۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند ...

که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند ...
احمد سپیداری

در فرهنگ کهن ما عیب"جویی" یکجانبه از افراد خود عیبی بزرگ قلمداد شده و در ضرب المثل های بسیاری مورد نکوهش قرار گرفته است: عیب می جمله بگفتی/ هنرش نیز بگو. اما برخلاف این باور درست آزمون شده در طی سده ها تجربه ی زندگی اجتماعی، چه بسیار افراد وجود دارند که در برخورد به آثار دیگران، آنچه می بینند و برایشان برجسته تر است عیب است و نه حسن.
چند سال قبل که در کالج مشغول تحصیل بودم، استاد بسیار باتجربه ای داشتیم که ببه ما درس سناریو نویسی می داد. یکی از سرفصل های درسی ایشان پنل (نظر خواهی گروهی) سناریو ها بود. نویسنده ی یک سناریو باید فرا می گرفت که نوشته ی خود را به نظر خواهی گروهی بگذارد تا قسمت های نارسای آن کشف و اصلاح شود. برای فرا گیری این کار، کارگاهی آموزشی ترتیب می یافت که در آن سناریویی ارائه شده، بطور شفاهی و در حضور نویسنده اش مورد نقد قرار می گرفت. ما در قالب نظر دهنده، باید یک به یک حضور می یافتیم و نقطه نظرات خود را پیرامون سناریوی مطالعه شده ارائه می کردیم. البته قبل از اینکار درسنامه ای مدون درباره شیوه ی کار به ما ارائه شده بود تا روش صحیح کار را فرا بگیریم.
آن درسنامه تاکید داشت که:
1- در خواندن سناریو بر این توجه داشته باشید که طرح و مضمون کلی مورد نظر نویسنده چیست؟
2- چه نقاط برجسته و ارزشمندی در کار وجود دارد؟
3- چه دقت هایی در رعایت صحیح اصول کار مورد توجه قرار گرفته؟
4- چه خلاقیت ها و نوآوری هایی بکار بسته شده و ...
و آنگاه از خواننده می خواست اگر نارسایی هایی در کار می بیند، زیر آن ها خط بکشد و اگر لازم است در کنار آن توضیحی اضافه کند. ما باید برای هر ایرادی پیشنهادی اصلاحی می داشتیم که به نویسنده در بهبود کارش کمک کند. ما باید نقاط مبهم را می یافتیم و با سئوالی روشن رفع ابهام از آن گزاره ها را خواستار می شدیم و ... و تازه بعد از آماده کردن این حاشیه نویسی ها و ... در جلسه حضور می یافتیم.
برای رفتارمان در جلسه نیز ضوابطی گوشزد شده بود. باید با رفتاری مهربان اعتماد نویسنده و توجه او را به خود جلب می کردیم. نظر کلی خود را در مورد سناریو با حفظ اولویت برجستگی های مثبت در ابتدا و نارسایی های منفی در انتها بیان می داشتیم. آنگاه مهم ترین ریز نویسی ها را باز با همان ترتیب به صورت موجز بیان می کردیم و به نویسنده اجازه می دایم اگر سئوالاتی پیرامون نوشته ی ما یا خودش دارد بپرسد.
به ما یادآوری شده بود:
1- از بالا به مسائل برخورد نکنیم و نقشی معلم گونه را تقلید نکنیم
2- فضای کار را جایی برای خودنمایی قلمداد نکنیم.
3- فراموش نکنیم که نقش ما کمک به نویسنده است تا کارش را اصلاح کند و نه چیز دیگر.
4- صریح و روشن سخن بگوئیم.
5-از مجیز گویی و تعارفات بپرهیزیم.
6- از بحث دوجانبه ی غیر لازم برای متقاعد کردن نویسنده خودداری کنیم و به او فرصت و امکان بدهیم سخنان و حاشیه نویسی هامان را در مقایسه و در کنار سایر نوشته ها و گفته های دیگران بسنجد، درک کند و بکار بگیرد.
7- از بیان جملاتی حاکی از یک قضاوت خشک و کلی خودداری کنیم و بجای آن گزاره هایی را بکار ببندیم که حاوی اطلاعات مفید برای نویسنده باشد.
8- و ما باید – البته هر یک به شیوه ی خود - از او تشکر می کردیم که به ما این فرصت را داده تا در این نظرخواهی شرکت کنیم و بخشی از آموخته هامان از این تجربه را همراه با تشکر به زبان می آوردیم.
البته این تنها تکه ی کوچکی بود از یک درسنامه ی مفصل که خلاصه اش کردم، اما همین خلاصه هم باید نشان داده باشد که چه تفاوت شگفت انگیری در شیوه ی برخورد روزمره ما در اینگونه موارد با چنین استانداردهایی وجود دارد.
شیوه ای که ما متاسفانه در بیشتر موارد مشاهده می کنیم آن است که حب و بغض ها بر این عرصه از کار غالب اند. کسی که کاری را ارائه داده، همچون متهمی است که مورد بازجویی قرار می گیرد. نظردهنده گان بیشتر سر ستیز دارند ورقیب اند تا مساعدت کننده. نویسنده اولا باید صلاحیتش "احراز" شود، ثانیا درک کند که عددی نیست و یک وقت فکر نکند چون چنین مطلبی نوشته کار مهمی کرده است. کارش هم اگر در جا رد نشود و حاوی ارزشی باشد، تازه نیست و قبل از او، همان نظر دهند و یا دیگران گفته اند. در سرزمین ما گویاترین تصویر از عدالت، متاسفانه چمن های یک اندازه ای ست که تازه زده شده باشند.
چرخی در این "کاپی نت" های مجازی بزنید[1] و نگاهی به نقدهای هر روزه شان بیندازید. ببینید چند مورد از آن نقدها به لحاظ روشن کردن وجوه مختلف یک اثر نوشته شده است، در چند مورد اشاره ای به وجود حتی یک نکته ی مثبت در مطلب مورد نقد می بینید، و کدام یک حداقل احترامی برای نویسنده ی مورد نقد خود قائل بوده و هدفشان تاثیر گذاری بر او و همنظرانش یا اصلاح کارشان می باشد.
همه ی سایت ها را به یک چوب نمی شود راند. بسیاری از آن ها نقش بزرگ روشنگرانه ای بر فرهنگ ما داشته یا هنوز هم دارند. اما آنچه متاسفانه بیشتر مرسوم است، آن است که نقد و نظر دهی تنها وقتی بکار رود که لازم است کسی "کوبیده" شود. طعمه ی این یورش هم نه بر اساس مطلب نوشته یا ترجمه شده و نه شخص نویسنده، بلکه کنتور های شمارش مراجعه کنندگان به مطلب انتخاب می شود. کنتورهایی شمارشگری که اعلام می کنند گویا در این آشفته بازار تملک شده ی بوسیله کاپی نت های اینترنتی، کسی مورد توجه قرار گرفته که از آن ها نیست، حق مالکانه اش را با مجیزگویی از آن ها نداده و یا مطلبش در جایی نقش بسته که بخشی از صفحات سایت کوچکش را به تکثیر "نام تجاری" های گاه مسئله دار مورد نظر آن ها نبخشیده است؟! ( دوستی در ایمیلش نوشته، این بده بستان ها تا آنجا گسترش یافته که برخی نامه می زنند و بیشتر شدن طلب از بدهی را یادآوری می کنند، یا مشخصا می گویند چرا فلان نوشته ی مرا نزده ای).
برای هماهنگی در تکثیر این مطالب و این کوبیدن ها هم نیازی به ایمیل های لابی گرانه و باند بازی های تکمیل کننده نیست، اگرچه از آن هم غافل نمی شوند. پرونده های بسیاری در جریان است و بیماران بسیاری آماده ی پشتیبانی از اینگونه حملات "جذاب". دردناک است، اما در فضای مجازی وب قهرمان های مجازی بسیاری شکل گرفته اند که نوع عملشان حکایت از ناهنجاری رفتاری آن ها دارد.
متاسفانه جامعه ی ما در کنار تلاش سازنده ی عظیم مردمانش، پر از ناهنجاری های رفتاری ست. دلیش را هم همه می دانیم. پریروز در خانه ی یکی از عزیزان، به تماشای آرشیوی از کلیپ های بلوتوثی( فیلم های کوتاهی که از روی گوشی های همراه به دیگر گوشی های نزدیک مستقیما منتقل می شود) پرداختم. این کلیپ ها از آنجا که عنصر داوطلبانه بودن در تکثیرشان نقش آفرین است، آئینه تمام نمای بخش هایی از جامعه اند. آنچه در برخی از این فیلم ها می گذرد، واقعا تکاندهنده است. فکر کنید: چندین ثانیه نمای بسته و باز از جسد مثله شده ی فردی بر روی زمین که وسیعا مورد استقبال قرار می گیرد. یا جوجه اردکی را روی بلندگوی بزرگی قرار داده باشند که موسیقی فجیعی را پخش می کند. صدای خنده از بالا و پائین افتادن آن موجود وحشت زده که قدرت فرار ندارد و چشمان مضطربش دل انسان را به درد میاورد، قطع نمی شود. یا تصور کنید: یک بیمار روانی برهنه که خود را به طرز فجیع و دردناکی در میان خیابان کتک می زند، با دوربین موبیلی بدرقه می شود که صاحب آن به دوستش با شادی و خنده ی بسیار می گوید: فلانی ببین چه تکه ای گیر آورده ایم....
البته همه چیز هم به این سیاهی نیست. تصور کنید دوستی آشنا برای شما ایمیلی بفرستد و پس از بیان صمیمانه ی استقبالش از یک نوشته اتان، گوشزد کند که فلان نارسایی را در کارتان دیده و پیشنهاد مشخصی هم برای رفعش داده باشد و شما را برانگیزد که نیمه شب بنشینید و چیزی بنویسید. باور کنید با همین یک گل هاست که بهار می شود... ببخشید بهار (آغاز) می شود.

________________________________________
[1] من سایت هایی را با این نام خوانده ام که تلاش بسیاری دارند، اما بخش مهم مطالبشان را مستقیم یا غیر مستقیم از سایت های دیگر کپی می کنند، متن نوشته هایشان پر از کپی برداری های اعلام نشده و بدون استناد از نویسندگان صاحب اندیشه ی دیگر است، و یا شیوه های کار دیگران و حتی اجزای متنی و تصویری سایرین را بی مهابا کپی می کنند. سایت هایی که نتیجه ی عمل شان متاسفانه ایجاد وسیع "نام تجاری" های سیاسی اجتماعی بی رابطه با مبارزات اجتماعی ست. البته کنایه ای هم به کافی نت داشته ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر