همه ما مارکسیست ها نامی آشناست. وقتی این اصطلاح را در برابر "سوسیالیسم تخیلی" قرار دهیم که نقد آن شالوده سوسیالیسم نوین را پی ریخته، معنا و منظور ما از آن آشکار تر می شود. مارکسیست ها در تمام طول تاریخ مبارزات خود، به درستی، بر این عقیده پای فشرده اند که مارکسیسم یک ایدئولوژی و یا فلسفه ی به تمام معنی علمی ست.
در این شکی نیست که بنیان علمی اندیشه ی سوسیالیستی توسط مارکس گذاشته شد. این اوست که اساسا به فلسفه بنیادی علمی می بخشد. اما براستی، یک فلسفه باید دارای چه ویژگی هایی باشد تا بعنوان علم باقی بماند و این علمی بودن با چه عواملی و برخوردهایی ست که نقض می شود؟ بی شک یکی از عواملی که علمی بودن فلسفه را حفظ می کند و برجسته می سازد، بهره گیری مستمر از دیگر علوم و به روز شدن آن با تکیه بر دستاوردهای نظری در کلیه دانش های بشری و نیز پراتیک اجتماعی در وسعت کارزاری در ابعاد جهانی ست. می توان پرسید با توجه به انقلاب علمی – فنی عظیم در چند دهه ی گذشته و اثر حیرت انگیز آن در نیروهای مولده ی تولید و به تبع آن نیروی کار و مناسبات اجتماعی بر آمده از آن، چه رشد یا ارتقائی در سوسیالیسم علمی ما پدید آمده است. به عبارت دیگر کدام بهره برداری از کدام علوم در کدام زمینه ها نگرش سوسیالیستی ما و ایدئولوژی مارکسیستی لنینیستی ما را علمی نگه داشته و ارتقاء اش داده و پیشرو بودنش را در تغییرات عظیم جهانی معاصر در یک سمت گیری سوسیالیستی تضمین می کند؟
برداشت دگماتیست ها از علمی بودن مارکسیسم آن است که خلق اندیشه ی ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیک توسط مارکس در مقطعی از تاریخ، و تکمیل آن اندیشه، توسط رهبر بزرگ کارگران جهان لنین و ارتقاء آن اندیشه به مارکسیسم لنینیسم، اندیشه ی سوسیالیستی را یک بار برای همیشه به احکامی جزمی برای همیشه ی تاریخ تبدیل نموده است. آن ها تا کنون، هرگونه ادعای ارتقاء علمی این اندیشه یا حتی بکارگیری خلاقانه تر آن به کمک دانش های معاصر را اپورتونیسمی شناخته اند که باید با آن برخوردی آشتی ناپذیر داشت. دگماتیست ها به جای آنکه بخواهند برای سمت گیری های سیاسی هدفمند، موثر و قابل اجرا در راستای منافع نیروهای کار، به تحلیل مشخص از اوضاع مشخص جهان و کشور بپردازند و راهکارهای علمی ارائه دهند، به دنبال تطبیق این شرایط با الگوهای شناخته شده ی خود در آن آثار کلاسیک بوده اند. برای مثال بسیاری از بحث های آن ها بر این دور چرخیده که مشخص کنند موقعیت سیاسی پیش روی ما مشابه سال های 1905 روسیه است یا 1917، چرا که با تطبیق شرایط بر هر یک از این زمان ها، مجموعه ای از نسخه های آماده شده برای تعیین استراتژی و تاکتیک را در اختیار خود می بینند. آن ها سالی را بعنوان سال 2009 یا 2010 با ویژگی های بارز و متفاوتش باز نمی شناسند.
برای آن ها نه تشکیل اردوگاه کشورهای سوسیالیستی و تشکیل جهان دو قطبی چیزی را تغییر می دهد و نه فروپاشی آن و آغاز دوران جهانی سازی و سمتگیری به سوی جهان تک قطبی یا چند قطبی نا متوازن. در اندیشه ی آنان متاسفانه جهان دچار هیچ تغییر و تحولی نیست، نه به پیش می رود و نه تغییر می کند و نه ما برای تغییر آن به توانایی های تازه ای نیاز داریم که باید به آن ها دست بیابیم ، یا با سئوال ها و دشواری های تازه ای مواجهیم که باید برای آن ها با توجه به نگرش علمی و مارکسیستی خود، راه حل های خلاقانه ای بیابیم.
دگماتیست ها گاه با امپریالیستی دانستن دانش های نوین عظیم بشری، وظیفه ی مطالعه آن را نیز از دوش خود بر زمین می گذارند. در نگاه آن ها مهمترین کار آن است که به نوشته های بنیانگذاران مارکسیسم لنینیسم باز گردیم و آن را هر چه عمیق تر فرابگیریم. آن ها تصور می کنند هیچ سئوالی نیست که پاسخش را در آن نوشته ها نتوان یافت. و ما به همان گزاره ی تاریخی آشنا می رسیم که "یا چیزی با ارزش است پس در کتاب مقدس ما موجود است و یا در آن کتاب مورد استناد نیست، که قطعا حاوی ارزشی نبوده و نیست". و متاسفانه این بنیادگرایی به ظاهر مارکسیستی، آن نوشته های تاریخی گران قدر را بی ارزش می کند و در عمل، با مذهبی و فرقه ای کردن مبارزه ی چپ، آن را از چشم نیروهای مردمی می اندازد.
اگر چنین نیدیشیم و نخواهیم مارکسیسم را به مجموعه ای از دگم ها و کلیشه های مقدس تقلیل دهیم، آنگاه کار دشواری در پیش رو داشته و داریم. امروز دامنه ی دانش ما به هیچ وجه با آن دوران قابل قیاس نیست و نه تنها در علوم نوین، بلکه در دانش های پایه ای تری نظیر فیزیک، زیست شناسی و ... که درک عمیق آن ها توسط مارکس و انگلس زمینه ساز پایه گذاری سوسیالیسم علمی شد، با تحولات حیرت انگیزی مواجهیم. ما نه تنها با رشته های علمی تازه ای نظیر سیبرنتیک یا علوم پیچیدگی و یا تحولات شگرف در زمینه ی دانش ارتباطات و علوم رسانه ای و سازماندهی و غیر و غیره روبرو هستیم، بلکه حتی خود زیر رشته های علوم فلسفی نظیر منطق و وجود شناسی، بوسیله دانشمندان مارکسیست و غیر مارکسیست در ابعاد تازه ای بسط یافته است.
شاید بتوان با استفاده از نوعی پراگماتیسم واقعگرا و مبتنی بر تجربه های گذشته، به زحمت، در میدان مبارزه باقی ماند و از آن برای حفظ موقعیت در مبارزه ی پیش رو سود جست و پرچم مرام و فرقه ای به نام چپ را بلند نگاه داشت و منتظر به اصطلاح مرگ محتوم سرمایه داری نشست، اما بدون به روز کردن اندیشه و شیوه های مبارزه، نمی توان بر غول قدرتمند سرمایه داری معاصر فائق آمد و جهان را به سوی "جهانی دیگر" مبتنی بر اندیشه های سوسیالیستی به چرخش در آورد.
خوشبختانه در این راه، چه توسط اندیشمندان شناخته شده ی احزاب کمونیستی و کارگری و چه دیگر نیروهای چپ روشن بین، تلاش های پر ثمری به چشم می خورد که می توان امیدوار بود شتاب بیشتری به خود بگیرد و فراگیر تر شود.
نوشته ی : احمد. جواهریان
یکی از نکات کلیدی مورد تاکید بنیانگذاران مارکسیسم - لنینیسم یعنی مارکس، انگلس و لنین روش علمی در برخورد به پدیده های اجتماعی است. "سوسیالیسم علمی" برای همه ما مارکسیست ها نامی آشناست. وقتی این اصطلاح را در برابر "سوسیالیسم تخیلی" قرار دهیم که نقد آن شالوده سوسیالیسم نوین را پی ریخته، معنا و منظور ما از آن آشکار تر می شود. مارکسیست ها در تمام طول تاریخ مبارزات خود، به درستی، بر این عقیده پای فشرده اند که مارکسیسم یک ایدئولوژی و یا فلسفه ی به تمام معنی علمی ست.
در این شکی نیست که بنیان علمی اندیشه ی سوسیالیستی توسط مارکس گذاشته شد. این اوست که اساسا به فلسفه بنیادی علمی می بخشد. اما براستی، یک فلسفه باید دارای چه ویژگی هایی باشد تا بعنوان علم باقی بماند و این علمی بودن با چه عواملی و برخوردهایی ست که نقض می شود؟ بی شک یکی از عواملی که علمی بودن فلسفه را حفظ می کند و برجسته می سازد، بهره گیری مستمر از دیگر علوم و به روز شدن آن با تکیه بر دستاوردهای نظری در کلیه دانش های بشری و نیز پراتیک اجتماعی در وسعت کارزاری در ابعاد جهانی ست. می توان پرسید با توجه به انقلاب علمی – فنی عظیم در چند دهه ی گذشته و اثر حیرت انگیز آن در نیروهای مولده ی تولید و به تبع آن نیروی کار و مناسبات اجتماعی بر آمده از آن، چه رشد یا ارتقائی در سوسیالیسم علمی ما پدید آمده است. به عبارت دیگر کدام بهره برداری از کدام علوم در کدام زمینه ها نگرش سوسیالیستی ما و ایدئولوژی مارکسیستی لنینیستی ما را علمی نگه داشته و ارتقاء اش داده و پیشرو بودنش را در تغییرات عظیم جهانی معاصر در یک سمت گیری سوسیالیستی تضمین می کند؟
برداشت دگماتیست ها از علمی بودن مارکسیسم آن است که خلق اندیشه ی ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیک توسط مارکس در مقطعی از تاریخ، و تکمیل آن اندیشه، توسط رهبر بزرگ کارگران جهان لنین و ارتقاء آن اندیشه به مارکسیسم لنینیسم، اندیشه ی سوسیالیستی را یک بار برای همیشه به احکامی جزمی برای همیشه ی تاریخ تبدیل نموده است. آن ها تا کنون، هرگونه ادعای ارتقاء علمی این اندیشه یا حتی بکارگیری خلاقانه تر آن به کمک دانش های معاصر را اپورتونیسمی شناخته اند که باید با آن برخوردی آشتی ناپذیر داشت. دگماتیست ها به جای آنکه بخواهند برای سمت گیری های سیاسی هدفمند، موثر و قابل اجرا در راستای منافع نیروهای کار، به تحلیل مشخص از اوضاع مشخص جهان و کشور بپردازند و راهکارهای علمی ارائه دهند، به دنبال تطبیق این شرایط با الگوهای شناخته شده ی خود در آن آثار کلاسیک بوده اند. برای مثال بسیاری از بحث های آن ها بر این دور چرخیده که مشخص کنند موقعیت سیاسی پیش روی ما مشابه سال های 1905 روسیه است یا 1917، چرا که با تطبیق شرایط بر هر یک از این زمان ها، مجموعه ای از نسخه های آماده شده برای تعیین استراتژی و تاکتیک را در اختیار خود می بینند. آن ها سالی را بعنوان سال 2009 یا 2010 با ویژگی های بارز و متفاوتش باز نمی شناسند.
برای آن ها نه تشکیل اردوگاه کشورهای سوسیالیستی و تشکیل جهان دو قطبی چیزی را تغییر می دهد و نه فروپاشی آن و آغاز دوران جهانی سازی و سمتگیری به سوی جهان تک قطبی یا چند قطبی نا متوازن. در اندیشه ی آنان متاسفانه جهان دچار هیچ تغییر و تحولی نیست، نه به پیش می رود و نه تغییر می کند و نه ما برای تغییر آن به توانایی های تازه ای نیاز داریم که باید به آن ها دست بیابیم ، یا با سئوال ها و دشواری های تازه ای مواجهیم که باید برای آن ها با توجه به نگرش علمی و مارکسیستی خود، راه حل های خلاقانه ای بیابیم.
دگماتیست ها گاه با امپریالیستی دانستن دانش های نوین عظیم بشری، وظیفه ی مطالعه آن را نیز از دوش خود بر زمین می گذارند. در نگاه آن ها مهمترین کار آن است که به نوشته های بنیانگذاران مارکسیسم لنینیسم باز گردیم و آن را هر چه عمیق تر فرابگیریم. آن ها تصور می کنند هیچ سئوالی نیست که پاسخش را در آن نوشته ها نتوان یافت. و ما به همان گزاره ی تاریخی آشنا می رسیم که "یا چیزی با ارزش است پس در کتاب مقدس ما موجود است و یا در آن کتاب مورد استناد نیست، که قطعا حاوی ارزشی نبوده و نیست". و متاسفانه این بنیادگرایی به ظاهر مارکسیستی، آن نوشته های تاریخی گران قدر را بی ارزش می کند و در عمل، با مذهبی و فرقه ای کردن مبارزه ی چپ، آن را از چشم نیروهای مردمی می اندازد.
اگر چنین نیدیشیم و نخواهیم مارکسیسم را به مجموعه ای از دگم ها و کلیشه های مقدس تقلیل دهیم، آنگاه کار دشواری در پیش رو داشته و داریم. امروز دامنه ی دانش ما به هیچ وجه با آن دوران قابل قیاس نیست و نه تنها در علوم نوین، بلکه در دانش های پایه ای تری نظیر فیزیک، زیست شناسی و ... که درک عمیق آن ها توسط مارکس و انگلس زمینه ساز پایه گذاری سوسیالیسم علمی شد، با تحولات حیرت انگیزی مواجهیم. ما نه تنها با رشته های علمی تازه ای نظیر سیبرنتیک یا علوم پیچیدگی و یا تحولات شگرف در زمینه ی دانش ارتباطات و علوم رسانه ای و سازماندهی و غیر و غیره روبرو هستیم، بلکه حتی خود زیر رشته های علوم فلسفی نظیر منطق و وجود شناسی، بوسیله دانشمندان مارکسیست و غیر مارکسیست در ابعاد تازه ای بسط یافته است.
شاید بتوان با استفاده از نوعی پراگماتیسم واقعگرا و مبتنی بر تجربه های گذشته، به زحمت، در میدان مبارزه باقی ماند و از آن برای حفظ موقعیت در مبارزه ی پیش رو سود جست و پرچم مرام و فرقه ای به نام چپ را بلند نگاه داشت و منتظر به اصطلاح مرگ محتوم سرمایه داری نشست، اما بدون به روز کردن اندیشه و شیوه های مبارزه، نمی توان بر غول قدرتمند سرمایه داری معاصر فائق آمد و جهان را به سوی "جهانی دیگر" مبتنی بر اندیشه های سوسیالیستی به چرخش در آورد.
خوشبختانه در این راه، چه توسط اندیشمندان شناخته شده ی احزاب کمونیستی و کارگری و چه دیگر نیروهای چپ روشن بین، تلاش های پر ثمری به چشم می خورد که می توان امیدوار بود شتاب بیشتری به خود بگیرد و فراگیر تر شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر