نکاتی در باره ی سوسیالیسم
نوشته ی: سام وب
برگردان: هما احمدزاده
ریشه ی مادی سوسیالیسم، عدم توانائی سرمایه داری در حل مشکلات بشری است. گرایش مردم زحمتکش به انتقاد شدید از جامعه موجود براساس یک ضرورت، و این حس شکل گرفته که نظم موجود اجتماعی (مردم لزوما آن را جامعه ی سرمایه داری نمی نامند) در برآوردن نیازهای مادی و معنوی آن ها شکست خورده است. و این جای تعجب ندارد که در پائیز گذشته، یعنی زمانی که اوضاع اقتصادی به هم ریخته بود، نظرسنجی های عمومی حاکی از رشد حمایت از سوسیالیسم بود.
من فکر می کنم این گرایش به سوی تغییرات بنیادین از یک سو با تمام شدن عصر ثبات نسبی سرمایه داری، و عدم توانایی آن درتامین شرایط اقتصادی امن قابل قبول، و از سوی دیگر شروع عصرجدید- عدم قطعیت، عدم ثبات، بحران های اقتصادی، و به خصوص امکانات سیاسی، در ارتباط نزدیک است.
بحران اقتصادی هرچند که مهم است، اما به تنهائی بستر لازم برای تغییر انقلابی را فراهم نمی کند. بستر لازم از طریق مجموعه تاثیر یک سری از بحران ها (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و اخلاقی) به وجودمی آید که در طول زمان اتفاق می افتد، و موجب از بین رفتن تدریجی اعتماد مردم در توانایی سرمایه داری در برآوردن نیاز و ثبات زندگی در سیاره ی ما می شود.
دید ما از سوسیالیسم با شرایط جدید اقتصادی، تکنولوژی جدید پدیدآمده (اینترنت)، خطرات و چالش های جدید (گرمایش جهان)، درک های جدید (خواست دمکراسی) و نیروهای اجتماعی جدید (جنبش های جدید اجتماعی) و همچنین تجربه های عملی کشورهایی که تلاش دارند سوسیالیسم را ایجاد کنند- چه مثبت و چه منفی- در حال درحال ارتقاء است.
انگلس در اواخر عمر خود نوشت: " به نظرمن چیزی که جامعه ی سوسیالیستی نامیده می شود چیز تغییرناپذیری نیست. درست مانند شکل گیری همه ی جوامع، آن جامعه هم باید در بستری از جریان و تغییر جاری باشد. " ( این یکی از سری نامه هایی بود که انگلس برای از بین بردن تفسیری دگماتیک از ماتریالیسم تاریخی مارکس جوان، به دوستانش نوشت).
ما باید این را دقیقا درک کنیم. دید سوسیالیستی ما باید به روز و با حسی از پویایی همراه باشد؛ به عبارت دیگر، باید ریشه در شرایط امروزه داشته باشد.
برخی خواهند گفت که این به دورانداختن و یا تجدیدنظر در اصول و متدولوژی مارکسیسم است. هرچند که این می تواند خطرناک باشد، اما به نظر من خطر بزرگتر این است که تصور کنیم مارکسیسم می تواند پابرجا باشد، و ضمن رضایت مندی از خود فرمول های قدیمی را به صورت شرح و بسط و آزمون جدید تکرارکند. چنین "مارکسیسمی" خالی از محتوا است و ربطی به صحنه ی سیاسی آمریکا ندارد.
بنابراین وظیفه ی ما توسعه ی هرچه بیشتر مارکسیسم با روحی حاکی از یک دیالکتیک تاریخی، در عین انطباق همه چیز با واقعیت های جاری است. این نگرش حیاتی به معنی اصلاح و به روزکردن مفاهیم خود- از سوسیالیسم، استراتژی، تاکتیک، و بسی چیزهای دیگر- مطابق واقعیت های امروزه است.
در قرن بیستم اتحادشوروی مدل جهانی سوسیالیسم شد. محدود کردن توانائی تفکر و خلاقیت ما و محدود کردن نگرش ما به یک چارچوب، قیمتی بود که برای جهانی کردن این مدل پرداخته شد.
ما اگرچه همواره عوامل مناسب بیشتری را برای سوسیالیسم در داخل کشور خود می دیدیم (ذعدم محاصره توسط دشمن، توسعه ی اقتصادی بالا، سنت های دمکراتیک، و غیره)، ولی همواره به مدل شوروی چسبیده بودیم.
چنین روشی نمی تواند مسیر مارکس یا لنین باشد. لنین بیش از یک بار شدیدا به یک مسیر و مدل جهانی به سوی سوسیالیسم اعتراض کرده بود. وی بارها بر این که مسیر سوسیالیسم و سوسیالیسم از کشور به کشور متغیر است، پافشرده بود.
متاسفانه ما نتوانسته بودیم کاملا نظرات وی را درک کنیم، قسمتی به واسطه ی این که اتحاد شوروی اولین کشور سوسیالیستی بود و نقش قاطعانه ای در شکست هیتلر در جنگ جهانی دوم داشت، و قسمتی هم به واسطه ی این که در مورد درک مارکسیسم و قوانین (گرایشات) توسعه ی آن بسیار متعصب بودیم. وقایع اتحاد شوروی و اروپای شرقی در اواخر دهه ی 1980 ما را مجبور به بازنگری در اندیشه ی خود نسبت به مدل سوسیالیسم جهانی کرد.
یک چیز در عین نیاز به مطالعه و بررسی بیشتر، روشن است: برای سوسیالیسم مدلی جهانی وجودندارد و موفقیت سوسیالیسم در این و یا آن کشور تا درجه ای به آن وابسته است که مهر تاریخ، سیاست، اقتصاد، رسم و رسوم، و فرهنگ آن کشور را بر خود داشته باشد. اگر مردم با چیزی احساس غریبگی کنند، آن را نمی پذیرند. اگر دید ما شامل جنبه های عامی باشد که انگار کپی از سایر جوامع سوسیالیستی است (برای مثال، مالکیت عمومی بر ابزارتولید)، در فرایند ساخت جامعه ای جدید اصلاح خواهد شد.
البته انقلابات سوسیالیستی چه موفق و چه ناموفق درس هایی به ما می دهند، اما در هیچ مورد، نمی توان این تجربیات را کورکورانه در یک موقعیت دیگر تکرار کرد.
انتقال به سوسیالیسم پایان یک مرحله ی مبارزه، و شروع یک مرحله ی جدید است. مبارزه در این مرحله، عبارت خواهد بود از بسط کیفی و عمق بخشیدن به امنیت اقتصادی، اتحاد و دمکراسی برای زحمتکشان و مردم، عدالت گرایی (نه هم سطحی) در همه سطوح زندگی، و آزادی بشری هم به صورت جمعی و هم فردی است.
من موضوع را در این چارچوب نگفتم تا جانشین دید سنتی تری شود که در آن مشخصه ی انتقال به سوسیالیسم، جابجایی انقلابی قدرت طبقاتی از طبقه ی سرمایه دار به طبقه ی کارگر و جنبش دمکراتیک است. کاری که می خواهم بکنم تصحیح تفکر یک سویه ی ما است.
جابجایی در قدرت طبقاتی- به احتمال زیاد به صورت یک سری تحرکات مبارزاتی رخ می دهد که طی آن تغییرات کیفی در روابط قدرت به نفع طبقه ی کارگر و متحدان آن صورت می گیرد. این می تواند یک "انقلاب بزرگ منجر به سنگربندی" نباشد. در هر حال این جابجایی شرط ضرور- ولی نه کافی - برای انتقال پیروزمندانه به سوسیالیسمی با قوام است.
در واقع، تاکید یکجانبه بر مسئله ی قدرت طبقاتی (بعنوان یک وسیله)، به هزینه ی فرایندها و اهداف اجتماعی (مانند ارتقای اقتصادی سطح زندگی مردم، دمکراسی برای طبقه ی کارگر و مردم، عدالت، آزادی و همبستگی) می تواند – و عملا توانسته- منجر به تحریف جوامع سوسیالیستی شود.
بنابراین اهداف و فرایندها باید اساسا با هر مرحله از توسعه ی سوسیالیسم تلفیق و بیان شوند.
اساس سوسیالیسم را نمی توان به روابط مالکیت/دارایی و در چارچوب مرزها خلاصه کرد. این دو اگرچه پایه های ساختاری جامعه ی سوسیالیستی هستند، اما به تنهائی سوسیالیسم را نمی سازند.
به زبانی دیگر، روابط مالکیت/دارایی و اجتماعی کردن وسایل تولید فقط ایجاد جامعه ای سوسیالیستی را ممکن می کند. ولی این جامعه تا آن میزان ارتقاء می یابد که قدرتمندی و مشارکت کاملا مردمی نیروی کار، جانشین از خود بیگانگی و بی عملی آن می شود.
از دید من، ابتکار عمل طبقه ی کارگر همراه با احساس مالکیت واقعی دارایی اجتماعی و یک دولت و جامعه ی سوسیالیستی شده، همانقدر سنگ بنای سوسیالیسم است که مالکیت قانونی اقتصادی، ساختارهای نمایندگی و قدرت، و اجتماعی کردن. اولی بدون دومی سوسیالیسم را مرده به دنیا می آورد، در حالی که دومی بدون اولی ایده آلیسم است.
لنین نوشت:" ... سوسیالیسم را نمی توان تنها به اقتصاد خلاصه کرد. تولید سوسیالیستی برای از بین بردن ستم ملی (درچارچوب امروزی ما، ستم نژادی و ملی) اساسی است، اما این اساس باید با وجود دمکراسی در کشوری دمکراتیک، همراه باشد. با انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم پرولتاریا ( طبقه ی کارگر) امکان حذف ستم ملی را ایجاد می کند، اما این امکان فقط و فقط زمانی به واقعیت می پیوندد که در تمام زمینه ها دمکراسی حاکم باشد." (تاکید از من است)
باید به وزنی توجه کنیم که لنین به دمکراسی در جامعه ی سوسیالیستی با پیشگامی طبقه ی کارگر داده است. آیا ما هم همین دید را داریم؟ نه کاملا. من این بحث را برای آن مطرح می کنم تا دمکراسی طبقه ی کارگر و مردم را بعنوان یک ضرورت، دوباره در مرکز دید سوسیالیستی خود قراردهیم.
نقش رهبری سیاسی احزاب کمونیست، سوسیالیست و چپ و جنبش های اجتماعی امری حیاتی است، اما درک ما از نقش رهبری درگذشته به این منجر می شد که خود را با طیف گسترده ای از مشارکت، ورهبری های توده های مردم و فضای عمومی پرتلاطم که در آن جا همان مردم جمع می شوند و عقایدشان را مقایسه کرده و دست به اقدام می زندد، جایگزین کنیم.
اگر چنین باشد، باید دوباره به مرحله ی طرح ریزی کارها برگردیم. من این کار را کردم و به این نتایج رسیدم که در ائتلاف با طیف وسیعتر چپ نقش ما باید این باشد:
عمق بخشیدن به ارتباطات خود با سازمان های اصلی نیروی کار، یافتن راه حل به موقع برای مسائل عاجل ( تغییر و دمکراتیزه کردن دولت، تجدید سازماندهی اقتصاد، از بین بردن قرن ها نابرابری، تنظیم دوباره ی روابط بین المللی، و مسائلی نظیر گرمایش جهانی و غیره)
بکاربردن مارکسیسمی خلاق و انتقادی برای تحلیل تحولات مشخص با هدف مبارزه در راه اتحاد نیروی کار، نژادها، تمام مردم، و ... و اعتماد کامل به ظرفیت های خلاقانه و خواسته های میلیون ها نفر در ساخت جامعه ای جدید.
این عامل آخری بعدها در برخی از کشورهای سوسیالیستی قرن بیستم از بین رفته بود، نه در قسمت کوچکی، زیرا که کمونیست ها قربانی طرزتفکری شدند که از تحریم و جنگ و جنگ سرد برخواسته بود. در نتیجه گرایشی بوجود آمده بود که طبقه ی کارگر را، به خصوص در جایی که کردار و رفتار کمونیست ها با ایده ها و ادعاهای ایدئولوژیک آن ها همخوانی نداشت، از مباحثات پیرامون مسائل متنابه جامعه کنار بگذارند و آن ها را هر چه بیشتر به تماشاگران خسته ی سوسیالیسم تبدیل کنند.
فرایند تغییرات بنیادین بطوراجتناب ناپذیری بسیار پیچیده است؛ شکل های ناب فقط در کتاب های درسی یافت می شوند. به نقاط عطف مهم در تاریخ خودمان نگاه کنید- هر کدام از دوران های مهم دارای پیچیدگی و تناقض های شدید بوده اند، از جنگ استقلال گرفته، تا جنگ داخلی، دوران رکود، جنبش حقوق مدنی، و غیره.
مبارزه برای سوسیالیسم هم پیچیده است، و ائتلاف وسیع و متنوعی با دیدگاه ها و منافع گوناگون را به حرکت در می آورد. و درحالی که ما برای بدست گرفتن رهبری ائتلاف طبقه ی کارگر چندنژادی، چند ملیتی و برای تاثیرگذاری عمیق بر فرایند سیاسی مبارزه می کنیم، در جستجوی متحدان استراتژیک و تاکتیکی خود نیز هستیم. در طول زمان، این وظیفه ی دوگانه سبب تنش شده، و گاهی وقت ها، یکی قوی تر می شود، اما تحلیل این تنش ها شرط لازم برای تغییرات بنیادین است.
مدل اقتصادی سوسیالیسم قرن بیست و یکم باید به جای رشد بدون محدودیت به اقتصاد پایدار اولویت دهد. تولید سوسیالیستی نمی تواند بر دروندادها و بروندادها متمرکزشود، و نباید فقط از معیارهای کمی برای سنجیدن کارایی و تعیین اهداف اقتصادی استفاده کند. مدل های جدید سوسیالیستی تولید (و مصرف) ضروریست. هردو باید براساس منابع طبیعی و حفظ کره ی زمین و سیستم اکولوژی متنوع آن ایجاد شوند. آینده ی موجودات زنده که در این سیاره زندگی می کنند بستگی به این دارد.
پس ما نمی توانیم منتظر سوسیالیسم باشیم تا به مسئله ی خطر تغییرات آب و هوائی و تخریب محیط زیست بپردازیم. این کار باید الان انجام شود. ما داریم به سوی نقطه ای می رویم که اگر به آن برسیم، گرمایش جهانی را وارد مرحله ای می کند که اقدامات بشر یا دیگر تاثیری بر آن ندارد و یا تاثیر اندکی خواهد داشت.
در این راه، همانطور که همه می دانید، جناح راست افراطی و شرکت های پرقدرت- انرژی، نظامیان و غیره ایستاده اند. و فقط حرکت گسترده ی طبقه ی کارگر در ائتلاف نزدیک با آفریقایی تبارها، مکزیکی تبار و سایر مردم تحت ستم، زنان، جوانان، سالمندان، سایر جنبش های اجتماعی و بخش هایی از کسب و کار- بزرگ و کوچک، این امکان را دارد که این بلوک سیاسی قدرتمند و متجاوز را شکست دهد، و با این عمل راه را به سوی سوسیالیسم بگشاید.
نوشته ی: سام وب
برگردان: هما احمدزاده
ریشه ی مادی سوسیالیسم، عدم توانائی سرمایه داری در حل مشکلات بشری است. گرایش مردم زحمتکش به انتقاد شدید از جامعه موجود براساس یک ضرورت، و این حس شکل گرفته که نظم موجود اجتماعی (مردم لزوما آن را جامعه ی سرمایه داری نمی نامند) در برآوردن نیازهای مادی و معنوی آن ها شکست خورده است. و این جای تعجب ندارد که در پائیز گذشته، یعنی زمانی که اوضاع اقتصادی به هم ریخته بود، نظرسنجی های عمومی حاکی از رشد حمایت از سوسیالیسم بود.
من فکر می کنم این گرایش به سوی تغییرات بنیادین از یک سو با تمام شدن عصر ثبات نسبی سرمایه داری، و عدم توانایی آن درتامین شرایط اقتصادی امن قابل قبول، و از سوی دیگر شروع عصرجدید- عدم قطعیت، عدم ثبات، بحران های اقتصادی، و به خصوص امکانات سیاسی، در ارتباط نزدیک است.
بحران اقتصادی هرچند که مهم است، اما به تنهائی بستر لازم برای تغییر انقلابی را فراهم نمی کند. بستر لازم از طریق مجموعه تاثیر یک سری از بحران ها (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و اخلاقی) به وجودمی آید که در طول زمان اتفاق می افتد، و موجب از بین رفتن تدریجی اعتماد مردم در توانایی سرمایه داری در برآوردن نیاز و ثبات زندگی در سیاره ی ما می شود.
دید ما از سوسیالیسم با شرایط جدید اقتصادی، تکنولوژی جدید پدیدآمده (اینترنت)، خطرات و چالش های جدید (گرمایش جهان)، درک های جدید (خواست دمکراسی) و نیروهای اجتماعی جدید (جنبش های جدید اجتماعی) و همچنین تجربه های عملی کشورهایی که تلاش دارند سوسیالیسم را ایجاد کنند- چه مثبت و چه منفی- در حال درحال ارتقاء است.
انگلس در اواخر عمر خود نوشت: " به نظرمن چیزی که جامعه ی سوسیالیستی نامیده می شود چیز تغییرناپذیری نیست. درست مانند شکل گیری همه ی جوامع، آن جامعه هم باید در بستری از جریان و تغییر جاری باشد. " ( این یکی از سری نامه هایی بود که انگلس برای از بین بردن تفسیری دگماتیک از ماتریالیسم تاریخی مارکس جوان، به دوستانش نوشت).
ما باید این را دقیقا درک کنیم. دید سوسیالیستی ما باید به روز و با حسی از پویایی همراه باشد؛ به عبارت دیگر، باید ریشه در شرایط امروزه داشته باشد.
برخی خواهند گفت که این به دورانداختن و یا تجدیدنظر در اصول و متدولوژی مارکسیسم است. هرچند که این می تواند خطرناک باشد، اما به نظر من خطر بزرگتر این است که تصور کنیم مارکسیسم می تواند پابرجا باشد، و ضمن رضایت مندی از خود فرمول های قدیمی را به صورت شرح و بسط و آزمون جدید تکرارکند. چنین "مارکسیسمی" خالی از محتوا است و ربطی به صحنه ی سیاسی آمریکا ندارد.
بنابراین وظیفه ی ما توسعه ی هرچه بیشتر مارکسیسم با روحی حاکی از یک دیالکتیک تاریخی، در عین انطباق همه چیز با واقعیت های جاری است. این نگرش حیاتی به معنی اصلاح و به روزکردن مفاهیم خود- از سوسیالیسم، استراتژی، تاکتیک، و بسی چیزهای دیگر- مطابق واقعیت های امروزه است.
در قرن بیستم اتحادشوروی مدل جهانی سوسیالیسم شد. محدود کردن توانائی تفکر و خلاقیت ما و محدود کردن نگرش ما به یک چارچوب، قیمتی بود که برای جهانی کردن این مدل پرداخته شد.
ما اگرچه همواره عوامل مناسب بیشتری را برای سوسیالیسم در داخل کشور خود می دیدیم (ذعدم محاصره توسط دشمن، توسعه ی اقتصادی بالا، سنت های دمکراتیک، و غیره)، ولی همواره به مدل شوروی چسبیده بودیم.
چنین روشی نمی تواند مسیر مارکس یا لنین باشد. لنین بیش از یک بار شدیدا به یک مسیر و مدل جهانی به سوی سوسیالیسم اعتراض کرده بود. وی بارها بر این که مسیر سوسیالیسم و سوسیالیسم از کشور به کشور متغیر است، پافشرده بود.
متاسفانه ما نتوانسته بودیم کاملا نظرات وی را درک کنیم، قسمتی به واسطه ی این که اتحاد شوروی اولین کشور سوسیالیستی بود و نقش قاطعانه ای در شکست هیتلر در جنگ جهانی دوم داشت، و قسمتی هم به واسطه ی این که در مورد درک مارکسیسم و قوانین (گرایشات) توسعه ی آن بسیار متعصب بودیم. وقایع اتحاد شوروی و اروپای شرقی در اواخر دهه ی 1980 ما را مجبور به بازنگری در اندیشه ی خود نسبت به مدل سوسیالیسم جهانی کرد.
یک چیز در عین نیاز به مطالعه و بررسی بیشتر، روشن است: برای سوسیالیسم مدلی جهانی وجودندارد و موفقیت سوسیالیسم در این و یا آن کشور تا درجه ای به آن وابسته است که مهر تاریخ، سیاست، اقتصاد، رسم و رسوم، و فرهنگ آن کشور را بر خود داشته باشد. اگر مردم با چیزی احساس غریبگی کنند، آن را نمی پذیرند. اگر دید ما شامل جنبه های عامی باشد که انگار کپی از سایر جوامع سوسیالیستی است (برای مثال، مالکیت عمومی بر ابزارتولید)، در فرایند ساخت جامعه ای جدید اصلاح خواهد شد.
البته انقلابات سوسیالیستی چه موفق و چه ناموفق درس هایی به ما می دهند، اما در هیچ مورد، نمی توان این تجربیات را کورکورانه در یک موقعیت دیگر تکرار کرد.
انتقال به سوسیالیسم پایان یک مرحله ی مبارزه، و شروع یک مرحله ی جدید است. مبارزه در این مرحله، عبارت خواهد بود از بسط کیفی و عمق بخشیدن به امنیت اقتصادی، اتحاد و دمکراسی برای زحمتکشان و مردم، عدالت گرایی (نه هم سطحی) در همه سطوح زندگی، و آزادی بشری هم به صورت جمعی و هم فردی است.
من موضوع را در این چارچوب نگفتم تا جانشین دید سنتی تری شود که در آن مشخصه ی انتقال به سوسیالیسم، جابجایی انقلابی قدرت طبقاتی از طبقه ی سرمایه دار به طبقه ی کارگر و جنبش دمکراتیک است. کاری که می خواهم بکنم تصحیح تفکر یک سویه ی ما است.
جابجایی در قدرت طبقاتی- به احتمال زیاد به صورت یک سری تحرکات مبارزاتی رخ می دهد که طی آن تغییرات کیفی در روابط قدرت به نفع طبقه ی کارگر و متحدان آن صورت می گیرد. این می تواند یک "انقلاب بزرگ منجر به سنگربندی" نباشد. در هر حال این جابجایی شرط ضرور- ولی نه کافی - برای انتقال پیروزمندانه به سوسیالیسمی با قوام است.
در واقع، تاکید یکجانبه بر مسئله ی قدرت طبقاتی (بعنوان یک وسیله)، به هزینه ی فرایندها و اهداف اجتماعی (مانند ارتقای اقتصادی سطح زندگی مردم، دمکراسی برای طبقه ی کارگر و مردم، عدالت، آزادی و همبستگی) می تواند – و عملا توانسته- منجر به تحریف جوامع سوسیالیستی شود.
بنابراین اهداف و فرایندها باید اساسا با هر مرحله از توسعه ی سوسیالیسم تلفیق و بیان شوند.
اساس سوسیالیسم را نمی توان به روابط مالکیت/دارایی و در چارچوب مرزها خلاصه کرد. این دو اگرچه پایه های ساختاری جامعه ی سوسیالیستی هستند، اما به تنهائی سوسیالیسم را نمی سازند.
به زبانی دیگر، روابط مالکیت/دارایی و اجتماعی کردن وسایل تولید فقط ایجاد جامعه ای سوسیالیستی را ممکن می کند. ولی این جامعه تا آن میزان ارتقاء می یابد که قدرتمندی و مشارکت کاملا مردمی نیروی کار، جانشین از خود بیگانگی و بی عملی آن می شود.
از دید من، ابتکار عمل طبقه ی کارگر همراه با احساس مالکیت واقعی دارایی اجتماعی و یک دولت و جامعه ی سوسیالیستی شده، همانقدر سنگ بنای سوسیالیسم است که مالکیت قانونی اقتصادی، ساختارهای نمایندگی و قدرت، و اجتماعی کردن. اولی بدون دومی سوسیالیسم را مرده به دنیا می آورد، در حالی که دومی بدون اولی ایده آلیسم است.
لنین نوشت:" ... سوسیالیسم را نمی توان تنها به اقتصاد خلاصه کرد. تولید سوسیالیستی برای از بین بردن ستم ملی (درچارچوب امروزی ما، ستم نژادی و ملی) اساسی است، اما این اساس باید با وجود دمکراسی در کشوری دمکراتیک، همراه باشد. با انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم پرولتاریا ( طبقه ی کارگر) امکان حذف ستم ملی را ایجاد می کند، اما این امکان فقط و فقط زمانی به واقعیت می پیوندد که در تمام زمینه ها دمکراسی حاکم باشد." (تاکید از من است)
باید به وزنی توجه کنیم که لنین به دمکراسی در جامعه ی سوسیالیستی با پیشگامی طبقه ی کارگر داده است. آیا ما هم همین دید را داریم؟ نه کاملا. من این بحث را برای آن مطرح می کنم تا دمکراسی طبقه ی کارگر و مردم را بعنوان یک ضرورت، دوباره در مرکز دید سوسیالیستی خود قراردهیم.
نقش رهبری سیاسی احزاب کمونیست، سوسیالیست و چپ و جنبش های اجتماعی امری حیاتی است، اما درک ما از نقش رهبری درگذشته به این منجر می شد که خود را با طیف گسترده ای از مشارکت، ورهبری های توده های مردم و فضای عمومی پرتلاطم که در آن جا همان مردم جمع می شوند و عقایدشان را مقایسه کرده و دست به اقدام می زندد، جایگزین کنیم.
اگر چنین باشد، باید دوباره به مرحله ی طرح ریزی کارها برگردیم. من این کار را کردم و به این نتایج رسیدم که در ائتلاف با طیف وسیعتر چپ نقش ما باید این باشد:
عمق بخشیدن به ارتباطات خود با سازمان های اصلی نیروی کار، یافتن راه حل به موقع برای مسائل عاجل ( تغییر و دمکراتیزه کردن دولت، تجدید سازماندهی اقتصاد، از بین بردن قرن ها نابرابری، تنظیم دوباره ی روابط بین المللی، و مسائلی نظیر گرمایش جهانی و غیره)
بکاربردن مارکسیسمی خلاق و انتقادی برای تحلیل تحولات مشخص با هدف مبارزه در راه اتحاد نیروی کار، نژادها، تمام مردم، و ... و اعتماد کامل به ظرفیت های خلاقانه و خواسته های میلیون ها نفر در ساخت جامعه ای جدید.
این عامل آخری بعدها در برخی از کشورهای سوسیالیستی قرن بیستم از بین رفته بود، نه در قسمت کوچکی، زیرا که کمونیست ها قربانی طرزتفکری شدند که از تحریم و جنگ و جنگ سرد برخواسته بود. در نتیجه گرایشی بوجود آمده بود که طبقه ی کارگر را، به خصوص در جایی که کردار و رفتار کمونیست ها با ایده ها و ادعاهای ایدئولوژیک آن ها همخوانی نداشت، از مباحثات پیرامون مسائل متنابه جامعه کنار بگذارند و آن ها را هر چه بیشتر به تماشاگران خسته ی سوسیالیسم تبدیل کنند.
فرایند تغییرات بنیادین بطوراجتناب ناپذیری بسیار پیچیده است؛ شکل های ناب فقط در کتاب های درسی یافت می شوند. به نقاط عطف مهم در تاریخ خودمان نگاه کنید- هر کدام از دوران های مهم دارای پیچیدگی و تناقض های شدید بوده اند، از جنگ استقلال گرفته، تا جنگ داخلی، دوران رکود، جنبش حقوق مدنی، و غیره.
مبارزه برای سوسیالیسم هم پیچیده است، و ائتلاف وسیع و متنوعی با دیدگاه ها و منافع گوناگون را به حرکت در می آورد. و درحالی که ما برای بدست گرفتن رهبری ائتلاف طبقه ی کارگر چندنژادی، چند ملیتی و برای تاثیرگذاری عمیق بر فرایند سیاسی مبارزه می کنیم، در جستجوی متحدان استراتژیک و تاکتیکی خود نیز هستیم. در طول زمان، این وظیفه ی دوگانه سبب تنش شده، و گاهی وقت ها، یکی قوی تر می شود، اما تحلیل این تنش ها شرط لازم برای تغییرات بنیادین است.
مدل اقتصادی سوسیالیسم قرن بیست و یکم باید به جای رشد بدون محدودیت به اقتصاد پایدار اولویت دهد. تولید سوسیالیستی نمی تواند بر دروندادها و بروندادها متمرکزشود، و نباید فقط از معیارهای کمی برای سنجیدن کارایی و تعیین اهداف اقتصادی استفاده کند. مدل های جدید سوسیالیستی تولید (و مصرف) ضروریست. هردو باید براساس منابع طبیعی و حفظ کره ی زمین و سیستم اکولوژی متنوع آن ایجاد شوند. آینده ی موجودات زنده که در این سیاره زندگی می کنند بستگی به این دارد.
پس ما نمی توانیم منتظر سوسیالیسم باشیم تا به مسئله ی خطر تغییرات آب و هوائی و تخریب محیط زیست بپردازیم. این کار باید الان انجام شود. ما داریم به سوی نقطه ای می رویم که اگر به آن برسیم، گرمایش جهانی را وارد مرحله ای می کند که اقدامات بشر یا دیگر تاثیری بر آن ندارد و یا تاثیر اندکی خواهد داشت.
در این راه، همانطور که همه می دانید، جناح راست افراطی و شرکت های پرقدرت- انرژی، نظامیان و غیره ایستاده اند. و فقط حرکت گسترده ی طبقه ی کارگر در ائتلاف نزدیک با آفریقایی تبارها، مکزیکی تبار و سایر مردم تحت ستم، زنان، جوانان، سالمندان، سایر جنبش های اجتماعی و بخش هایی از کسب و کار- بزرگ و کوچک، این امکان را دارد که این بلوک سیاسی قدرتمند و متجاوز را شکست دهد، و با این عمل راه را به سوی سوسیالیسم بگشاید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر