1389/3/16
دو نسل سر بلند و سرکوبگرانی سر افکنده
نقدی بر "نسل دیروز، نسل امروز" نوشته ی : سربلند
حسن رحمانی"نسل دیروز، نسل امروز" آقای "سر بلند" با تکیه بر عدم اقبال جوانان به چپ مانند دوران قبل از انقلاب و در واقع در نقد عملکرد همه ی احزاب و سازمان های چپ و کمونیست های به قول ایشان متعلق به "نسل دیروز"، نثری تاثیر گذار و نکته های درخوری دارد که نمی توان از آن به سادگی گذشت. این نقد ولی متاسفانه بخش های مهمی از حقیقت را نادیده می گیرد و به همین دلیل، بیش از آنکه موثر باشد، مخرب است و علیرغم ارزش های قابل تقدیرش در تاکید بر لزوم حضور چپ ها و کمونیست ها در زندگی روزمره مردم، با تکرار برخی کلیشه های فرسوده، به یک نوشته ی غیر منطقی تنزل می یابد.
برخلاف تصور "سربلند" کمونیست های نسل به قول ایشان دیروز، همین امروز هم، بسیار پخته تر از دیروز در تمام ابعاد جامعه ی بزرگ ما و بویژه صحنه های مبارزه ی خونین رو در رو با دیو جهل و استبداد در داخل کشور، حضوری جدی و واقعی دارند و حضور آنان به خارج کشور و برخی سایت ها یا نشست های مورد استناد ایشان خلاصه نمی شود. نمی دانم ایشان در کجای این فضای سیاسی پر بار ایستاده که آن را نمی بیند. این حضور آنقدر درخشان بوده و هست که پس از آن دوران دردناک، حیرت انگیز می نماید. هنوز هم بخش قابل توجهی از نویسندگان ما، معلمان مبارز، اساتید، مهندسین، مدیران پروژه های بزرگ ملی، پزشکان، وکلا، دانشجویان متشکل و بویژه کارگران ترقیخواه کشور ما چپ اند و به سختی می توان در صحنه ی مبارزه حضور داشت و حضور ارزنده ی آنان را ندید.
خیابان های تهران و دیگر شهرها در تمام روزهای تاریخی خیزش جنبش سبز شاهد گویایی ست بر این حضور. اگر در خارج بوده اید و حضور نداشته اید، فیلم ها و عکس ها که وجود دارند، دوستان قدیم که وجود دارند، شاهدان بسیار که وجود دارند. چپ ها بر خلاف تصور نویسنده ی "نسل دیروز و نسل امروز" در تمام این مبارزات، چه در دوران مبارزات انتخاباتی و چه اعتراض های گسترده ی مردمی هم در داخل کشور و هم خارج آن، در صف نخست مبارزه قرار داشته اند و تاثیر عمیق خود را بر سیر رویدادها گذاشته اند. اگر جز این بود، و تصویر ارائه شده در آن نوشته واقعبینانه بود، لزومی وجود نداشت که ارازل و اوباش ولی فقیه، همین دیشب، در پشت در شکسته و سوازنده شده ی خانه ی مهدی کروبی یکی از رهبران پر اعتبار جنبش سبز (که متاسفانه هنوز هم از کمونیست ستیزی هایش کم تر دست کشیده) شعار "کروبی، توده ای پیوندتان مبارک" بدهند. وکیست که نداند، آن ها، اصطلاح توده ای را برای همه کمونیست ها بکار می برند.
بسیاری از جوانان مبارز نسل امروز هم که تماشای حماسه ی مبارزه جانانه شان در پیشاپیش صفوف مردم، اشک در چشم همه ی ما می نشاند، اگر که بپرسید یا بر حسب اتفاق بشناسیدشان، فرزندان همان مبارزان نسل به قول ایشان دیروز و یا پرورش یافته ی همان فضای دل انگیز محدودی هستند که به قول نویسنده از حضور چپ های صادق و صمیمی در گوشه و کنار این کشور شکل گرفته. البته اغلب جوانان ما امروز خواهان برقراری یک جامعه سوسیالیستی نیستند و ضمن ایرادهای متعدد به تجربه سوسیالیستی گذشته، اساسا برقراری آن را در چنین شرایطی غیر واقعبینانه و نامطلوب می بینند. این یک واقعیت است که الگوی جامعه سوسیالیستی پر جاذبه ی آن دوران دیگر وجود خارجی ندارد که کسی بخواهد مطابق دیروز، برقرارشان سازد. اگر ما به جای برقراری یک جامعه دمکراتیک با سمت گیری های عدالتخواهانه، یک نوع سوسیالیسم منسوخ شده علیرغم ارزش های تاریخی اش، آن هم به ضرب جنگ مسلحانه در برابر آن ها می گذاریم، طبعا و به درستی روی بر می گردانند و زندگی کردن و فداکاری برای دیگران چیزی را تغییر نخواهد داد.
نه در آن دوران و نه این دوران مبارزه مختص چپ ها نبوده و نیست . نیروهای مختلفی چه در آن دوران و چه در این دوران به مبارزه علیه دیکتاتوری و برای ترقی کشور و جامعه برخواسته اند که همگی چه ملی، چه چپ، و چه مذهبی، کم وبیش، دارای خصائل و ویژگی های مثبت مورد تاکید در آن نوشته بوده اند. جدا کردن چپ ها از متن این مبارزه ی مشترک و تافته ی جدا بافته قلمداد کردن آنان، و فرقه ای دانستن جنبش چپ و کمونیستی متاسفانه نتایج ارزشمندی به بار نیاورده و نخواهد آورد و در کشوری با ویژگی های کشور ما، به نفع هر کس باشد به نفع چپ ها نیست.
اینکه به احزاب و سازمان های چپ ما چه انتقاداتی وارد است و چه انتقاداتی وارد نیست، اساسا مسئله ی دیگری ست. بالا خره ما در خلاء که زندگی نمی کنیم. جامعه ی ما پر از بیماری های گوناگونی ست که در همه ی ابعاد ساختاری آن نفوذ کرده و می کند. ما در یک جامعه ی عقب نگاه داشته ی دیکتاتور زده و زیر سرکوب پرورده و رشد کرده ایم. پیامد چنین مسئله ای در تمام نهادهای اجتماعی و سیاسی ما دیده می شود. سازمان ها و احزاب چپ ماهم طبعا همانند دیگر نهاد های سیاسی این جامعه دچار بسیاری از این بیماری های اجتماعی چه در آن دوران و چه در این دوران بوده اند. می توان و باید به نقد این نقصان ها و نارسایی ها پرداخت، ولی "دو صد گفته چون نیم کردار نیست". چرا ما به جای نمک پاشیدن بر برخی زخم ها، خود قدمی برنداریم، و در کنار از درد نالیدن ها، نوری هر چند کوچک بر ارزش هایی که خود و دیگران آفریده ایم، نیندازیم و با نوشتن دردنامه هایی مایوس کننده، و خلاصه دانستن چپ به "چند باند" "خارج" نشین، و عدم وجود حتی یک کمونیست در اعتراض های خیابانی، فضا را به شکلی غیر واقعی تاریک و سیاه نشان دهیم.
فراموش نکنیم که هنوز زمان زیادی از به اصطلاح "در موزه ی تاریخ قرار دادن کمونیست ها" توسط ارتجاعی ترین بخش های سرمایه داری جهانی، پس از فروپاشی دردناک اردوگاه سوسیالیستی، نگذشته است. هنوز بخش بزرگی از ما به درستی از زیر آوار این شکست بزرگ کمر راست نکرده اند. هنوز پرونده ی سرکوب های متاسفانه بسیار وسیع و موثر دارو دسته ی لاجوردی که همه امروز از سیاستمداران حاکم شده اند، آن مهاجرت های ناخواسته پر درد اما ضروری، و نسل کشی زندانیان سیاسی یعنی آن نازنین هایی که یادشان دل همه ی ما رو بدرد می آورد، باز است.
متاسفانه هنوز هم بخشی از چپ ها تغییرات شگرف جهانی و بازتاب آن در مبارزات مردم را بازنشناخته اند و در جا می زنند. آن ها هنوز هم ابعاد مبارزات مردم مان را درک نکرده و به آن باور ندارند. به همین دلیل، گاه درست در همان لحظه های حساسی که نبایست، بیرون از مبارزات مردم ایستادند، چون آن را کمونیستی ناب نمی دانستند و آنگاه، گناه فاصله داشتن خود با دنیای اطراف و جوانان میهنمان را برگردن دیگرانی انداختند که چنین اند و چنان اند. ما ممکن است توقعات غیر واقعبینانه ای از سیر رویداد ها داشته ، متوجه موقعیت خود نباشیم، و شاخصی ذهن گرایانه باعث شود، پیشروی قابل تقدیری را که به سعی و کوشش همه و از جمله بخشی از همین رهبران چپ بدست آمده، نادیده بگیریم. باید متوجه باشیم که رسانه های سرمایه داری و بویژه ارتجاعی ترین بخش آن در قالب رسانه های جمهوری اسلامی، نیروهای سیاسی مخالف غیر قانونی خوانده شده ی خود را در قالب بسیار مشابهی می کوبند. (جای دوری لازم نیست برویم، تنها کافی ست یک جستجوی ساده در نشریه ی کیهان بگذارید).
شاید چپ راه زیادی تا رسوخ عمیق و همه جانبه به قلب ها و اذهان جوانان زحمتکش مان داشته باشد، اما به باور من هیچ شکی نیست که این راه را طی خواهد کرد و همچون بسیاری از دیگر جوامع در سراسر دنیا بر این نقصان ها فائق خواهد آمد و دیر نیست که با تکیه بر آرمان عدالتخواهانه، تی شرت های چگوارایش بر تن بخش قابل توجهی از جوانانی برود که در فردای کشور به خیابان خواهند آمد. البته به نظر من باید بدانیم، بر تن بخش بزرگی هم نخواهد رفت. درست هم نیست بر تن هر کس نرفت، او را مورد انتقاد قرار دهیم و او را کم ارزش تر از چپ ها بدانیم. در زندگی هر یک از ما، انسان های شریف غیر چپ زیادی وجود داشته اند که ما از سایه ی وجودشان سرشار شده، بسیار آموخته و در پناه آن ها بالنده شده ایم. من دغدغه ی آن را هم ندارم که پرچم سه رنگ سبز و سفید و سرخ بر افراشته ی امروز میهنمان در مبارزه، از پرچم سرخ رنگ گذشته ی ما پر شکوه تر باشد. ما همیشه و در هر حال بخش بزرگی از این رنگین کمان بوده و هستیم.
و نکته ی آخر آنکه، رفقای چپ ما در خارج کشور طی ماه های گذشته، در قالب گروه های مختلف همگرا، علیرغم آسیب دیدگی ها و حب و بغض های شکل گرفته در طی سالیان "تلخ" گذشته، گرد هم می آیند، نظرات مشترک شان را می جویند، و به اقدام های عملی مشترک دست می زنند و زمینه های یک وحدت و همگرایی بزرگ تاریخی را آماده می کنند، که مثل هوا به آن محتاجیم. چرا این بخش ارزنده از زندگی چپ را نبینیم و مورد ستایش قرار ندهیم و درست در همین زمان و به جای آن، تنها بر نارسایی ها، خود محوری ها و رقابت های البته قابل انتقادی دست بگذاریم که به هزار و یک علت در دهه های گذشته بر تقریبا همه ی سازمان های سیاسی ما – البته در ابعاد مختلف - غلبه داشته است. بیائید منصف باشیم – چپ ها و بویژه آن گروه از چپ هایی که "سربلند" در سایت مورد علاقه شان می نویسد، از جمله بهترین ها در این زمینه بوده اند.
پیروزی چپ ها در مبارزه شان از نفرت ورزی به این روش یا آن روش مبارزه، این گروه یا آن گروه، و رو در رو قرار دادن "یک بدنه صادق و یک لایه نازک رهبری ناکارآمد و پراشتباه" یا داخلی و خارجی دانستن مبارزه یا متقابل قرار دادن این نسل با آن نسل حاصل نمی شود. ریشه این پیروزی همانطور که نویسنده ی مقاله به درستی بر آن انگشت گذاشته، عشق به مردم است – عشق صادقانه به مردمی که در کنارشان می آموزیم و در عین حال برای بهبود شرایط زندگی شان به راه روشی منطقی و درست و در همه ی ابعاد مبارزه می کنیم. در هر حال این برنامه ی عمل ما باید جذابیت داشته باشد و با خرد جمعی مردم مان همخوانی داشته باشد، وگرنه دیگران را به فاصله گرفتن از ما وا می دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر