فضا بعنوان یک کلید - واژه
(بخش دوم)
نوشته ی: دیوید هاروی
برگردان: هما احمدزاده، احمد جواهریان
اجازه دهید مثالی را در این زمینه بیان کنم. تصور کنید من در سالنی مشغول سخنرانی باشم. سخنان من به گستره ی فضای مطلق دیوارهای آن اتاق و محدودیت زمان مطلق سخنرانی، محدود می شود. برای شنیدن آن سخنرانی، افراد باید در آن فضای مطلق و طی آن زمان مطلق حضورداشته باشند. افرادی که دیر بیایند یا نتوانند وارد سالن شوند، جزو مخاطبان من نیستند و صدای مرا نمی شنوند. کسانی که آنجا حضوردارند، هر یک به عنوان یک فرد جایی از فضای مطلق را در لحظاتی از زمان اشغال می کنند. اما من با توجه به مخاطبانم، در یک فضای نسبی هم حضور دارم - من در جایی از فضا و آن ها هم در جاهای دیگری از آن فضا. طبعا من در تلاشم تا در آن فضا ارتباط برقرارکنم، اما با تاثیرات مختلفی مواجه هستم. آرام صحبت می کنم و ردیف های آخر درست نمی شنوند و ارتباط چشمی با ردیف اول غیر ممکن است. باید متوجه باشم که درک سخنان من نسبت به موقعیت در فضا-زمان نسبی موجود به تدریج کاهش می یابد. اگر این سخنرانی بوسیله ویدئو در شهر پخش شود، آنجا می توانند صدای مرا بشنوند، اما ردیف های آخر نمی توانند. تازه مولفه ی ارتباط هم وجوددارد. تک تک مخاطبانم افکار و مشغولیات ذهنی خود را با خود وارد این فضا-زمان مطلق سخنرانی می کنند. یکی نمی تواند بحث به هنگام صرف صبحانه را فراموش کند، آن دیگری نمی تواند ذهن و فکر خود را از صحنه ی اخبار وحشتناکی که دیشب دیده رهاکند. چیزی در صحبت من موجب می شود فردی حادثه ی تکاندهنده ای را به یادآورد که در طول زمان از یادبرده بود. و حرف های من کسی را به یاد میتینگ های سیاسی سال های هفتاد می اندازد. سخنان من انعکاس دهنده ی میزانی از هیجان حاصل از رویدادهای جهانی نیز هست. من در حین سخنرانی فکرمی کنم که ما داریم در این اطاق چکار می کنیم، این کارهای احمقانه و پیش پا افتاده به چه درد می خورد. چرا راه نمی افتیم برویم بیرون و دولت را سرنگون کنیم؟ اگر بلیواری های آمریکای جنوبی می توانند یک رئیس جمهور را به استعفا مجبور کنند، چرا ما نتوانیم. اما من خود را از تمام این وابستگی های ارتباطی رها می کنم، و به فضای مطلق و نسبی اتاق برمی گردم، چرا که حس می کنم دارم عصبانی و عصبانی تر می شوم. پس حواسم را متوجه موضوع بحث خود یعنی کلیدواژه ی در آن فضا می کنم.
می خواهم با این مثال نشان دهم که از نقطه نظر خود درک فضایی، محدودیت هایی وجوددارد، زیرا که ما بطور اجتناب ناپذیری بطورهمزمان درهر سه چارچوب بیان شده، هرچند نه به طورمساوی، قرارمی گیریم. ممکن است، اکثر اوقات بدون توجه، از طریق اقدامات پراتیک خود به تعریفی دلخواه یا تعریفی دیگر برسیم. باید متوجه بود که در هر حال، در حالت مطلق گرایی، کاری می کنیم و به یک سری از نتایج می رسیم، در صورتیکه در حالت نسبی، موضوع را به نوعی دیگر تفسیر می کنیم و کاری دیگر می کنیم؛ و اگر همه چیز از فیلتر ارتباط موجود پدیده با دیگر پدیده ها بگذرد و متفاوت به نظرآید، راه کاملا دیگری را برمی گزینیم. کاری که ما انجام می دهیم، همینطور چیزی که درک می کنیم شدیدن بستگی به چارچوب اولیه ی فضا-زمانی دارد که در آن قرار گرفته ایم.
با این اوصاف، تصور کنید این پدیده در رابطه با مفاهیم سیاسی اجتماعی ای همچون "هویت" چگونه عمل می کند. در فضا و زمان مطلق همه چیز بقدر کافی روشن است، اما وقتی صحبت از زمان-فضا نسبی می شود، کار کمی سخت، و در دنیای ارتباطی کاملا دشوار می شود. اما تنها در این چارچوب سومی ست که ما می توانیم شروع به دست و پنجه نرم کردن با بسیاری از آگاهی های سیاسی معاصر کنیم. دوبوا[1] مدت ها پیش تلاش کرد این موضوع را با اصطلاح "آگاهی دوگانه"[2] مطرح کند. وی پرسید: تجربه ی سیاه پوست بودن و در عین حال آمریکائی بودن، یعنی چه؟ می توان این سئوال را با این پرسش که آمریکائی، سیاه، زن، همجنس گرا، و کارگر بودن، یعنی چه ، پیچیده تر کرد. هنگامیکه به بررسی شیوه های گوناگون و پیچیده ای می پردازیم که آگاهی های سیاسی را شکل می دهند، همه این وابستگی های ارتباطی تاثیرگذار می شوند، و زمانی که ابعاد دیگری را هم در نظر بگیریم- مثلا مهاجرین، آواره گان، مسافرین و توریست ها و همه ی تماشاگران رسانه های جهانی معاصر، که تا حدود متفاوتی پیام های ناموزون آن را فیلتر یا دریافت می کنند، کار دشوار. اولین سئوالی که با آن روبرو می شویم آن است که چگونه جهانی از اطلاعات و تجربیات دارای ارتباط بوسیله افراد جذب و درونی می شود تا این یا آن خط فکری یا عملی را مورد حمایت قرار دهند. این عقل گرایی ربطی به پدیده ای به نام "همامیزی"[3] ندارد که به نظر من اصل موضوع را فدای دوباره زنده کردن اصطلاحات شاخته شده ای برای ایده آل نگه داشتن خلوص هر پدیده می کند. البته باید اذعان کرد که این موضوع به ما کمک می کند تا از گرایش ها و ذهنیت های در حال تغییر در مسائل سیاسی دریافت و درک تازه ای داشته باشیم.
اگر تضاد بین مفاهیم فضای مطلق، نسبی و دارای ارتباط، تنها راه بازکردن مفهوم فضا به عنوان یک کلیدواژه بود، می شد موضوع را در همین جا پایان یافته تلقی کرد. خوشبختانه یا متاسفانه راه های دیگر و به همان اندازه متقاعدکننده برای بررسی مسئله وجوددارد. در سال های اخیر، برای مثال، بسیاری از جغرافیدانان به تفاوتی کلیدی در جایگاه مفهوم فضا به عنوان عنصری مهم در درک مادی و ملموس جغرافیایی بر روی زمین و تخصیص استعاره ای فضا در نظریه های اجتماعی، ادبی و فرهنگی اشاره کرده اند تا ابر روایت ها و استراتژی های استدلالی (مانند نظریه ی مارکسیستی) را رد کنند. تمام این ها موجب پدید آمدن جدل بزرگی برسر نقش فضا در نظریه ی اجتماعی، ادبی و فرهنگی شده است. من قصد ندارم وارد بحث مفصل و با اهمیتی به نام "بازگشت فضایی" و ارتباط آن بخصوص با پست مدرنیزم شوم. اما موضع روشنی در این زمینه دارم. البته در نظر گرفتن مناسب فضا و فضا-زمان تاثیر مهمی برروی چگونگی شکل گیری وتوسعه ی نظریه ها و درک ما از آن ها دارد، اما به هیچوجه مجاز نیستیم که از تمامی تلاش های صورت گرفته در هرنوع ابرنظریه روی برگردانیم. (نتیجه ی نهائی آن خواهد بود که ما به جغرافی دهه ی 1950 در فرهنگستان بازگردیم. جالب است که بخشی مهمی از جغرافیای معاصر بریتانیا، هرچند غیررسمی، به چنین امری گرایش دارد.) نکته ی مهم در درک فضا به عنوان یک کلیدواژه، این تشخیص است که چگونه و با چه اثراتی این مفهوم می تواند بهتر با جامعه، ادبیات و فرهنگ ابر نظریه های موجود تلفیق شود.
برای مثال کاسیرر[4] حالات سه گانه ای از تجربه ی فضایی را برای انسان تنظیم کرده، و بین فضای ارگانیک، ادراکی و سمبولیک تمایز قائل شده است. در فضای ارگانیک، او همه ی اشکال تجربه ی فضائی که بطور بیولوژیکی به ما داده شده (و بنابراین مادی است و از طریق یکی از حس های معین ما به دریافت می شود) را منظم کرده است. فضای ادراکی بازمی گردد به روش هایی که ما در آن ادراکات حسی خود را از طریق نورولژیک پردازش می کنیم و آن را در دنیای افکار ثبت می کنیم. فضای سمبولیک، از سوی دیگر، انتزاعی است (و ممکن است باعث بوجود آمدن زبان سمبولیک انتزاعی مانند هندسه، و یا ایجاد شکل های معماری یا تصویری شود). فضای سمبولیک از طریق خوانش و تفسیر، معانی متمایزی را پدید می آورد و این جایی ست که مسئله تجربه های زیبایی شناختی به پیش کشیده می شود. دراین حوزه، لانگر[5] به نوبه خود بین فضای"واقعی" و "فضای مجازی" تفاوت قائل می شود. از دید وی، فضای مجازی برابر با "فضای خلق شده ای از فرم، رنگ، و غیره است" که تخیلات و تصورات وصف ناپذیری را بوجود می آورد که شکل دهنده ی قلب تمام تجربیات زیبا شناختی است. وی دلیل می آورد که معماری "هنری تجسمی است، و همواره اولین دستاورد آن، ناآگاهانه و بطوراجتناب ناپذیر، یک توهم یا چیزی کاملا تخیلی و یا از نظر مفهومی یک نمایش دیداری ترجمه شده است." چیزی که در فضای واقعی وجوددارد را به راحتی می توان توصیف کرد، اما برای درک تاثیری که با ارائه ی کار هنری پدید می آید، ما باید دنیای بسیار متفاوت فضای مجازی را درک کنیم. و وی ادامه می دهد که این امر بطور مشخص ما را به حوزه ی فرهنگی پرتاب می کند[i].
خارج از این افکار سنتی وابسته به مکان است که لفبر[6] (به احتمال قوی برگرفته از کاسیرر) تقیسم بندی سه تائی فضا: فضای مادی (فضای تجربه و مشاهده که تماس فیزیکی و حسی در آن آزاد است)؛ بازنمایی فضا ( فضا آنطور که به ذهن می رسد و نشان داده می شود)؛ و فضای بازنمائی ( فضای زنده ی حسی، تخیل، احساسات، و معانی در رابطه با چگونگی پراتیک و زندگی روزمره) مشخص خود را ساخت[ii].
اگر من اینجا برروی لفبر تمرکز می کنم، به این علت نیست که این روزها بسیاری در زمینه نظریه های فرهنگی و ادبی چنین وانمود می کنند که وی افکاری ابتکاری ارائه داده است که از آن تمامی تفکرات درباره ی ایجاد فضا نشات می گیرد (چنان تزی اساسا احمقانه است)، بلکه به این دلیل است که من کارکردن با طبقه بندی لفبر را بر کارکردن با طبقه بندی کاسیرر ترجیح می دهم.
فضای مادی برای ما انسان ها، جهان لامسه و تعامل حسی با ماده و فضای تجربه است. عوامل، لحظه ها و رویدادها در آن دنیا از کیفیت های خاص و ثابت مادی تشکیل شده است. این که چگونه این دنیا را بازتاب می دهیم، موضوعی کاملا متفاوت است. ما این جا هم بطور دلبخواه فضا را بازنمائی یا درک نمی کنیم، بلکه بازتاب هایی مناسب، اگر نه چندان دقیق، از واقعیت های مادی ای را جستجو می کنیم که ما را از طریق بازنمائی های انتزاعی محاصره کرده اند (کلمات، گراف، نقشه، تصاویر، عکس ها، و غیره). اما لفبور، مانند بنجامین، براین اصرار دارد که ما مانند اتم های مادی شناور در دنیایی مادی زندگی نمی کنیم؛ ما تخیل، ترس، احساسات، خصوصیات روحی، فانتزی و رویا نیز داریم.[iii] فضای بازنمائی در واقع تکه ای و بخشی از روش زندگی ما در این دنیا است. ممکن است ما درپی این باشیم که چگونگی هستی این فضا را از نظر عواطف و تصورات و همچنین موجویت مادی، با ایماژهای شاعرانه، ترکیب های تصویری، و بازسازی های هنرمندانه، نشان دهیم. زمان-فضای عجیب یک رویا، یک فانتزی، اشتیاقی پنهانی، خاطره ای از یادرفته و حتی شعف خاص یا رعشه حاصل از ترس در حالیکه در خیابانی راه می رویم را می توان از طریق کار هنری که نهایتا همیشه حضوری این جهانی در فضا و زمان مطلق دارد، بازتاب داد. لایب نیتز نیز به مسئله ی تناوب دنیاهای زمان-فضایی و رویا توجه زیادی داشت.
انسان وسوسه می شود، با توجه به تقسیم بندی سه گانه فضای مورد بحث، به طبقه بندی سه بخشی لفبر بعنوان نظمی سلسله مراتبی برخورد کند، اما به نظر می رسد که بهتراست این طبقه بندی را در تنش دیالکتیکی نگه داشت. تجربه ی فیزیکی و مادی نظم فضایی و زمانی تا درجه ای متاثر از روشی است که زمان و فضا را بازتاب می دهد. تجربه ای که یک اقیانوس شناس یا فیزیکدان شناور درمیان امواج بازتاب می دهد، می تواند با تجربه ی یک شاعر شیفته ی والت ویتمن و یا پیانیست عاشق دوبوسی[7] متفاوت باشد. خواندن کتابی در مورد پاتاگونیا[8] بر تجربه ای که درسفر به آن محل کسب می کنیم اثر می گذارد، حتی اگر تجربه ی ما با تجربیاتی که نویسنده به کمک نوشته ی خود ایجادکرده و این که احساس واقعی وی چه بوده است، همخوانی نداشته باشد. فضا و زمان بازنمایی هایی که اطراف ما را فراگرفته و ما را احاطه می نماید در جریان زندگی و به همین ترتیب بر تجربیات ما و روندی که ما طی آن بازنمائی ها را درک و تفسیر می کنیم، اثرمی گذارد. ما آنقدر به رفتارهای تکراری بررسی نشده چسبیده ایم که ممکن است به ویژگی های بنیادی نظم فضایی ترکیب شده در زندگی روزانه ی مان حتی توجهی هم نکنیم، اما از طریق همان ویژگی های رفتارهای تکراری روزانه است که حسی از چگونگی عملکرد فضای بازنمایی را فرامی گیریم و تاحدی فضای بازنمایی برای خودمان ایجادمی کنیم ( برای مثال احساس غریزی حس امنیت در محله ای آشنا و یا در "خانه"). ما معمولا زمانی متوجه ی آن می شویم که اتفاق شدیدی خارج از مکان خود به وقوع بپیوندد. این رابطه ی دیالکتیکی بین طبقه بندی سه گانه است که واقعا ارزشمند است، اگرچه به هدف درک تبلور یافتن هر عنصر به عنوان لحظه ای خاص برای تجربه ی فضا و زمان باشد.
این طرز فکر درباره ی فضا به من کمک می کند که کارهای هنری و معماری را تفسیرکنم. یک عکس، مانند تابلو "جیغ" اثر مونش[9]، یک پدیده ی مادی است، اما اثر خود را، از نقطه نظر فضای هستی یافته، از طریق یک موقعیت روانی می گذارد (فضای بازنمائی یا فضای هستی یافته لفبر)، و تلاش می کند از طریق مجموعه ای از رمزواره های بازنمایی (بازنمایی فضا یا فضای استدراکی) شکل فیزیکی به خود بگیرد (فضای مادی عکس در مقابل تجربه ی فیزیکی واقعی خود ما) و به ما درمورد کیفیت زندگی کردن مونش در آن فضا چیزی بگوید. به نظر می رسد که وی دچارکابوس وحشتناکی شده باشد، از آن انواعی که نصف شب با جیغ از خواب می پریم. و وی ترتیبی داده که یک چیزی از آن حس را از طریق یک موجودیت فیزیکی منتقل کند. بسیاری از هنرمندان معاصر از مولتی مدیا و تکنیک جنبشی استفاده کرده و فضای تجربی ای را خلق می کنند که در آن چندین حالت تجربی فضا-زمان با هم ترکیب می شوند. برای مثال، حضور جودیت باری[10] در سومین دوسالانه ی برلین برای هنرمعاصر[11] در بروشور آن بدین گونه توضیح داده شده است:
جودیت باری در کارهای تجربیش، نحوه بهره برداری، استفاده، ساختار و تعامل پیچیده ی فضاهای شخصی و عمومی، رسانه، جامعه، و جنسیت را مورد تحقیق قرارداده است. موضوع اینستالیشن و نوشته های نظری وی خود را در عرصه ای از مشاهده قرار می دهند که حافظه ی تاریخی، ارتباط توده ای، و دریافت ها را نشان می دهد. او در قلمروئی بین تصورات تماشاگران و معماری ساخته شده توسط مدیا، فضای تخیلی به شدت زمینی و کاملا متفاوتی خلق می کند ...... در کار "صداها خاموش"... تماشاگر با درک خفقان فضای تنگ نمایشگاه به اعماق اینستالیشن کشیده شده، مجبور می شود نه تنها تاثرات سینمایی، بلکه همچنان زیبایی شناختی سینمایی را تجربه کند. فضای نمایشی تقسیم شده، ارتباط گیری با صداهای مختلف را ممکن می سازد. استفاده و شنیدن صداها به عنوان نیروی محرکه، و شدت و حدت تنش های روحی- به خصوص در سمت مردانه ی نمایش- قدرت ذاتی این موضوع غیرملموس و زودگذر را انتقال می دهد. صداها به تماشاچیان نشان می دهد که چگونه کسی از طریق آن ها تغییر می کند، چگونه کسی تلاش می کند کنترل آن ها را دردست گیرد، و چگونه فقدان آن ها وقتی صداها خاموش می شوند، احساس می شود. برشور این نتیجه را می گیرد که: "باری جودیت فضاهای زیبا شناختی در حال انتقالی را به صحنه می آورد که در آن ناهمخوانی بین جاذبه و بازتاب، حل نشده، رها می شوند."
اما برای دست و پنجه نرم کردن با اینگونه جدل ها، باید فضا و فضا-زمان را در سطحی حتی عمیق تر از این مورد بررسی قرار داد. من پیشنهاد می دهم در یک جهش فرضی زمان-فضای سه قسمتی مطلق، نسبی، و مرتبط را در مقابله با تقسیم بندی سه گانه ی فضای تجربی، تخیلی و زنده ی لفبر قراردهیم. نتیجه یک ماتریس سه درسه می شود که در آن نقاط تلاقی جهات متفاوت درک مفهوم فضا (و زمان) را نشان می دهد. البته این می تواند مورد اعتراض نیز قرارگیرد. من در اینجا حضوردارم تا احتمالات را محدودکنم، زیرا که حالت ماتریس بازنمائی در فضای مطلق محصور فرض می گردد . تا جائی که من درگیر بازنمایی این تجربه (مفهوم سازی) هستم، نمی توانم با بازخوانی ساختار رسمی این نوع از کار نسبت به حیطه ی تجربه شده یا هستی یافته فضایی به عدالت رفتار کنم. بنابراین طبق تعریف، ماتریسی که تشکیل می دهم اگر از نقطه نظر احتمالات ممکن ناقص نباشد، محدود شده و محدودکننده است. اما با همه ی این ها، من هر دوی آن ها را برای تعمق در ترکیبی که در نقاط مختلف برخورد در ماتریس پدید می آید، مفید یافتم. من چیزهایی را که در ذهنم دارم در شکل 1 ( بصورت فشرده و جدولی ) نشان می دهم. دقت کنید که ورودی های ماتریس پیش از آنکه قطعی باشد، پیشنهادی است.
شکل 1: یک ماتریس عمومی از ویژگی های فضایی
فضای مادی
( فضای تجربه شده)
بازنمائی فضا
(فضای مفهوم سازی شده)
فضای بازنمائی
(فضای هستی یافته)
فضای مطلق
دیوارها، پل ها، درها، راه پله ها، کف، سقف، خیابان ها، ساختمان ها، شهرها، کوه ها، قاره ها، منابع آبی، موانع و محدودیت های فیزیکی، محدوده ی شهری....
نقشه های اداری یا کروکی ها در سند مالکیت، هندسه ی اقلیدوسی، تشریح موقعیت زمین، تصویر محدوده؛ فضاهای باز، محل، نحوه تخصیص زمین و استقرار ( تقریبا به آسانی می شود به دستورالعمل تبدیل و آن را کنترل کرد) - نیوتن و دکارت
احساس رضایت قلبی، احساس امنیت یا محبوس بودن در چاردیواری؛ احساس قدرت از مالکیت، تسلط و کنترل برفضا؛ ترس از نظرات دیگران.
فضا (زمان) نسبی
چرخش و جریان انرژی، آب، هوا، چیزها، مردم، اطلاعات، پول، سرمایه؛ شتاب گرفتن و کاهش در اصطکاک فاصله ها ...
نقشه های مضمونی و موضع نگارانه (برای مثال سیستم مترو لندن)، هندسه و موضع نگاری غیراقلیدسی؛ نقشه ی نماها، توضیح موقعیت اطلاعات نسبت به حرکت، تحرکات، جابجائی، شتاب ، تراکم و فاصله های فضا- زمانی، ( به دستورالعمل تبدیل کردن و کنترل آن دشوار است و احتیاج به فن آوری پیشرفته دارد)- انیشتن و رایمن
هیجان زده گی و حاضرنشدن به موقع سر کلاس، ترس از کشیده شدن به سوی ناشناخته ها؛ خشمگین از گره خوردگی ترافیک ؛ تنش یا خوشحالی حاصل از تراکم فضا-زمان، سرعت، تحرک.
فضا (زمان)
مرتبط
جریان و میدان انرژی های مغناطیسی، روابط اجتماعی، سطوح بالقوه ی اجاره بها و اقتصاد، غلظت آلودگی، امکانات بالقوه ی انرژی، جریان صدا، بو و حسی که در وزش هوا احساس می کنیم.
سورآلیسم؛ اکزیستنتیالیسم؛ روانشناسی جغرافیائی؛ فضای مجازی، تشریح درونی شدن نیروها و قدرت ها؛ ( به دستور العمل تبدیل کردن و کنترل آن شدیدا مشکل است- تئوری آشوب، دیالکتیک، روابط داخلی، ریاضیات کوانتومی)- لایب نیتز، وایت هد، دلوز، بنجامین
دیدگاه؛ فانتزی، آرزو،خشم، خاطره، رویا، وهم و خیال، حالات روانی (برای مثال سرگیجه، هراس از فضای باز و اماکن عمومی، ترس از فضای بسته )
ادامه دارد ...
[1] Du Bois
[2] Double consciousness
[3] hybridity
[4] Cassirer
[5] Langer
[6] Lefebvre
[7] Debussy
[8] Patagonia
[9] Munch
[10] Judith Barry
[11] Third Berlin Biennial for Contemporary Art
[i] S. Langer, Feeling and Form: A Theory of Art
[ii] H.Lefebvre, The Production of Space
[iii] W. Benjamin, The Arcades Project
(بخش دوم)
نوشته ی: دیوید هاروی
برگردان: هما احمدزاده، احمد جواهریان
اجازه دهید مثالی را در این زمینه بیان کنم. تصور کنید من در سالنی مشغول سخنرانی باشم. سخنان من به گستره ی فضای مطلق دیوارهای آن اتاق و محدودیت زمان مطلق سخنرانی، محدود می شود. برای شنیدن آن سخنرانی، افراد باید در آن فضای مطلق و طی آن زمان مطلق حضورداشته باشند. افرادی که دیر بیایند یا نتوانند وارد سالن شوند، جزو مخاطبان من نیستند و صدای مرا نمی شنوند. کسانی که آنجا حضوردارند، هر یک به عنوان یک فرد جایی از فضای مطلق را در لحظاتی از زمان اشغال می کنند. اما من با توجه به مخاطبانم، در یک فضای نسبی هم حضور دارم - من در جایی از فضا و آن ها هم در جاهای دیگری از آن فضا. طبعا من در تلاشم تا در آن فضا ارتباط برقرارکنم، اما با تاثیرات مختلفی مواجه هستم. آرام صحبت می کنم و ردیف های آخر درست نمی شنوند و ارتباط چشمی با ردیف اول غیر ممکن است. باید متوجه باشم که درک سخنان من نسبت به موقعیت در فضا-زمان نسبی موجود به تدریج کاهش می یابد. اگر این سخنرانی بوسیله ویدئو در شهر پخش شود، آنجا می توانند صدای مرا بشنوند، اما ردیف های آخر نمی توانند. تازه مولفه ی ارتباط هم وجوددارد. تک تک مخاطبانم افکار و مشغولیات ذهنی خود را با خود وارد این فضا-زمان مطلق سخنرانی می کنند. یکی نمی تواند بحث به هنگام صرف صبحانه را فراموش کند، آن دیگری نمی تواند ذهن و فکر خود را از صحنه ی اخبار وحشتناکی که دیشب دیده رهاکند. چیزی در صحبت من موجب می شود فردی حادثه ی تکاندهنده ای را به یادآورد که در طول زمان از یادبرده بود. و حرف های من کسی را به یاد میتینگ های سیاسی سال های هفتاد می اندازد. سخنان من انعکاس دهنده ی میزانی از هیجان حاصل از رویدادهای جهانی نیز هست. من در حین سخنرانی فکرمی کنم که ما داریم در این اطاق چکار می کنیم، این کارهای احمقانه و پیش پا افتاده به چه درد می خورد. چرا راه نمی افتیم برویم بیرون و دولت را سرنگون کنیم؟ اگر بلیواری های آمریکای جنوبی می توانند یک رئیس جمهور را به استعفا مجبور کنند، چرا ما نتوانیم. اما من خود را از تمام این وابستگی های ارتباطی رها می کنم، و به فضای مطلق و نسبی اتاق برمی گردم، چرا که حس می کنم دارم عصبانی و عصبانی تر می شوم. پس حواسم را متوجه موضوع بحث خود یعنی کلیدواژه ی در آن فضا می کنم.
می خواهم با این مثال نشان دهم که از نقطه نظر خود درک فضایی، محدودیت هایی وجوددارد، زیرا که ما بطور اجتناب ناپذیری بطورهمزمان درهر سه چارچوب بیان شده، هرچند نه به طورمساوی، قرارمی گیریم. ممکن است، اکثر اوقات بدون توجه، از طریق اقدامات پراتیک خود به تعریفی دلخواه یا تعریفی دیگر برسیم. باید متوجه بود که در هر حال، در حالت مطلق گرایی، کاری می کنیم و به یک سری از نتایج می رسیم، در صورتیکه در حالت نسبی، موضوع را به نوعی دیگر تفسیر می کنیم و کاری دیگر می کنیم؛ و اگر همه چیز از فیلتر ارتباط موجود پدیده با دیگر پدیده ها بگذرد و متفاوت به نظرآید، راه کاملا دیگری را برمی گزینیم. کاری که ما انجام می دهیم، همینطور چیزی که درک می کنیم شدیدن بستگی به چارچوب اولیه ی فضا-زمانی دارد که در آن قرار گرفته ایم.
با این اوصاف، تصور کنید این پدیده در رابطه با مفاهیم سیاسی اجتماعی ای همچون "هویت" چگونه عمل می کند. در فضا و زمان مطلق همه چیز بقدر کافی روشن است، اما وقتی صحبت از زمان-فضا نسبی می شود، کار کمی سخت، و در دنیای ارتباطی کاملا دشوار می شود. اما تنها در این چارچوب سومی ست که ما می توانیم شروع به دست و پنجه نرم کردن با بسیاری از آگاهی های سیاسی معاصر کنیم. دوبوا[1] مدت ها پیش تلاش کرد این موضوع را با اصطلاح "آگاهی دوگانه"[2] مطرح کند. وی پرسید: تجربه ی سیاه پوست بودن و در عین حال آمریکائی بودن، یعنی چه؟ می توان این سئوال را با این پرسش که آمریکائی، سیاه، زن، همجنس گرا، و کارگر بودن، یعنی چه ، پیچیده تر کرد. هنگامیکه به بررسی شیوه های گوناگون و پیچیده ای می پردازیم که آگاهی های سیاسی را شکل می دهند، همه این وابستگی های ارتباطی تاثیرگذار می شوند، و زمانی که ابعاد دیگری را هم در نظر بگیریم- مثلا مهاجرین، آواره گان، مسافرین و توریست ها و همه ی تماشاگران رسانه های جهانی معاصر، که تا حدود متفاوتی پیام های ناموزون آن را فیلتر یا دریافت می کنند، کار دشوار. اولین سئوالی که با آن روبرو می شویم آن است که چگونه جهانی از اطلاعات و تجربیات دارای ارتباط بوسیله افراد جذب و درونی می شود تا این یا آن خط فکری یا عملی را مورد حمایت قرار دهند. این عقل گرایی ربطی به پدیده ای به نام "همامیزی"[3] ندارد که به نظر من اصل موضوع را فدای دوباره زنده کردن اصطلاحات شاخته شده ای برای ایده آل نگه داشتن خلوص هر پدیده می کند. البته باید اذعان کرد که این موضوع به ما کمک می کند تا از گرایش ها و ذهنیت های در حال تغییر در مسائل سیاسی دریافت و درک تازه ای داشته باشیم.
اگر تضاد بین مفاهیم فضای مطلق، نسبی و دارای ارتباط، تنها راه بازکردن مفهوم فضا به عنوان یک کلیدواژه بود، می شد موضوع را در همین جا پایان یافته تلقی کرد. خوشبختانه یا متاسفانه راه های دیگر و به همان اندازه متقاعدکننده برای بررسی مسئله وجوددارد. در سال های اخیر، برای مثال، بسیاری از جغرافیدانان به تفاوتی کلیدی در جایگاه مفهوم فضا به عنوان عنصری مهم در درک مادی و ملموس جغرافیایی بر روی زمین و تخصیص استعاره ای فضا در نظریه های اجتماعی، ادبی و فرهنگی اشاره کرده اند تا ابر روایت ها و استراتژی های استدلالی (مانند نظریه ی مارکسیستی) را رد کنند. تمام این ها موجب پدید آمدن جدل بزرگی برسر نقش فضا در نظریه ی اجتماعی، ادبی و فرهنگی شده است. من قصد ندارم وارد بحث مفصل و با اهمیتی به نام "بازگشت فضایی" و ارتباط آن بخصوص با پست مدرنیزم شوم. اما موضع روشنی در این زمینه دارم. البته در نظر گرفتن مناسب فضا و فضا-زمان تاثیر مهمی برروی چگونگی شکل گیری وتوسعه ی نظریه ها و درک ما از آن ها دارد، اما به هیچوجه مجاز نیستیم که از تمامی تلاش های صورت گرفته در هرنوع ابرنظریه روی برگردانیم. (نتیجه ی نهائی آن خواهد بود که ما به جغرافی دهه ی 1950 در فرهنگستان بازگردیم. جالب است که بخشی مهمی از جغرافیای معاصر بریتانیا، هرچند غیررسمی، به چنین امری گرایش دارد.) نکته ی مهم در درک فضا به عنوان یک کلیدواژه، این تشخیص است که چگونه و با چه اثراتی این مفهوم می تواند بهتر با جامعه، ادبیات و فرهنگ ابر نظریه های موجود تلفیق شود.
برای مثال کاسیرر[4] حالات سه گانه ای از تجربه ی فضایی را برای انسان تنظیم کرده، و بین فضای ارگانیک، ادراکی و سمبولیک تمایز قائل شده است. در فضای ارگانیک، او همه ی اشکال تجربه ی فضائی که بطور بیولوژیکی به ما داده شده (و بنابراین مادی است و از طریق یکی از حس های معین ما به دریافت می شود) را منظم کرده است. فضای ادراکی بازمی گردد به روش هایی که ما در آن ادراکات حسی خود را از طریق نورولژیک پردازش می کنیم و آن را در دنیای افکار ثبت می کنیم. فضای سمبولیک، از سوی دیگر، انتزاعی است (و ممکن است باعث بوجود آمدن زبان سمبولیک انتزاعی مانند هندسه، و یا ایجاد شکل های معماری یا تصویری شود). فضای سمبولیک از طریق خوانش و تفسیر، معانی متمایزی را پدید می آورد و این جایی ست که مسئله تجربه های زیبایی شناختی به پیش کشیده می شود. دراین حوزه، لانگر[5] به نوبه خود بین فضای"واقعی" و "فضای مجازی" تفاوت قائل می شود. از دید وی، فضای مجازی برابر با "فضای خلق شده ای از فرم، رنگ، و غیره است" که تخیلات و تصورات وصف ناپذیری را بوجود می آورد که شکل دهنده ی قلب تمام تجربیات زیبا شناختی است. وی دلیل می آورد که معماری "هنری تجسمی است، و همواره اولین دستاورد آن، ناآگاهانه و بطوراجتناب ناپذیر، یک توهم یا چیزی کاملا تخیلی و یا از نظر مفهومی یک نمایش دیداری ترجمه شده است." چیزی که در فضای واقعی وجوددارد را به راحتی می توان توصیف کرد، اما برای درک تاثیری که با ارائه ی کار هنری پدید می آید، ما باید دنیای بسیار متفاوت فضای مجازی را درک کنیم. و وی ادامه می دهد که این امر بطور مشخص ما را به حوزه ی فرهنگی پرتاب می کند[i].
خارج از این افکار سنتی وابسته به مکان است که لفبر[6] (به احتمال قوی برگرفته از کاسیرر) تقیسم بندی سه تائی فضا: فضای مادی (فضای تجربه و مشاهده که تماس فیزیکی و حسی در آن آزاد است)؛ بازنمایی فضا ( فضا آنطور که به ذهن می رسد و نشان داده می شود)؛ و فضای بازنمائی ( فضای زنده ی حسی، تخیل، احساسات، و معانی در رابطه با چگونگی پراتیک و زندگی روزمره) مشخص خود را ساخت[ii].
اگر من اینجا برروی لفبر تمرکز می کنم، به این علت نیست که این روزها بسیاری در زمینه نظریه های فرهنگی و ادبی چنین وانمود می کنند که وی افکاری ابتکاری ارائه داده است که از آن تمامی تفکرات درباره ی ایجاد فضا نشات می گیرد (چنان تزی اساسا احمقانه است)، بلکه به این دلیل است که من کارکردن با طبقه بندی لفبر را بر کارکردن با طبقه بندی کاسیرر ترجیح می دهم.
فضای مادی برای ما انسان ها، جهان لامسه و تعامل حسی با ماده و فضای تجربه است. عوامل، لحظه ها و رویدادها در آن دنیا از کیفیت های خاص و ثابت مادی تشکیل شده است. این که چگونه این دنیا را بازتاب می دهیم، موضوعی کاملا متفاوت است. ما این جا هم بطور دلبخواه فضا را بازنمائی یا درک نمی کنیم، بلکه بازتاب هایی مناسب، اگر نه چندان دقیق، از واقعیت های مادی ای را جستجو می کنیم که ما را از طریق بازنمائی های انتزاعی محاصره کرده اند (کلمات، گراف، نقشه، تصاویر، عکس ها، و غیره). اما لفبور، مانند بنجامین، براین اصرار دارد که ما مانند اتم های مادی شناور در دنیایی مادی زندگی نمی کنیم؛ ما تخیل، ترس، احساسات، خصوصیات روحی، فانتزی و رویا نیز داریم.[iii] فضای بازنمائی در واقع تکه ای و بخشی از روش زندگی ما در این دنیا است. ممکن است ما درپی این باشیم که چگونگی هستی این فضا را از نظر عواطف و تصورات و همچنین موجویت مادی، با ایماژهای شاعرانه، ترکیب های تصویری، و بازسازی های هنرمندانه، نشان دهیم. زمان-فضای عجیب یک رویا، یک فانتزی، اشتیاقی پنهانی، خاطره ای از یادرفته و حتی شعف خاص یا رعشه حاصل از ترس در حالیکه در خیابانی راه می رویم را می توان از طریق کار هنری که نهایتا همیشه حضوری این جهانی در فضا و زمان مطلق دارد، بازتاب داد. لایب نیتز نیز به مسئله ی تناوب دنیاهای زمان-فضایی و رویا توجه زیادی داشت.
انسان وسوسه می شود، با توجه به تقسیم بندی سه گانه فضای مورد بحث، به طبقه بندی سه بخشی لفبر بعنوان نظمی سلسله مراتبی برخورد کند، اما به نظر می رسد که بهتراست این طبقه بندی را در تنش دیالکتیکی نگه داشت. تجربه ی فیزیکی و مادی نظم فضایی و زمانی تا درجه ای متاثر از روشی است که زمان و فضا را بازتاب می دهد. تجربه ای که یک اقیانوس شناس یا فیزیکدان شناور درمیان امواج بازتاب می دهد، می تواند با تجربه ی یک شاعر شیفته ی والت ویتمن و یا پیانیست عاشق دوبوسی[7] متفاوت باشد. خواندن کتابی در مورد پاتاگونیا[8] بر تجربه ای که درسفر به آن محل کسب می کنیم اثر می گذارد، حتی اگر تجربه ی ما با تجربیاتی که نویسنده به کمک نوشته ی خود ایجادکرده و این که احساس واقعی وی چه بوده است، همخوانی نداشته باشد. فضا و زمان بازنمایی هایی که اطراف ما را فراگرفته و ما را احاطه می نماید در جریان زندگی و به همین ترتیب بر تجربیات ما و روندی که ما طی آن بازنمائی ها را درک و تفسیر می کنیم، اثرمی گذارد. ما آنقدر به رفتارهای تکراری بررسی نشده چسبیده ایم که ممکن است به ویژگی های بنیادی نظم فضایی ترکیب شده در زندگی روزانه ی مان حتی توجهی هم نکنیم، اما از طریق همان ویژگی های رفتارهای تکراری روزانه است که حسی از چگونگی عملکرد فضای بازنمایی را فرامی گیریم و تاحدی فضای بازنمایی برای خودمان ایجادمی کنیم ( برای مثال احساس غریزی حس امنیت در محله ای آشنا و یا در "خانه"). ما معمولا زمانی متوجه ی آن می شویم که اتفاق شدیدی خارج از مکان خود به وقوع بپیوندد. این رابطه ی دیالکتیکی بین طبقه بندی سه گانه است که واقعا ارزشمند است، اگرچه به هدف درک تبلور یافتن هر عنصر به عنوان لحظه ای خاص برای تجربه ی فضا و زمان باشد.
این طرز فکر درباره ی فضا به من کمک می کند که کارهای هنری و معماری را تفسیرکنم. یک عکس، مانند تابلو "جیغ" اثر مونش[9]، یک پدیده ی مادی است، اما اثر خود را، از نقطه نظر فضای هستی یافته، از طریق یک موقعیت روانی می گذارد (فضای بازنمائی یا فضای هستی یافته لفبر)، و تلاش می کند از طریق مجموعه ای از رمزواره های بازنمایی (بازنمایی فضا یا فضای استدراکی) شکل فیزیکی به خود بگیرد (فضای مادی عکس در مقابل تجربه ی فیزیکی واقعی خود ما) و به ما درمورد کیفیت زندگی کردن مونش در آن فضا چیزی بگوید. به نظر می رسد که وی دچارکابوس وحشتناکی شده باشد، از آن انواعی که نصف شب با جیغ از خواب می پریم. و وی ترتیبی داده که یک چیزی از آن حس را از طریق یک موجودیت فیزیکی منتقل کند. بسیاری از هنرمندان معاصر از مولتی مدیا و تکنیک جنبشی استفاده کرده و فضای تجربی ای را خلق می کنند که در آن چندین حالت تجربی فضا-زمان با هم ترکیب می شوند. برای مثال، حضور جودیت باری[10] در سومین دوسالانه ی برلین برای هنرمعاصر[11] در بروشور آن بدین گونه توضیح داده شده است:
جودیت باری در کارهای تجربیش، نحوه بهره برداری، استفاده، ساختار و تعامل پیچیده ی فضاهای شخصی و عمومی، رسانه، جامعه، و جنسیت را مورد تحقیق قرارداده است. موضوع اینستالیشن و نوشته های نظری وی خود را در عرصه ای از مشاهده قرار می دهند که حافظه ی تاریخی، ارتباط توده ای، و دریافت ها را نشان می دهد. او در قلمروئی بین تصورات تماشاگران و معماری ساخته شده توسط مدیا، فضای تخیلی به شدت زمینی و کاملا متفاوتی خلق می کند ...... در کار "صداها خاموش"... تماشاگر با درک خفقان فضای تنگ نمایشگاه به اعماق اینستالیشن کشیده شده، مجبور می شود نه تنها تاثرات سینمایی، بلکه همچنان زیبایی شناختی سینمایی را تجربه کند. فضای نمایشی تقسیم شده، ارتباط گیری با صداهای مختلف را ممکن می سازد. استفاده و شنیدن صداها به عنوان نیروی محرکه، و شدت و حدت تنش های روحی- به خصوص در سمت مردانه ی نمایش- قدرت ذاتی این موضوع غیرملموس و زودگذر را انتقال می دهد. صداها به تماشاچیان نشان می دهد که چگونه کسی از طریق آن ها تغییر می کند، چگونه کسی تلاش می کند کنترل آن ها را دردست گیرد، و چگونه فقدان آن ها وقتی صداها خاموش می شوند، احساس می شود. برشور این نتیجه را می گیرد که: "باری جودیت فضاهای زیبا شناختی در حال انتقالی را به صحنه می آورد که در آن ناهمخوانی بین جاذبه و بازتاب، حل نشده، رها می شوند."
اما برای دست و پنجه نرم کردن با اینگونه جدل ها، باید فضا و فضا-زمان را در سطحی حتی عمیق تر از این مورد بررسی قرار داد. من پیشنهاد می دهم در یک جهش فرضی زمان-فضای سه قسمتی مطلق، نسبی، و مرتبط را در مقابله با تقسیم بندی سه گانه ی فضای تجربی، تخیلی و زنده ی لفبر قراردهیم. نتیجه یک ماتریس سه درسه می شود که در آن نقاط تلاقی جهات متفاوت درک مفهوم فضا (و زمان) را نشان می دهد. البته این می تواند مورد اعتراض نیز قرارگیرد. من در اینجا حضوردارم تا احتمالات را محدودکنم، زیرا که حالت ماتریس بازنمائی در فضای مطلق محصور فرض می گردد . تا جائی که من درگیر بازنمایی این تجربه (مفهوم سازی) هستم، نمی توانم با بازخوانی ساختار رسمی این نوع از کار نسبت به حیطه ی تجربه شده یا هستی یافته فضایی به عدالت رفتار کنم. بنابراین طبق تعریف، ماتریسی که تشکیل می دهم اگر از نقطه نظر احتمالات ممکن ناقص نباشد، محدود شده و محدودکننده است. اما با همه ی این ها، من هر دوی آن ها را برای تعمق در ترکیبی که در نقاط مختلف برخورد در ماتریس پدید می آید، مفید یافتم. من چیزهایی را که در ذهنم دارم در شکل 1 ( بصورت فشرده و جدولی ) نشان می دهم. دقت کنید که ورودی های ماتریس پیش از آنکه قطعی باشد، پیشنهادی است.
شکل 1: یک ماتریس عمومی از ویژگی های فضایی
فضای مادی
( فضای تجربه شده)
بازنمائی فضا
(فضای مفهوم سازی شده)
فضای بازنمائی
(فضای هستی یافته)
فضای مطلق
دیوارها، پل ها، درها، راه پله ها، کف، سقف، خیابان ها، ساختمان ها، شهرها، کوه ها، قاره ها، منابع آبی، موانع و محدودیت های فیزیکی، محدوده ی شهری....
نقشه های اداری یا کروکی ها در سند مالکیت، هندسه ی اقلیدوسی، تشریح موقعیت زمین، تصویر محدوده؛ فضاهای باز، محل، نحوه تخصیص زمین و استقرار ( تقریبا به آسانی می شود به دستورالعمل تبدیل و آن را کنترل کرد) - نیوتن و دکارت
احساس رضایت قلبی، احساس امنیت یا محبوس بودن در چاردیواری؛ احساس قدرت از مالکیت، تسلط و کنترل برفضا؛ ترس از نظرات دیگران.
فضا (زمان) نسبی
چرخش و جریان انرژی، آب، هوا، چیزها، مردم، اطلاعات، پول، سرمایه؛ شتاب گرفتن و کاهش در اصطکاک فاصله ها ...
نقشه های مضمونی و موضع نگارانه (برای مثال سیستم مترو لندن)، هندسه و موضع نگاری غیراقلیدسی؛ نقشه ی نماها، توضیح موقعیت اطلاعات نسبت به حرکت، تحرکات، جابجائی، شتاب ، تراکم و فاصله های فضا- زمانی، ( به دستورالعمل تبدیل کردن و کنترل آن دشوار است و احتیاج به فن آوری پیشرفته دارد)- انیشتن و رایمن
هیجان زده گی و حاضرنشدن به موقع سر کلاس، ترس از کشیده شدن به سوی ناشناخته ها؛ خشمگین از گره خوردگی ترافیک ؛ تنش یا خوشحالی حاصل از تراکم فضا-زمان، سرعت، تحرک.
فضا (زمان)
مرتبط
جریان و میدان انرژی های مغناطیسی، روابط اجتماعی، سطوح بالقوه ی اجاره بها و اقتصاد، غلظت آلودگی، امکانات بالقوه ی انرژی، جریان صدا، بو و حسی که در وزش هوا احساس می کنیم.
سورآلیسم؛ اکزیستنتیالیسم؛ روانشناسی جغرافیائی؛ فضای مجازی، تشریح درونی شدن نیروها و قدرت ها؛ ( به دستور العمل تبدیل کردن و کنترل آن شدیدا مشکل است- تئوری آشوب، دیالکتیک، روابط داخلی، ریاضیات کوانتومی)- لایب نیتز، وایت هد، دلوز، بنجامین
دیدگاه؛ فانتزی، آرزو،خشم، خاطره، رویا، وهم و خیال، حالات روانی (برای مثال سرگیجه، هراس از فضای باز و اماکن عمومی، ترس از فضای بسته )
ادامه دارد ...
[1] Du Bois
[2] Double consciousness
[3] hybridity
[4] Cassirer
[5] Langer
[6] Lefebvre
[7] Debussy
[8] Patagonia
[9] Munch
[10] Judith Barry
[11] Third Berlin Biennial for Contemporary Art
[i] S. Langer, Feeling and Form: A Theory of Art
[ii] H.Lefebvre, The Production of Space
[iii] W. Benjamin, The Arcades Project
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر