۱۳۹۴ فروردین ۲۴, دوشنبه

سئوال هایی که به آن باید پاسخ گفت


سئوال هایی که به آن باید پاسخ گفت
بحثی درباره انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱۳۹۲
احمد سپیداری
در جریان انتخابات و بحث های مخالف و موافق رای به حسن روحانی، سئوالاتی مطرح می شد که پاسخ های متفاوت و گاه متناقضی به آن ها داده شده است.
یک- آیا حسن روحانی کاندید مورد نظر رهبر و باندهای مافیایی بیت رهبری بوده است یا کاندید اصلاح طلبان و بخش هایی از مردم؟
دو- آیا حسن روحانی نمایندهٔ اصولگرایان معتدل توانایی چرخش دادن سیاست های حاکم در سمت و سویی غیر از آنچه ولی فقیه رژیم تا کنون گفته و انجام داده ، خواهد داشت؟
سه - آیا اگر رئوس برنامه اعلام شده توسط روحانی در جریان انتخابات در وجه مثبتش تقویت شود و زمینه های اجرایی پیدا کند و پیش رود، تغییر یا تحولی در اقتصاد ایران بوقوع خواهد پیوست؟
بدون پاسخ روشن، همه جانبه و درست به این سئوال ها نمی توان پاسخ های قانع کننده ای به سئوال های زیر داد.
چهار- آیا مردم (بخش های بزرگی از مردم) آگاهانه به حسن روحانی رای داده اند، یا این رای به واسطهٔ مهندسی انتخابات و فریب مردم کسب شده است؟
پنج - آیا تاکتیک اصلاح طلبان برای ائتلاف با بخش میانی اصولگرایان و گسترش احتمالی آن تا دفتر رهبری و به اصطلاح مهندسی معکوس انتخابات در همین چارچوب تنگ و غیر دمکراتیک، تاکتیک مقطعی درستی بوده است یا به ضرر اهداف و موقعیت آن ها تمام خواهد شد؟ آیا استفاده از همین تاکتیک برای چپ ها و اپوزیسیون تحول خواه و شدیدا زیر ضرب و غیر قانونی کشور هم مجاز بوده است؟ اگر نه، چرا؟
تقریبا همه احزاب و سازمان ها و شخصت های سیاسی و تحلیلگر در مقاطع مختلف پاسخ های معینی به این سئوال ها داده اند که نکات ارزنده و قابل توجه و روشنگرانه ای در آن ها به چشم می خورد، اما با این حال هنوز هم که به نقطه نظرات رای دهندگان و تحریم کنندگان و یا تحلیلگران مدافع و سخنگوی آنان رجوع می کنیم، با نگرانی ها و تردیدهایی جدی روبرو می شویم و به همین دلیل، به نظر می رسد پاسخ های داده شده جامع و کامل نیست و کار ارزیابی تحلیل های ارائه شده را نمی توان پایان یافته  شمرد.
زندگی سیاسی کشور ما در یکی از بحرانی ترین ادوار تاریخ نوینش به پیش می رود و با هر رویداد تازه این سئوال ها دوباره برجسته می شوند. مخالفان رای به حسن روحانی بیشتر به دنبال اثبات واهی بودن امیدها به او هستند و مدافعانش صبورانه در انتظار رویدادهایی که پیشبینی های امیدوارنه شان را به اثبات برساند.
به نظر من، برای ارائه پاسخ هایی روشن به این سئوال ها و بررسی امکان بروز تغییر یا تحولاتی در آینده، باید ابتدا به سراغ سئوال سوم رفت : برنامه اقتصادی سیاسی حسن روحانی.
اگر به مجموعه گزاره هایی که حسن روحانی و مدافعانش در طی دوران انتخابات بیان کرده اند، رجوع کنیم (ایشان برنامه مدونی ارائه نکرده است که بتوان بدان استناد کرد) اصول کلی برنامه پیشنهادی او را می توان به سه مرحله تقسیم کرد.
-          پیشبرد مذاکرات هسته ای رژیم با ۵+۱ و برداشتن تدریجی تحریم ها
-          ادامه دادن به اجرای برنامه های اقتصادی و سیاسی دولت رفسنجانی و خاتمی یعنی چشم انداز بیست ساله مصوب مجلس تشخیص مصلحت نظام و مصوبات تکمیلی بعدی آن.
-          اصلاحات دمکراتیک و توسعه سیاسی در فضای سیاسی اجتماعی کشور در حد و حدود دوران خاتمی
می توان پرسید :آیا امکان تحقق بخش های مهمی از برنامه سیاسی – اقتصادی ارائه شده وجود دارد؟
مرحله اول- مسلم است که رژیم علیرغم عربده جویی های بی پشتوانه سال های اخیر، چاره ای جز مذاکره و توافق با قدرت های مسلط برجهان برایش باقی نمانده است و چنین مذاکراتی به شکلی مخفیانه و به موازات مذاکرات رسمی بی نتیجه جلیلی- اشتون در قالب ۵+۱ حتی پیش از انتخابات نیز بوسیله دکتر ولایتی که او را وزیر خارجه رهبر خوانده اند صورت گرفته است. برگ برنده به برکت سیاست های احمقانه و ضد ملی دولت احمدی نژاد، حزب پادگانی سپاه و شخص رهبر اکنون در دست طرف مقابل است و مسلما آن ها بر فشارها تا حصول نتیجه مطلوب خواهند افزود و همانطور که هاشمی رفسنجانی گفته است، ضرورت واگذاری امتیازات (وسیع) برای بازگشت به جای اول قطعی به نظر می رسد. (نمی توان و نباید تلاش های سازمانیافته نمایندگان سیاسی شرکت ها غول پیکر نظامی امنیتی جهانی برای کشیدن پای جمهوری اسلامی به یک جنگ مرگبار علیرغم تغییر احمدی نژاد با حسن روحانی را نادیده گرفت.)
با اینهمه، پیشبرد چنین مذاکراتی غیر عملی و غیر واقعبینانه نیست و نه تنها مردم بلکه نیروهای سیاسی اپوزیسونِ مردمگرا مخالفتی با آن نخواهند داشت و پیشرفت آن را به شرط صدمه نزدن به استقلال ملی کشور مورد پشتیبانی قرار می دهند.
مرحله دوم- آیا تداوم برنامه چشم انداز بیست ساله – با برخی اصلاحات- غیر عملی است؟ آیا اگر رئیس جمهور بتواند تحریم ها را به شدت کاهش دهد، و فروش نفت را دوباره آغاز کند و ارز وارد کشور نماید و چرخه معیوب یک اقتصاد در حال احتضار را با تزریق ارز دوباره به حرکت درآورد، گشایشی هر چند کوتاه مدت در کار اقتصادی مردم و بنگاه های اقتصادی ایجاد نمی شود؟ تجربه قطعنامه ۵۹۸ آتش بس با عراق و دوران رونق فاجعه بار نولیبرالی دولت رفسنجانی که در پایان خود میلیاردها دلار بدهی روی دست کشور گذاشت، نشان از آن دارد که این راه تجربه ناشده ای هم نیست. (معمار پشت پردهٔ آن تسلیم و نوشیدن جام زهر نیز ایشان بود، نه؟) البته باید دانست که این دوران آن دوران نیست. نظام جهانی سرمایه داری یکی از سخت ترین بحران هایش را می گذراند. سرمایه های به شدت مالی شده جهانی بیش از گذشته در چرخه پول- پول- پول گرفتار اند و توسعه های صنعتی جهان سومی وزن سابق را در برنامه های آن ها ندارد، اما شاید از نظر آنان نانآبه قول معروف، از این ستون به آن ستون هم فرجی است.
اگر چنین امکانی را غیر واقعبینانه ارزیابی نکنیم (چپ نمی تواند با بخش دومش یعنی توسعه نولیبرالی خانمان برباد ده موافق باشد و در بخش اول نیز تفاوتی عمیق بین تسلیم و مذاکره قائل است)، در واقع پاسخ خود را به یکی از سئوال ها داده ایم. و باید به سراغ سئوال دیگری برویم که پاسخ به آن نیز حائز اهمیت است.
آیا همین برنامه عملی ارائه شده با بخش بزرگی از خواست ها و برنامه اصلاح طلبان همپوشی قابل توجهی ندارد؟ اگر کاندیدای اصلاح طلبان خاتمی یا رفسنجانی امکان شرکت در انتخابات را می یافت و پیروز می شد، چه برنامه اقتصادی- سیاسی «اساسا» متفاوت دیگری را پیش می برد؟
برنامه و شیوه مدیریت دولت خاتمی مسلما تفاوت های معنی داری با دولت رفسنجانی بویژه در زمینه های توسعه سیاسی و گسترش آزادی های مدنی داشته است، اما در عین حال، نشان دهنده تناقض آمیز بودن پیشبرد این برنامه با ساختار ولایت فقیهی نیز بود و نمی توان تنها به یک وجه آن دل خوش کرد. باید دانست، درست به علت وجود همین تناقض، حتی خوشبین ترین افراد اصلاح طلب به پیشبرد آن توسعه سیاسی در دوران حسن روحانی باور چندانی ندارند و همین دلیل  دامن نزدن به آن تناقضات است که به جای دمیدن در کوره شور مردم – درست وقتی مردم در پشت آنان بسیج شده اند- همه را به صبر و بردباری فرا می خوانند. واکنش مردم را نیز باید درک کرد. عجیب نیست که در وضعیت موجود نیروهای چپ و دمکرات و عدم سازماندهی قدرتمند و متشکل طبقه کارگر که سنگ بنای پیشبرد برنامه ای ملی و دمکراتیک و جذب نیروهای میانه به ائتلاف های رادیکال به جای رفرمیستی است، مردم آلترناتیو واقعبینانه و عملی دیگری را نبینند و انتظار نکشند.
در پاسخ به سئوال اول یعنی اینکه روحانی کاندید ولایت فقیه بوده یا نبوده بسیار نوشته اند و توضیحات بسیار زیادی وجود دارد. به نظر من روشن است که خامنه ای از همان ابتدای انتخابات دو هدف داشت : یکی انتخاب اصلح و دیگری انتخابات پرشور. مهندسی انتخابات نیز به روشنی برای رسیدن همزمان به هر دو هدف سازمان یافته بود و شورای نگهبان هم درست به همین دلیل، پس از رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی، به چینش هشت کاندیدای تایید صلاحیت شده دست زد. همچنین مشخص است که روحانی کاندید اصلح بیت رهبری نبود و شواهد بسیاری وجود دارد که نه رهبر، نه اصلاح طلبان و نه اپوزیسوین تحول خواه تصور رای آوری او را در این ابعاد نداشتند. اما سیر دوگانه و متناقض رویدادها که شرح آن مقاله مستقل دیگری را می طلبد، به سمتی پیش رفت که رسیدن به هر دو هدف به صورت همزمان ممکن نبود و باید بین کاندید اصلح با پیامد تنش های غیر قابل پیشبینی (پروژهٔ رد صلاحیت حسن روحانی در مرحله پس از تایید اولیه صلاحیت به همین دلیل کلید خورد و خاموش شد) و انتخابات پر شور (تن دادن به حسن روحانی) یکی انتخاب می شد. به نظر من موضعگیری دیرهنگام خامنه ای مبنی بر توصیه «انتخابات حداکثری» و دعوت از همه مخالفان برای شرکت در انتخابات و دستور صریح به خودداری از دخالت حزب پادگانی و نیروهای امنیتی در انتخابات که برای آن آمادگی کاملی از قبل داشته اند، نشان از چرخش و عقب نشینی نسبی او در این زمینه دارد. باید پذیرفت که پیشبینی بسیاری از نیروهای سیاسی در مورد عدم عقب نشینی دیکتاتور و انجام تقلب در انتخابات برای رسیدن به کاندید اصلح که احتمالا در چند مرحله بر اساس نظرسنجی ها وزن کشی شده و تغییر کرده، درست از آب در نیامد[1]. تصور اینکه کاندید اصلح رهبری از ابتدا حسن روحانی بوده است، فاکت های قابل استناد راست و درستی ندارد و اغلب مدافعان شناخته شده این نظر، بعد از روشن شدن پیروزی او در افق انتخابات، احکام خود را صادر کرده اند.
با تکیه به پاسخ های ارائه شده به این سه سئوال محوری می توان به بررسی سئوال های بعدی پرداخت.
حضور بسیار قاطع، داوطلبانه، و شبکه ای بخش بزرگی از مردم بویژه جوانان شرکت کننده در جنبش سبز در کارزار انتخابات و دعوت شبانه روزی آن ها برای مشارکت و در نهایت رای به حسن روحانی و ایجاد موج بهمن وار حمایت از او واقعیتی است غیر قابل انکار. برای کسانی که در شبکه های اجتماعی فعالان سبز عضو و فعال بوده اند، چنان فاکت های مشخصی وجود داشته و هنوز وجود دارد که به اندازه کافی گویا و قابل ردیابی است. همین موج است که سازمان ها و احزاب اصلاح طلب و ملی مذهبیِ دچار تردید را قدم به قدم به دنباله روی از خود می کشاند و بحث های «آنچه در دو روز و سه روز آخر اتفاق افتاد» را وارد تحلیل تحلیلگرانی می کند که متاسفانه اغلب هنوز شبکه ای فکر و عمل نمی کنند. کتمان حضور مستقل مردم از طرف کسانی می تواند سر بزند که سر در بحث های تجریدی خود دارند و جز صدای خودشان، صدای دیگری را نمی شنوند. فریب خورده نامیدن این بخش از مردم نیز به نظر من توهینی است که تنها شایسته گویندگان خودفریب  آن است. اگر به دلایلی که اغلب مردم برای شرکت خود در انتخابات ارائه می دادند، توجه کرده باشیم، رای دادن به حسن روحانی برای «حذف جلیلی» و «دهن کجی به آقا» و رفرم های کاملا محدود «نفسی بکشیم» و نیز تمسخر «مشروعیت» یافتن ولی فقیه در اثر رای آنان، مشهود بود.
می توان به جای این بحث های انحرافی پرسید : چرا این بخش از مردم به حمایت از چنین کاندیدایی پرداختند؟ آیا برای مردمی که زیر بار تحریمی کمر شکن و سهمگینِ حاصل از سیاست های خیانت بار گردانندگان نظام از زندگی ساقط شده اند، امید بستن و رای دادن به برنامه رهبران اصلاح طلبی همچون خاتمی که گزینه مشخصی را پیش پای آن ها می گذارد، انتخابی بی معناست؟ اگر پذیرفته باشیم که حسن روحانی شانس و امکان آن را دارد که ولو به شکل موقت، وضعیت کشور را از این گرداب بیرون بیاورد، باید پذیرفت امیدی هر چند کوتاه مدت برای مدافعان شرکت در انتخابات و رای دادن به کاندید اصلاح طلبان، سراب نیست و آن ها دچار واهمه ای نشده اند. این روانشناسی اجتماعی را البته مطلق هم نمی توان کرد. همزمان با این مشارکت، بخش بزرگی از مردم هم حاضر به شرکت در انتخابات نشدند، چرا که دروغ ها و فریب های سی و چند ساله رهبران رژیم و نتایج این نوع توسعه را پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ آتش بس با عراق با گوشت و پوست لمس کرده اند. یادمان نرفته است که با پذیرش قطعنامه، کشتار وسیع زندانیان سیاسی به اجرا گذاشته شد و همین سیاست های نولیبرالی همراه با سرکوب آزدایخواهان بود که زمینه نارضایتی هر چه وسیع تر زحمتکشان و در نهایت روی کار آمدن عوامفریبانی همچون احمدی نژاد نزدیک به رهبر را فراهم ساخت.
با در نظر گرفتن چنین فرضیاتی، به پاسخ سئوال پنجم می رسیم. آیا اصلاح طلبان با شرکت در ائتلاف با اصولگرایان معتدل و سپس گسترش آن از سمت راست و رها کردن عارف در میانه راه، اشتباه کرده اند؟ می توان مشاهده نمود که آن ها محبوبیت خود را در کوتاه مدت افزایش داده اند، موقعیت به شدت متزلزل و زیر فشار خود را تا حدی تثبیت کرده اند. آن ها در حاکمیت دوباره – گیرم در مشاغل درجه دوم – وارد خواهند شد و در راستای پیاده کردن بخشی از برنامه «چشم اندازشان» به فعالیت خواهند پرداخت. اگر رهبری اصلاح طلبان این تاکتیک را کوتاه مدت بداند و نگذارد این تاکتیک بنا بر خواست اقتدارگرایان به یک استراتژی طولانی مدت گرایش به راست تبدیل شود، و با بهره برداری از فرصت پیش آمده به فعالیت های مدنی و اجتماعی طیف های دمکرات اصلاح طلب برای رسیدن به خواست های دمکراتیک شتاب بیشتری ببخشد، انتخابات ۹۲ نقطه عطفی در تاریخ فعالیت های اصلاح طلبان خواهند بود. از سوی دیگر آن ها باید بدانند و می دانند که این دست آورد ها با چشم فروبستن بر آرمان های جنبش سبز بعنوان پیش شرط شرکت در این انتخابات صورت گرفته است و از این طریق ضربه ای به بخش های رادیکال تر هواداران آن ها که پیوندگاهشان با مردم کف شهر اند وارد شده است که اگر ادامه یابد پیامدهای سنگینی برای آن ها خواهد داشت.
و اما سئوال آخری که باقی می ماند آن است که آیا چپ ها هم مجاز به استفاده از همین تاکتیک مشارکت و همراهی تمام عیار با آن بخش از مردم بوده اند؟
به هیچ وجه. چرا؟ مهم ترین دلیل چنین پاسخی آن است که:
-          چپ ها در فضای سیاسی کشور موقعیت مشابهی با اصلاح طلبان ندارند.
-           حضور یک دولت نولیبرال معتدل در دل یک حکومت اقتدارگرای ضد مردمی، چشم اندازی برای موقعیت بهتر برای تشکل نیروهای کار و زحمت و فعالیت آن ها بوجود نمی آورد.
-          برنامه آن ها برای یک انقلاب ملی دمکراتیک همپوشی قابل ذکری با برنامه های نولیبرالیستی در «چشم انداز» ائتلاف حاکم ندارد.
-          و همچنین تسلیم حاکمیت به شرایط بین المللی، چه با «کاندیدای اصلح» و چه با کاندیدای به قول عسگراولادی مسلمان «خیرالموجودین» (به معنی هنوز قابل قبول) امری قابل پیشبینی بوده و این انتخاب تغییری اساسی در آن ایجاد نمی کرده است (البته نمی توان تفاوت های کمی را نادیده گرفت. حسن روحانی موقعیت بهتری از همه دیگر کاندیداها دارد).
خلاصه آنکه، تاکتیک چپ ها در م رای ندادن به حسن روحانی همان قدر صحیح است که رای دادن اصلاح طلبان به او. توقع رفتارهای کاملا مشابه از این دو بخش از نیروهای سیاسی کشور که ماهیت کاملا متفاوتی با یکدیگر دارند، آن هم در هر مرحله از پیشرفت مبارزه ساده انگارانه، پوپولیستی و به ضرر نیروهای چپ خواهد بود و به هویت آن ها آسیب جدی می رساند.
 خوشبختانه نیروهای متشکل چپ بخوبی از این امر آگاه بوده و علیرغم فشار بسیار شدید در فضای انتخابات، هیچکدام بدان تن نداده اند. به نظر من چپ علیرغم همه ضعف ها و محدودیت هایش از این آزمایش سربلند بیرون آمده و باید به آن افتخار کرد.





[1]  مقاله قبلی اینجانب نیز اگر چه در مورد پیشبینی امکان حذف هاشمی رفسنجانی درست بود، اما چرخش بعدی را پیشبینی نمی کرد و این چرخش چنان سریع و امواج رای به حسن روحانی چنان طوفان آسا پیش رفت که در آن زمان قابل تصور نبود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر