۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

زن در شعر شاعران نوپرداز

زن در شعر شاعران نوپرداز
احمد جواهريان

   يكي از برجسته ترين مضامين در شعر پارسي “زن“ بوده و كمتر شاعري چه مرد و چه زن را  مي توان يافت كه در اين باره اشاره اي نداشته باشد . اما زن در شعر شاعران مرد هميشه جايگاه اجتماعي واحدي ندارد و ديدگاه ها در اين زمينه گاه بسيار متفاوت است . در اين مقاله كوشش خواهد شد بر اساس شعر شاعران نوپرداز اين جايگاه و تحولي كه در آن رخ داده بررسي شود . چنين نقدهائي البته مورد قبول برخي نيست . آنها معتقدند نقد از اين ديدگاه مي تواند باعث جايگزيني اهداف اجتماعي با زيبايي شناختي شاعرانه و در نتيجه اشتباه گرفتن شعر با شعار شود . البته نقد شعر با ديدگاه هاي متفاوت به نتايج متفاوتي مي انجامد . اما كوشش بر اين خواهد بود با تكيه به شعر شاعران معاصر از شعاري شدن كلام پرهيز شود . و جنبه هاي زيبائي شناختي شعر مد نظر قرار گيرد .
   در اثر تحولات اجتماعي دهه هاي اخير جايگاه زنان با تغييرات مهمي روبرو بوده كه بازتاب مناسب  خود را  در  شعر  اگرچه نه به صورت مستقيم    باقي گذاشته است . ما در اين زمينه بر خلاف نظر فرماليست ها كه معتقدند تحول تنها در فرم صورت مي گيرد با تحولي در مضمون همراه با تحول در فرم مواجهيم . در هنر محتوا نيز هم چون فرم تحول پذير است و دستخوش تغييراتي مي گردد كه از ارتقاء سطح درك ما از پديده ها ناشي مي شود  -   تحولي كه به طبع ماهيت خود بسامد كمتري نسبت به تحول در فرم دارد .
شايد بي مناسبت نباشد كه به شعر سنتي پارسي سده ها قبل باز گرديم و به نگرشي كه تا همين اواخر - البته نه به اين آشكاري   در برخي اشعار با مضمون زن سايه انداخته نظري بيفكنيم .

زن خوب فرمانبر پارسا / كند مرد درويش را پادشا . . .
چو زن راه بازار گيرد بزن / وگرنه تو در خانه بنشين چو زن . . .
ز بيگانگان چشم زن كور باد / چو بيرون شد از خانه در گور باد ( بوستان سعدي )

البته اين اوج ديدگاه مردسالارانه به زن است و كمتر چنين به صراحت عنوان شده . بلكه در بيشتر موارد ديدن آن از پس ستايش هاي بهت انگيز از زيبائي هاي يار حتي در غزليات خود سعدي    نيز ناممكن است .  اما  بهتراست شاهد مثال خود را شعري از حافظ قرار دهيم:

زلف را تاب مده تا ندهي بر بادم /  ناز بنياد مكن تا نكني بنيادم
رخ بر افروز كه فارغ كني از برگ گلم /  قد برافراز كه از سرو كني آزادم
زلف را حلقه مكن تا نكني در بندم /  طره را تاب مده تا ندهي بر بادم

ابته بايد اذعان داشت كه : “ در باره جنس دوم از اينگونه تعارفات و ارزشگذاري هاي مجرد بسيار ديده شده است  . حال آنكه سر تا سر زندگي اجتماعي و سياسي و اقتصادي و فرهنگي   زن را به يك موجود فرعي و تابع و  متعلقه  مرد تبديل مي كرده است . “ ( انسان در شعر معاصر   محمد مختاري ص 246 )
    در ميان شعر سنتي و نو فصل مشترك ها كم نيست . شاعران نوپرداز بسياري در مضامين شناخته شده سنتي نظير هجر و وصل و  . . . البته با فرم و محتواي غنائي تازه شعر سروده اند  . ستايش معشوق   چه  به    لحاظ زيبائي هاي جسمي و چه به لحاظ ارزش هاي رفتاري شعر معاصر ما را بس غني و پر بار ساخته است .

مرا از نوازشت روئين تن كن / من به ظلمت گردن نمي نهم / همه جهان را در
پيراهن كوچك روشنت خلاصه كرده ام .                     
(باغ آئينه  - احمد  شاملو  -  ص 115 )

امشب دلم آرزوي تو دارد / دل آرزوي تو وانگاه /  اين بستر تهمت آغشته چشم در راه /
بوي تو بوي تو بوي تو دارد . /  بوي تو در لحظه هاي نه پروا نه آزرمي از هيچ /
تن زنده  دل زنده  جان جمله خواهش/ . . .                 
( پائيز در زندان  -  مهدي اخوان ثالث  - ص 26 )

زني است كه مي سرايد در تموج اندامش /  انگيزه برهنه بودن را / و در تموج اندامش /
من دود مي شوم . /  زني كه هست /  و در تموج اندامش / من نابود مي شوم . /
زني است كه هست /                                      
( ميخانگي 1  -  زان رهروان دريا  -  اسماعيل خويي )


جايگاه زن در شعر اين شاعران از موجودي درجه دوم و منفعل ( اگر چه ستايش انگيز ) كه با صفت هاي مورد استناد شاعر شايستگي پناه بودن او را يافته تا شخصيتي برابر حقوق تحول مي يابد . و بازتاب زيبائي هاي جسمي با ارزشگذاري بر عواطف و  رفتار به هم مي آميزد .

در فراسوي مرزهاي تنت تو را دوست مي دارم / در آن دور دست بعيد / كه رسالت اندام
ها پايان مي پذيرد /  و شعله و شور تپش ها و خواهش ها / به تمامي فرو مي نشيند /
و هر معنا قالب را وا مي گذارد . /                      
ميعاد  - بن بست ها و ببر هاي عاشق  -  احمد شاملو)

لحظه خوب / لحظه ناب / لحظه آبي صبح اسفند / لحظه ابر هاي شناور / . . .
لحظه اي كه در آن خنده هايت / جذبه را تا صنوبر رسانيد / لحظه آبي باغ بيدار /
 لحظه روشن و نغز ديدار . .                                 
(  آبي  مثل درخت در شب باران شفيعي كدكني)

به سوي من چو مي آيي / تمام تن تپش و بال مي شوم / چو در تو مي نگرم /
 زلال مي شوم / سخن چو مي گوئي /  آفتاب بر مي آيد /  و مي پذيرم من /
كه هيچ زشت  و دروغ و دغا نمي پايد . /            
( غزلواره 15 -  شب اكنونيان  - اسماعيل خويي)

اين تحول در مضمون البته در اين حد باقي نمي ماند و در مواردي تا آنجا ادامه مي يابد كه يار در نظر شاعر شخصيتي هميار و همراه است كه ارزش آفريني ها را باعث شده و يا در آفرينش آنها نقش آفريني كرده است . اما براي اينكه شاخص هاي لازم را داشته باشيم  بهتر است ابتدا به تكه هائي از شعر فروغ كه بعنوان يك زن شاعر بي هيچ  تكلفي سخن از اين برابر حقوقي گفته نظري بيندازيم . فروغ از “ بسط ذهن مشترك عشق “ ( در آستانه فصلي سرد) سخن مي گويد و اين نگرش شگرف در اغلب شعر هايش منعكس است :

از تو تنهائيم خاموشي گرفت / پيكرم بوي هم آغوشي گرفت /
عشق چون در سينه ام بيدار شد/ از طلب پا تا سرم ايثار شد /
اين دگر من نيستم  من نيستم / حيف از آن عمري كه با من زيستم

ما حقيقت را در باغچه پيدا كرديم / و بقا را در لحظه اي نامحدود /
كه دو خورشيد به هم خيره شدند . /                      
( تولدي ديگر -  فروغ فرخزاد  -  ص 58 و 116)
                       
اين نگرش در ميان شاعران مرد نيز - اگر چه با بسامدي كمتر - به چشم مي خورد و دوراني تازه را نويد ميدهد .

من تو را بوده ام آنگونه كه تو / بوده اي نيز مرا / همچو دو كفه نارنج بريده به نهانش دستي /
وين دمش داده همان دست نهان پيوستي /                              
( مجموعه آثار نيما      ص500 )

تن تو آهنگي است / و تن من كلمه اي است / كه در آن مي نشيند / تا نغمه اي در وجود آيد /
      سرودي كه تداوم را مي تپد /
( آيدا در آينه          احمد شاملو  ص 43 )

كسي نيست / بيا زندگي را بدزديم و آنوقت / ميان دو ديدار قسمت كنيم /
 بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم / بيا زودتر چيز ها را ببينيم /                                                               ( به باغ همسفران  - هشت كتاب  - سهراب سپهري)

در كلام شاعران نو پرداز ديگر نيز مي توان چنين بازتاب هايي را يافت .  اما خود اين تجربه هاي شاعرانه نشانگر آن است كه تعالي در نگرش به زن زيبايي شناختي شاعرانه را رشد داده و جز اين هم نمي توان انتظار داشت  . زن آنجا كامل و در نهايت زيبايي ست كه شعور و شخصيتش در شعر حضور صريح و جدي دارد . سهراب سپهري اين نگرش     را به اوج خود رسانده و نشان داده كه در اين زمينه از بسياري شاعران داراي انديشه هاي اجتماعي پيشروتر است  :

يك نفر آمد / تا عضلات بهشت / دست مرا امتداد داد / يك نفر آمد كه نور صبح مذاهب/
در وسط دكمه هاي پيرهنش بود /  از علف خشك آيه هاي قديمي / پنجره مي بافت /
مثل پريروز هاي فكر جوان بود /   حنجره اش از صفات آبي شط ها /   پر شده بود /
يك نفر آمد كتابهاي مرا برد / روي سرم سقفي از تناسب گل ها كشيد / عصر مرا با دريچه هاي مكرر وسيع كرد /  ميز مرا زير معنويت باران نهاد / . . .
( تا نبض خيس صبح  - هشت كتاب  -  سهراب سپهري)

و مي توان تصور كرد كه جايگاه زن از شعر آغازين تا اين شعر چه تحول عظيمي را پشت سر گذاشته ، اگر چه براي بسياري از شاعران جوان ما هنوز راهي عظيم در پيش است .




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر