نقدی جدی و اثرگذار، با تکیه بر دیدی مثبت
• چگونه می توان به افشای سیاست های ضدمردمی سرمایه داری نولیبرال جهانی شده پرداخت، اما اجازه نداد کام مخاطبانمان از بیان تحلیل و تفسیرهای ارائه شده تلخ و نوعی افسردگی پنهان به آنان تحمیل شود؟ آیا می توان دیدی به اصطلاح مثبت به این افشاگری ها داد؟ ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنجشنبه ۹ آذر ۱٣۹۱ - ۲۹ نوامبر ۲۰۱۲
پنجشنبه ۹ آذر ۱٣۹۱ - ۲۹ نوامبر ۲۰۱۲
سئوال
یکی از انتقاداتی که برخی مخاطبان به نقد نویسی چپ ها از سرمایه داری می کنند، سیاه پنداری است. به نظر آن ها در این نوشته ها همه چیز انگار بیش از آنچه هست، سیاه جلوه داده می شود تا سرمایه داری به اصطلاح روسیاه شود. می گویند این نوشته ها پر از نق زدن های گوشخراشی است که هیچ راه حل واقعبینانه ای هم در بر ندارد. آن ها بر این نکته پای می فشارند که زبان بکار رفته و نحوه ی انشای این نقدها باعث می شود جذابیتی برای جوانان نداشته باشد و آن ها را دلزده کند. برخی خوانندگان جوان اظهار داشته اند که خواندن نوشته های ما آن ها را از هر اقدامی ناامید می کند، چون به نظر آن ها چشم انداز ترسیم شده توسط ما سیاه و تلاش در جهت اهدافی بی نتیجه است.
آیا در برخورد به روندهای حاکم بر جهان و سرنوشتی که ما چپ ها نگرانش بوده ایم و به همین دلیل هم با همه توان در صدد چرخش اوضاع به سمت یک بدیل مترقی مبارزه کرده و می کنیم، چنین اشکال هایی وجود دارد؟ براستی چگونه می توان به افشای سیاست های ضدمردمی سرمایه داری نولیبرال جهانی شده پرداخت، اما اجازه نداد کام مخاطبانمان از بیان تحلیل و تفسیرهای ارائه شده تلخ و نوعی افسردگی پنهان به آنان تحمیل شود؟ آیا می توان دیدی به اصطلاح مثبت به این افشاگری ها داد و اثر بخشی آن ها را برای طیف جوان و بویژه نیروهای کار فکری افزایش داد و نقد را در جهت انگیزش و تشویق هر چه گسترده تر مبارزه بکارگرفت؟
برای این مقصود چه عواملی مهم است و باید بکار گرفته شود؟
مقدمه
پیشبرندگان نظم موجود جهانی شیوه ها و روش های خود را در نشر اخبار و ارائه ی تحلیل های سیاسی اقتصادی دارند. نکته ی محوری مدافعان سرمایه داری برجسته کردن ارزش های عملا موجود این نظام جهانی، البته بدون شرح تاریخی تکوین آن ها بر اثر مبارزات مردم، و موقتی و گذرا عنوان کردن عدم ثبات، پیامدهای فاجعه باراقتصادی اجتماعی، و پرده پوشی ضعف جدی این نظم جهانی است. آنان گاه نارسایی های به شدت خطرآفرین این نظم جهانی، همچون نابودی کره ی زمین و به خطر افتادن صلح جهانی را هم اموری طبیعی جلوه داده که گویا پیشرفت علم و فن، حتی در صورت ادامه وضع موجود، آن را چاره خواهد کرد.
در جستجوی مرجعی برای استناد در نوشته خویش، به مقاله ای با نام «قانونمندی های جدید برای رسانه های نوین در جهان آنلاین امروز»[1] برخوردم که بسیار بی پروا پرده از این شیوه ی کهنه و به دید او دیگر ناکارا برداشته است. البته مقاله ی او با هدف جذب شرکت ها به سوی کار و کسبی که براه انداخته نوشته شده و به همین علت در عرصه ی مدیریت (سیاست خرد) سرفصل بندی می شود و نه در عرصه اقتصاد سیاسی (سیاست کلان)، اما در هر حال قابل توجه است:
«وقتی سازمانی با خبر بدی روبرو می شود، ممکن است این روش ها را درپیش گیرد. در قدم اول نفی: (و بگوید) مشکل؟ کدام مشکل؟ گام بعدی تعلل است: اگر کمی صبر کنیم، این یکی هم می گذرد. در مرحله ی بعد، مبلغانی موظف می شوند از مرز توجیه آوردن و به گردن دیگران انداختنِ مشکل فراتر رفته و با پشت سر گذاشتن مرزهای اخلاقی به خدعه و نیرنگ روی آورند.»
او ادامه ی چنین برخوردهایی را در عصر اینترنت غیرممکن می شمارد و «راهبرد مرگ» می نامد، چرا که به نظر او دیگر امکان کنترل انتشار خبر از دست رفته است و هر فردی می تواند در هر نقطه ی از جهان، در هر ساعت از شبانه روز (گاه درست وقتی که روابط عمومی شرکت تعطیل است) دست به انتشار اطلاعاتی بزند که به صورت شبکه ای تکثیر و پخش می شود. به باور او در چنین شرایطی، بکارگیری روش ذکر شده بسیار خطرناک بوده و خود «باعث بوجود آمدن یک بحران تازه خواهد شد».
او با تاکید بر اینکه هر«چیزی که تحت نام خبر نامیده می شود، یا مرجع آن خروجی خبرگزاری ای باشد، به طرزی خطرناک قدرت اغواگری و فریب دارد...» از قول موری وایت در تورنتو استار می نویسد: «زمانی بود که خبرگزاری ها مردم را از اخبار دروغ و غیرواقعی محافظت می کردند، اما امروز دیگر محافظی وجود ندارد و همگی ما در معرض اخبار غیرواقعی و دروغ هستیم. خبرگزاری ها خیلی دیر تشخیص دادند که نقش آن ها دیگر محافظت نیست، بلکه نقش داور و قاضی را باید اجرا بکنند.»
البته به روشنی می توان مشاهده کرد که آن خبرگزاری های به اصطلاح «محافظت کننده» مدت هاست خود برخی خبرهای جعلی و سفارشی را همچون آگهی های تجاری پخش می کنند. نقش «داوری» و یا «قاضی» رسانه ای هم با بی آبرو شدن تبلیغات اغواگرانه، به تدریج رنگ می بازد و می تواند باعث شود مرحله به مرحله نقش عنوان شده برای این خبرگزاری ها حداقل برای بخش های بزرگی از مردم از دست برود.
قطعا کسانی وجود دارند که این نظرات را جانبدار و شاید شدید و غلیظ بدانند و با آن موافق نباشند. اگر چنین بود و به درستی این گفته ها شک و تردیدی هست، بد نیست سخنرانی یکی از مدافعان برجسته ی این نظام یعنی مدیریت شبکه الجزیره را در مورد کارکرد رسانه ها و لزوم تغییر شیوه های بکار رفته ببینند [2].
واقعیت چیست و چه می توان کرد؟
ما با مخاطبانی روبرو هستیم که حجم عظیمی از تبلیغات و اطلاعات رسانه های شرکتی رایج را در ذهن دارند. حجم این تبلیغات و در واقع عملیات روانی به حدی است که می تواند با یورش های پی در پی خبری، بدون هرگونه وابستگی تاریخی به روندهای سیاسی اجتماعی موجود، حافظه ی کوتاه مدت در ذهن مخاطبان را مورد حمله قرار دهد، ارتباط پدیده ها را از هم بگسلد و دائما اطلاعات نامرتبط کلاژ مانندی در ذهن ها بریزد و آن را پر و خالی کند. فشار و استرس حاصل از انتشار اخبار و گزارشات گزینش شده، ناکامل اما پر هیاهو، در کنار حذف پیوستگی تاریخی آن ها، قدرت تصمیم گیری مستقل مخاطبان را به میزان زیادی می گیرد و راه را بر نتیجه گیری های سیاسی و تشخیص آن تاثیرهایی می بندد که هر فرد یا جمعی می تواند بر تعیین سرنوشت خویش داشته باشد. باید دانست که با استمرار چنین شرایطی، به تدریج فضایی یاس آلود بوجود می آید، پاسیفیزم و سیاست زدگی شکل می گیرد و پیگیری پدیده های سیاسی اقتصادی و اخبار منتشره که باید مصلوب الاختیار آن ها را شنید و مشاهده کرد، بی مفهوم می شود.
تنوع حیرت انگیز رسانه های مختلف اما همسو که مخاطبان متنوع را در محاصره گرفته اند، تکرار و تاکیدی را در فضای رسانه ای پدید می آورد که به این گزارشات و تحلیل ها صورتی واقعی و قطعی می بخشد. وقتی افراد یک حرف را از شبکه های مختلف خبری، اینترنت، روزنامه و مجله و از زبان مراجع سیاسی اجتماعی مورد عنایت خود بشنوند، کمتر به آن شک و تردید می کنند. آنچه چنین فضایی را می شکند، بیش از هر چیز تجربه ی مستقیم افراد است، یعنی آن چیزی که با پوست و گوشت خود لمس کرده اند. اما مگر چه میزان از گزارشات دریافتی مسقیما با تجربه های زندگی مردم همپوشی دارد. می شود پرسید مخاطبان این رسانه ها مگر چه تجربه ی مستقیمی از فجایع زندگی در فلسطین و عراق و افغانستان و لیبی بعد از یورش یا درگیر در حملات نظامی و همچنین زندگی ژاپنی ها بعد از حادثه ی فوکوشیما و یا طوفان سندی در آمریکا می توانند داشته باشند تا قادر باشند بنا بر تجربه ی شخصی خویش نادرست بودن بخش مهمی از خبر ها را متوجه شوند. براستی عکس ها و فیلم های خبرنگارهایی را دیده ایم که خبر کشته شدنشان در جنگ های اخیر پخش شد؟ مسلما نه. برای مثال چند نفر از ما می دانیم حمله ی نظامی گروه های مسلح به سفارت آمریکا در لیبی که به کشته شدن سفیر آن کشور منجر شد، برای رهایی زندانیانی در زیرزمین آن سفارت صورت گرفته و مقامات لیبیایی بعد از این خبر متوجه وجود یک زندان امنیتی در دل سفارت آمریکا شده اند. همان موقع مقالات زیادی در زمینه ی احترام به سفارت های دیپلماتیک کشورها و محکومیت حمله به سفارت آمریکا بعد از انقلاب و محکومیت مدافعان آن زمانی آن در سایت های فارسی زبان انتشار یافت که جدا از موافقت یا مخالفت با آن اقدام، اشاره ای به چنین پدیده هایی نداشت.
چند وقت پیش در یک شوی سرگرم کننده ی تلویزیونی نمایشی از یک فرد به اصطلاح دارای توان خارق العاده به نمایش گذاشته شد که براستی دیدنی بود. یکی از تماشاچیان برنامه که از قبل و به قید قرعه انتخاب شده بود به روی سن دعوت شده و در کنار دست مجری نشست. مجری برنامه پاکتی را به او نشان داد و گفت از شما سئوالی می پرسم که جوابش را قبلا نوشته و در این پاکت گذاشته ام. سئوال چنین بود: بدون درنگ یک عدد چهار رقمی به من بگویید. آن فرد گفت و او کاغذی را از درون پاکت درآورد و همان عدد را نشان داد. جالبی شو در آن بود که توضیح می داد چگونه این کار انجام شده است. روش ساده اما بسیار کارا بود. در مسیری که تماشاچی مورد نظر از درب آن مرکز و راهروها و آسانسور و ... تا استودیو پیموده بود، این عدد بارها و بارها به شکل غیرمستقیم و ماهرانه ای در برابر دیدش گذاشته شده بود. اثر تکرار موضوع شناخته شده ای در روانشناسی تبلیغات است.
تاکید من در این نوشتار بر بررسی شیوه های بکارگرفته توسط مبلغان وضع موجود نیست، به همین دلیل اجازه می خواهم از ادامه مستقل این بحث بگذرم و بر چپ ها (نیروهای پیشروِ آلترناتیو و مخالف نظم موجود جهانی) متمرکز شوم و سئوال هایی را عیناً در میان بگذارم که توجهم را جلب کرده و باعث نوشتن این مقاله شده است.
پرسش و پاسخ:
چپ ها در نقد نظام سیاسی اقتصادی موجود جهان، با توجه به تغییرات رسانه ای و روانشناسی موجود و یا حاصل از آن، چه شیوه ی برخوردی را باید در پیش بگیرند؟ بایدها (بهترها) و نبایدها (بدترها) ی آن ها کدام است و چرا؟
· ابتدا باید متوجه بود که هدف اصلی چپ ها در نقد وضعیت موجود در هر شرایط، گردآوری و سازماندهی نیروی ترقیخواه لازم و کافی برای چرخش اوضاع به وضعیتی جایگزین است. این وضعیت جایگزین می تواند مطابق با یک تاکتیک کوتاه مدت و بنا بر یک شرایط مشخص، هنوز در چارچوب نظام سرمایه داری موجود بوده (مثلا مبارزه برای تشکیل اتحادیه کارگری در فروشگاه های زنجیره ای وال مارت)، یا برای مثال، هدفش شکست نیروهای ارتجاعی در یک انتخابات باشد (کمپین مبارزاتی چپ ها در انتخابات اخیر فرانسه)، و یا اقدام برای جایگزینی یک دولت سرمایه داری نولیبرال با دولتی دارای سمت گیری سوسیالیستی (مثلا در آمریکای جنوبی یا اسپانیا و یونان). همه می دانیم هدف چپ ها تبیین فلسفی جهان نیست، بلکه تغییر خود این جهان است (این تغییرات می تواند بنا بر هر شرایط مشخص به صورت بهبود تدریجی و مرحله ای باشد یا اساسی و انقلابی).
· برای تبلیغ و ترویج اندیشه ها و راهکارهای چپ لازم است مخاطبانِ تاکتیک و یا استراتژی طرح شده را به درستی شناخت. باید دانست که کار در میان گروه های مختلف مردم است که درک ما را از واقعیت های زندگی، باورها، پیشداوری ها، سنت ها و یا آنچه در زبان چپ ها «سطح آگاهی ها» نامیده می شود را بالا می برد.
اکنون با توجه به مقدمه ی بیان شده و ذکر این دو نکته ی محوری در بالا می توان سئوال دیگری را مطرح کرد و پاسخ داد:
چه عواملی به تاثیر گذاری تبلیغی و ترویجی نوشتارهای ما کمک می کند؟
نکاتی که من در پرس و جوها و مطالعات خود و کسانی که به آن ها دسترسی داشته و در این بحث به من مساعدت کرده اند گرد آورده ام و همچنین با تجربه ی محدود خویش درستی آن ها را لمس کرده ام، به قرار زیر است. باید اضافه کنم، بحثی جمعی تر در این زمینه و اصلاح و جرح و تعدیل این بندها و از همه مهم تر یافتن وزن واقعی شان در کاربردهای سیاسی قطعا به بارور شدن بیش از پیش مطلب کمک خواهد کرد.
1. اگر به بازتاب نوشته های خود دقت لازم را کرده باشیم، متوجه می شویم که به هیچوجه با مخاطبانی یک دست در یک طبقه و یا قشر اجتماعی سر و کار نداریم و حتی در محدود ترین محافل ظاهرا همفکر نیز با تنوع نظر و ناهمگونی های جدی روبرو هستیم. تنوع، جدا از آنکه ما چه قضاوت مثبت یا منفی نسبت به آن داشته باشیم، یک واقعیتِ دنیای امروز است. این واقعیت به گوناگونی حیرت انگیز کالاهای اساسا مشابه در قفسه های فروشگاه ها خلاصه نمی شود و در تمامی عرصه های زندگی امروزین ما در حال گسترش است و بر هویت های تک تک ما اثر عمیقی داشته و دارد. (بحث های ارزنده ای در مورد ریشه های تکثر و تنوعِ فضاهای واقعی در توسعه ی شهری و همچنین فضاهای مجازی رو به گسترش و تاثیرات آن بر هویت فردی و جمعی افراد از دیدگاه چپ وجود دارد که خوانندگان علاقمند را به آن ارجاع می دهم.)[3]
2. وجود تنوع نظر و سطح برداشت در مخاطبان، بکارگیری روش های جدیدی را برای تاثیر گذاری هرچه بیشتر نوشته های ما ضروری می سازد. یکی از این روش ها بکارگیری ساختاری است که من آن را «تک چند نظری» نامیده ام. منظور من از تک چند نظری آن است که ما در بیان نظرات خود، به دیگر نظرات قابل توجه موجود در ذهن مخاطبان اشاره کنیم. با این کار، علاوه بر احترام به دیگر نظرات که نشاندهنده ی دمکراتیک بودن ما نه در شعار و بلکه در عمل است و همچنین تامین هم ذات پنداری مخاطب با راوی روایت مان، اجازه می دهیم مخاطبان در یک فضای کاملا شفاف رقابتی، درستی و همه جانبه تر بودن نظرمان را ببینند و لمس کنند. تجربه به من آموخته که بسیاری از این دیگر نظرات، دقیقا به علت آنکه جزئیات تصویر روبروی ما را از زوایای دیگری دیده اند، دارای ارزش های خاصی هستند که نباید به علت نارسایی های کلی شان نادیده گرفت. مثالی که بارها در این رابطه به کار برده ام نقشه ی معماری است که دارای نماهایی از بالا، پهلو، روبرو و حتی مقاطعی فرعی در اطراف یک پرسپکتیو کامل از نمای مورد نظر است. نظر ما می تواند در نهایت (واین کاری است دشوار) به آن پرسپکتیو نزدیک شود. مسلما برای ارائه چنین پرسپکتیوی، ما باید بتوانیم خود را در جای دیگران بگذاریم و چشم اندازی که به واقع از زاویه ی دید آنان مشاهده می شود را ببینیم و تاثیرات فضا و سپهری را که دیگری در آن قرار دارد و از آن تاثیر می پذیرد درک کنیم.
مثالی بزنم. برخی از عزیزان در داخل کشور بر وجود دو فضای سیاسی متفاوت در خارج و داخل تاکید داشته اند که قاعدتا باید تعاملی واقعبینانه و منطقی را بین آن ها انتظار داشت. برخی به ما ایراد می گیرند که نمی توان در داخل کشور، بویژه در فضای سیاسی نیمه قانونی اش ایستاد و همان مواضعی را گرفت که در خارج می توان گفت.
درک صحیح تفاوت این دو فضا به تحلیلگران چپ کمک می کند، اولا هر موضعگیری تعدیل یافته در داخل کشور را سازشکاری سیاسی ندانند، و ثانیا پشتیبانی نادرست از سیاست های رژیم را که برخی آن را توجیه می کنند، بر نتابند و با آن برخورد قاطعی داشته باشند.
3. بوجود آمدن شبکه های اینترنتی باعث پیوند بیش از پیش کمی و از پاره ای جهت ها اساسا کیفی مردم سراسر جهان با یکدیگر شده و می شود (برخی دانشمندان علوم پیچیدگی آن را مشابه با شکل گیری نخاع در جریان تکامل انواع موجودات زیستمند دانسته اند). این تازه اول کار است و انقلاب علمی فنی که با شتابی فراوان به پیش می رود، افق های حیرت انگیزی را در پیش رو دارد. این ارتباط وسیع و تعاملی کاربران با یکدیگر و با شبکه باعث می شود خبرگزاری های مرجع خود به شدت از روشنگری های مخاطبان تاثیر پذیر شوند.
برای مثال کافی است فیلمی را از تظاهرات اعتراضی مردم به سیاست های ریاضتی در یک شهر در شبکه های اجتماعی مجازی باز تکثیر و پخش کنیم. تشخیص گسترش موجی پخش این فیلم خبری توسط نرم افزارهای ویژه ی رسانه های قدرتمند شرکتی باعث می شود آن ها هم به درج این خبر در همان محدوده اقدام کنند تا به قول معروف از قافله عقب نمانند. کیست که نداند آن ها قطعا اولین نشر دهنده ی چنین اخباری نخواهند بود. این اقدام از سر ناچاری آنان، که در بسیاری از موارد رعایت یک حداقل های لازم را دارد و یا ندارد، پیام تکثیر شده ی مثلا هزارتایی ما را صدهاهزاری می کند و ده ها هزار مخاطب دیگر را برای دریافت اطلاعات بیشتر به فضای مجازی می کشد. بگذریم که مابقی آن صدها هزار نفر به همان حد ناقص و نارسا و ناکافی و گاه تا حدی عقیم شده از خبر و گزارش رضایت می دهند. شاید منتقدین آنچه بیان کردم بر این باور باشند که من در این زمینه زیادی خوشبین و خوشخیال هستم. باید بیشتر دقت کرد و واقعبینی را افزایش داد.
این نکته مثبتی است که می تواند باعث آگاهی از قدرت اتحاد در بخشی از مخاطبان ما برای غلبه بر بی باوری به مبارزه شود و امید به پیروزی در این مبارزه ی مرگ و زندگی را دامن زند. تاکید همیشگی ما بر این حضور و این ارتباط و این همبستگی تاثیرگذار است.
فعالان چپ باید متوجه باشند انقلاب دیجیتال قابلیت های تاثیرگذاری جدیدی را بوجود آورده که گسترش می یابد. اگر این قابلیت ها به درستی بکار گرفته شود، گره گشاست. بهتر است توجه داشته باشیم دانشمندان بخشی از طبقه ی کارگر و نیروی کار اند و کاوش ها و اختراعات و تولیدات علمی دستاوردهای بشریت است و نه آن هایی که با تکیه بر قدرت طبقاتی به تملکش می گیرند. از چنین دیدگاهی، علم و فن آوری و تاثیر مثبت آن در هدایت بشریت به جامعه ای رشدیافته را محصول نیروی کار دانسته و قدر و اهمیت آن را در عمل بهتر درک می کنیم. قطعا مخاطبانی در دلشان به من گوشزد خواهند کرد که: طی کردن این سفر تاریخی و رسیدن به مقصد را نمی توانیم امری خود به خودی و متکی بر رشد دانشی بدانیم که تا حدی زیادی به تملک طبقه حاکم در آمده است.
نهادهای تبلیغاتی نظام سرمایه داری به دستاوردهای علم و صنعت و فن آوری افتخار می کنند و این دستاوردها مورد علاقه و توجه مردم و بویژه جوانان است. این دستاوردها البته با راهبری سرمایه داری به انجام رسیده ولی در واقع بهره کشی و تصاحب ابتکارات و ارزش های نیروی کار است. ما می توانیم با استناد به چنین ارزش فراگیری، این دستاوردها را از خود بدانیم و مال خود کنیم. توضیح اینکه در نظام مردمی مورد نظر ما، علم و فن آوری و هنر می تواند بسیار طبیعت گراتر و انسانگرا تر باشد، فاصله معنی داری بین باورهای ما و مصرف گرایی مورد تاکید آن ها می گذارد. برای مثال در برابر تبلیغات رسانه های جریان اصلی درباره ی غول کامپیوتری اپل که با درگذشت استیو جابز- بنیانگذار خلاق آن صورت گرفت، افشاگری های چپ به زندگی طاقت فرسای کارگرانی متکی شد که خود را به خاطر شدت فشار کار از بالکن کارخانجات آن شرکت به پایین انداخته اند (واقعی، ضرور ولی سیاه). آیا نمی توان در کنار این افشاگری ها با تاکید بر ارزش های به راستی فراهم آمده در طراحی و تولید محصولات این مجموعه عظیم، به سودهای نجومی ای اشاره کرد –به طور رسمی چیزی حدود ۶۰٪ قیمت محصول- که به علت بالا نگه داشتن قیمت در اثر انحصار کسب شده است؟ تصور کنیم اگر این سود محوری دیوانه وار نبود و این مصرف گرایی مخرب دامن زده نمی شد، چگونه این توانایی فراهم آمده توسط نوآوران و نیروی زحمتکش کار می توانست به جای کالاهای گران ویژه نخبگان، محصولاتی مناسب تر را به شکلی عمومی در اختیار همگان قرار دهد و با مرتبط کردن مردم با یکدیگر و جهانشان، به ارتقای سطح دانش و بهروزی آن ها کمک کند.
4. در بسیاری از موارد (بویژه با گسترش بحران ساختاری در نظام حاکم و رشد جریانات شبه فاشیستی) نظراتی ارائه شده و می شود مبنی بر اینکه، این نظام جاودانه و پایان تغییرات تاریخی جهان است و هرگونه تلاش برای تغییر آنرا جز اقدامی ابلهانه از طرف مشتی آنارشیست و خیال پرست نمی داند. متاسفانه گاه این شیوه و نگرش به اجزا و به زیر مجموعه های این نظام هم تسری داده می شود و تکرار چند وجهی، پر بازتاب و به غایت حساب شده و هدفمند آن، اذهان برخی از مخاطبان ما را نسبت به امکان هر تغییری بدبین کرده است.
شکست دردناک برخی کشورهای سوسیالیستی و طولانی شدن تلاش تاریخی چپ ها برای تغییر ریشه ای سرمایه داری جهانی به این مسئله دامن زده است. روشنگران چپ در این زمینه می توانند به جای (یا در کنار) تاکید بر یقین ها و باورهای بدیل شان، خطا بودن تبلیغات اطاق های فکری مدافع حاکمان جهان را مد نظر قرار داده و بی پایگی برخورد یک جانبه، غیر منصفانه و نادرست از سوی آن ها را هدف بگیرد. چگونه؟ این کار می تواند با نشر اخبار و ارائه ی گزارش تحولاتی باشد که از روایت ها و واقعیت های متفاوت در دورن همین نظام موجود حکایت دارد.
مثالی که من همین اواخر با آن روبرو شدم و بسیار مناسب برای این بحث می بینم، انتخابات در ونزوئلا و پیروزی کاملا دمکراتیک چپ در یک انتخابات تحت نظارت ناظران جهانی است. انتخاباتی که جیمی کارتر رئیس جمهور پیشین آمریکا آن را آزاد ترین و دمکراتیک ترین انتخابات در دهه گذشته در سطح جهان نامید و کاندیدای مخالف چاوز بدون کوچکترین امکان اعتراضی آن را پذیرفت و به چاوز تبریک گفت.
همچنین، نشان دادن اینکه یورش های سودمحورانه توسط سرمایه داری نولیبرال همین شرایط زندگی موجود مردم را هم اسفناک (تر) می کند، حائز اهمیت است. باید تاکید کرد هم اکنون نیز حقوقی داریم و از آن بهره می بریم که مورد تهاجم قرار گرفته است. این حقوق نیز در زمانی دیگر و در مبارزات ما و مادران و پدرانمان کسب شده و از آسمان به زمین نیامده و کسی دو دستی آن را به ما تقدیم نکرده است.
نکته قابل توجه دیگر آن است که چپ مدت هاست از گنجینه ی عظیم تجربه های واقعا موجود سوسیالیستی اش دوری جسته است. این درحالی است که در برابر بسیاری از ابهام های موجود و تردید افکنی نسبت به پاسخگو بودن راهکارهای سوسیالیستی تجربه های غنی ای وجود دارد که نشان از کارایی های فوق العاده روش های سوسیالیستی دارد.
اشاره به اینکه جوامع سوسیالیستی یا دمکراتیک مشابه یا مورد قبول ما چگونه بوده است، نقد ما را قوی تر می کند و مقایسه بین این مشابهت ها بسیار تاثیر گذار است. برای مثال مایکل مور در فیلم سیکو به شکل موفقیت آمیزی انتقاد به وضعیت بیمه های بهداشتی در آمریکا را با مقایسه ی آن ها در کوبا، فرانسه، انگلیس و کانادا انجام می دهد که شاهد تاثیر گذاری حیرت انگیز نقدش در بوجود آوردن یک کمپین موفق بوده ایم. شکست سوسیالیسم واقعا موجود و هجوم رسانه ای وحشتناک بعدی به آن باعث شده این نوع استنادات از فرهنگ نوشتاری ما تقریبا پاک شود.
بسیاری از مخالفان ما و از جمله خود چپ ها به این نتیجه رسیده اند که فروپاشی بخش بزرگی از نظام های سوسیالیستی پایان تاریخی بر مشروعیت آن هاست. ما باید زمینه های ذهنی یک نوزایی تاریخی را در این عرصه فراهم کنیم. نمونه های ارزنده ی تجربه سوسیالیستی در کلیه ی زمینه ها را به میان نقدهای مان بکشیم و نشان دهیم آن معجزه ی تاریخی چگونه رخ داد، چگونه پیش رفت، و در هر مورد مشخص چه دستاوردهای گرانقدری برای مردم آن کشورها، طبقات زحمتکش کشورهای سرمایه داری، و به طور کلی بشریت به ارمغان آورد. نمی توانیم و نباید از آن تجربه بت واره ای بسازیم و نارسایی های دردناکی که به فروپاشی اش انجامید را مکتوم بگذاریم. بهتر است واهمه را کنار بگذاریم و به صراحت عنوان کنیم به ارتقای تجربه ی قبلی بی نیاز نیستیم و صد البته باید برای اشاره ای به اینگونه موارد از قبل اندیشیده باشیم. اگر در بیان آن تجربه ها، یک واقعبینی پویا و چند ساحتی را با درک وابستگی مکانی زمانی - «فضای» یی - پدیده ها راهنمای عمل خود کنیم، از این کار نیز رو سفید بیرون خواهیم آمد.
می توان تلاش کرد و امید داشت که این باززایی به نتیجه بنشیند و به قول حافظ شیرین سخن ما «چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند ...».
5. نکته ی دیگری که از اهمیت فوق العاده برخوردار است، واقع بینی در معنای عمیق آن است. برخورد واقعگرایانه ی یک تحلیلگر به رویدادها، بیان او را اثرگذارتر می کند. به عبارت دیگر هرگونه تقلیل واقعیت ها به شکلی تک سویه و در جهت اهداف مورد نظر، نه تنها موضوع و مضمون مورد اشاره را تیزتر و برّا تر نمی کند، بلکه درست برعکس، دیدگاه ارائه شده توسط تحلیلگر را ذهنی، بی ارتباط با دنیای واقعی و لذا به همان میزان بی تاثیر می کند. واقعگرایی از دید چپ ها با یک دیدگاه واقعگرای ایستا همخوان نیست. چپ ها علاوه بر آنچه هست، آنچه در حال شدن است و حتی قابلیت های تغییرهای آتی را بخشی از واقعیت پویای پدیده ها می دانند و ارزش نگاه خود را به مثابه مرحله ی بالاتری از واقعگرایی می دانند و بر آن ارج می گذارند .
بهره گیری از این نوع واقعگرایی پویا بویژه در پدیده های سیاسی اجتماعی اهمیتی انکار ناپذیر دارد، چرا که بخش بزرگی از این «در حال شدن» ها در روان اجتماع در غلیان است و در کنش و واکنش های نه چندان آشکاری می گذرد که در مراحل بعد تر نمود و تظاهر قابل لمس و استناد پیدا می کند. این بدین معنی نیست که ما وزن ایستایی در وضعیت موجود و نیروهای حفظ کننده ی آن را بدون هر منطقی کم کنیم و بر قابلیت های واقعی تغییر بیش از اندازه بها دهیم تا چشم انداز درخشان تری ارائه کنیم. به نظر من باید این انتقاد را متواضعانه پذیرفت که سیاه انگاری و تقلیل زندگی اجتماعی موجود به صفحه ای سیاه با هدف افشای ساختارهای سرمایه داری متاسفانه به یک سنت در بین چپ ها تبدیل شده است. نتیجه این کار چیزی جز عدم ارزش گذاری به دستاوردهای تحسین برانگیز حاصل از مبارزات طبقاتی نیروی کار در طی سال ها و قرن ها نیست. می توان درک کرد که این روانشناسی حاصل از فضای سرکوب های پی در پی زحمتکشان به پا خواسته و چپ هایی است که سرمایه داری دنیای کار و تلاش و یا به زبان عامیانه «روزگارشان» را به راستی سیاه کرده است.
یکی دیگر از این گونه اشتباهات، انتظار همیشگی فروپاشی سرمایه داری جهانی بدون توجه به قدرتمندی مورد لزوم در آلترناتیوهای آن است که باید به سختی از آن دوری جست. همه می دانیم که ضرورت فراتر رفتن از سرمایه داری به یک نظام سوسیالیستی اساسا الزامی به معنای ضرورت یک مبارزه ی تاریخی است و نه یک چرخش خود به خودی در سیر وقایع.
6. ضروری است هرگاه عرصه بحث ما به واقعیت هایی تلخ و آزارنده متمرکز می شود، نیاز روانشناختی مخاطبان را برای تعادلی سازنده و امید بخش حفظ کنیم. حتما به من توصیه خواهید کرد که در این کار نباید امید را بیهوده و بی منطق، به جای واقعیت های جان سخت گذاشت و لازم است از خطر افتادن به دام عوامفریبی پرهیز کرد.
با پذیرش اینگونه نقطه نظرات اصلاحی در این زمینه، قانونمندی هایی وجود دارد که در نشریات موفق دمکراتیک و رفرمیست جهان سرمایه داری مورد استفاده قرار می گیرد. این شیوه های نگارش برای نویسندگان چپگرا -البته با هدفی متفاوت و مطابق با سنت های مارکسیستی موجود - قابل استفاده است. برای مثال استفاده از گرافیک مناسب (عکس، کاریکاتور، و ...) و ادبیات (شعر، متن یک ترانه، سوتیترهای جذاب مناسب و ...) و انتقال بسیاری از مضامین به گفتارها و نقل قول های مستقیم افراد از جمله عواملی است که به این تاثیر گذاری کمک می کند. شرح زندگی و تلاش های مردم علیرغم وضعیت به شدت ناهنجار، اشاره به روزگارانی که غم و دردهایی مشابه پشت سر گذاشته شده است، سخن از باورها و امیدهای مردم، و هر اشاره ی دیگری که مخاطب ما را در میان حس جمعی مردم و زندگی آن ها در همه ی ابعادش قرار دهد، می تواند به بالا رفتن حس مقاومت و تلاش برای تغییرات عمیق و اساسی امور دامن زند.
نشان دادن اینکه سیاست های ضد بشری اعمال شده با چه مقاومت هایی روبرو است و به همین دلیل به راحتی موفق نمی شود و نیروی مقابلش را بوجود آورده و تقویت می کند نیز اهمیت دارد. ارائه ی مشابهت هایی در گذشته که چنین اقدامات مخربی چگونه در دستور کار قرار گرفت، و گاه نتیجه ی مطلوب را عاید دست اندرکارانش نکرد، نقطه قوت نقد ما خواهد بود.
صدایت را نمی شنوند
صدایت را نمی شنوند... نه اینکه اهمیت صحبت هایت را درک نکنند، نه اینکه به تو باور ندارند یا تو را آدم شایسته ای نمی شناسند، بلکه به این دلیل که به مخاطبت توجه نداری، در افکار خودت غرق می شوی، از پیچیدگی ارتباط بی خبری، و به نگاه مخاطبانت نمی اندیشی . . . (از وبلاگ شب نگاشت ها)
7. مبلغان نظام حاکم از بازتاب فرایندهای تاریخی و نحوه تکوین پدیده ها سر باز می زنند و اخبار و گزارشات پر حجم رسانه های جهانی شده حاوی کلاژهایی است که از تکه پاره های رویدادها و روایت ها تهیه می شود. بازتاب واقعیت ها در این رسانه ها دائما خرد و خردتر می شوند تا اثری از یک فرایند تکوین در آن دیده نشود و یا وابستگی عمیق تاریخی مکانی آن ها نامفهوم شود. ما هرچه بیشتر با مخاطبانی سروکار پیدا می کنیم که حجم عظیمی از اطلاعات نامرتبط و دائما به روز شونده را در ذهن خود دارند. به همین دلیل، افزایش حجم این اطلاعات با اخباری که با هدف معین و به شکلی سیستماتیک در رسانه ها سانسور می شوند، به تنهایی چاره ی کار نیست.
آنچه باید مورد توجه فعالان چپ قرارگیرد بازسازی فرایندهای تاریخی تخریب شده در میان اطلاعات پراکنده ی موجود در ذهن مخاطبان است. اگر ترویج گری بتواند در این کار تا آنجا پیش رود که نه تنها فرایندهای تاریخی مورد نظر را به مخاطبانش گزارش دهد، بلکه سازوکار یافتن هر فرایند تاریخی و یا به عبارت دیگر یک نگرش علمی نسبت به تاریخ را انتقال دهد، کاری کارستان کرده است. ارائه ی نگرش فرایندی و تاریخی ارزش و شوری به نوشته ها و سخنان ما می بخشد که آن ها را سخت دلنشین می کند. درست می گویید! نوشته ی خود من سخت از استناد به پیشینه ی این بحث ها در تاریخ غنی چپ محروم است.
8. باورها، آرمان ها و حتی رویاهای ما برای یک زندگی بهتر حاوی عناصر موثری در ارائه وجه مثبت به تحلیل رویداد هاست. بیان این باورها و آرمان ها در شکل مناسب آن یا در قالب گفتارهای بزرگان، متن ما را زینت ارزنده ای می دهد و به آن روشنی می بخشد. باید متوجه بود زبان، بعنوان پدیده ای حاصل از زندگی اجتماعی بشر، هستی بسیار پیچیده دارد که نمی توان آن را به مشتی گزاره و قانونمندی گرامری تقلیل داد. هر نوع تظاهر، خودنمایی، فخرفروشی، و ... در گزاره های ما به شکلی پنهان کُد می شود و به شکلی ناخودآگاه در ذهن مخاطبانمان بار منفی می گذارد. به همین دلیل، اهمیت صداقت و کارکردهای عاطفی سالم به اندازه ی خردی است که بکار می گیریم.
9. ما باید از مطلق اندیشی فاصله بگیریم. در یک زندگی بینهایت سیال مطلق ها و «یا... یا» های عصبی خریداران چندانی ندارد. در گرامر زبان عملگرهای مختلفی به کاهش این مطلق گرایی ها کمک می کنند که باید از آن ها بهره گرفت. برای مثال شکل سئوالی دادن به یک جمله و گفتن اینکه : چرا باید چنین اقداماتی صورت بگیرد، به جای اینکه گفته شود : چنین اقدامی نباید صورت بگیرد، از بار مطلق گرایی در نوشته و بیان ما می کاهد.
و خلاصه اینکه داشتن یک نگاه مثبت به چشم انداز تاریخی پیش رو حتی در سخت ترین لحظات شکست، میراث ارزنده ای است که چپ ها بارها و بارها از خود به جا گذاشته اند. مخاطبان ما در بسیاری از مواقع عیار و ارزش گفتارهای ما را با نگاه خود ما به آینده و گذشته می سنجند. آنانی که وقتی سخن از گذشته است حرفی جز اثبات خیانت ها برای رهایی چپ از پاسخگویی به برخی ضعف ها و نارسایی ها در کنار دستاوردهای بزرگش ندارند و هرگاه سخن از آینده می شود، چشم اندازی سیاه را برای محکوم کردن نظام حاکم به نمایش می گذارند، تنها یک پیام را به مخاطبان خود انتقال می دهند. این پیام به شکلی ناخواسته و ضمنی می گوید: اگر می خواهی زندگی سعادتمندی داشته باشی از من نویسنده و سخنگو دوری کن.
کسی از میان خوانندگان نوشته ام انگار طعنه می زند و می پرسد: آیا تو خود چنین نکاتی را در نوشته هایت رعایت می کرده ای؟ کلاهم را که قاضی می کنم می بینم هنوز باید بسیار بیاموزم و به قول آن زنده یاد بگویم :
من نغمه خوان توام ای انسان و / نغمه خوان جهان خویش / و درونم می گرید و می خروشد / از آنچه بر ما گذشت و می گذرد[4]
[1] New Rules for Managing the News Media in Today's Online World
[2] Wadah Khanfar: A historic moment in the Arab. world www.ted,com
[3] اغلب کارهای «دیویدهاروی» و از جمله «وضعیت پسامدرنیته» که توسط آقای عارف اقوامی مقدم ترجمه و توسط نشر پژواک انتشار یافته در این زمینه کلیدی و راهگشا است
[4] از شعر «چون پروانه ای برخواسته از پورهٔ خود» سرودهٔ احسان طبری
یکی از انتقاداتی که برخی مخاطبان به نقد نویسی چپ ها از سرمایه داری می کنند، سیاه پنداری است. به نظر آن ها در این نوشته ها همه چیز انگار بیش از آنچه هست، سیاه جلوه داده می شود تا سرمایه داری به اصطلاح روسیاه شود. می گویند این نوشته ها پر از نق زدن های گوشخراشی است که هیچ راه حل واقعبینانه ای هم در بر ندارد. آن ها بر این نکته پای می فشارند که زبان بکار رفته و نحوه ی انشای این نقدها باعث می شود جذابیتی برای جوانان نداشته باشد و آن ها را دلزده کند. برخی خوانندگان جوان اظهار داشته اند که خواندن نوشته های ما آن ها را از هر اقدامی ناامید می کند، چون به نظر آن ها چشم انداز ترسیم شده توسط ما سیاه و تلاش در جهت اهدافی بی نتیجه است.
آیا در برخورد به روندهای حاکم بر جهان و سرنوشتی که ما چپ ها نگرانش بوده ایم و به همین دلیل هم با همه توان در صدد چرخش اوضاع به سمت یک بدیل مترقی مبارزه کرده و می کنیم، چنین اشکال هایی وجود دارد؟ براستی چگونه می توان به افشای سیاست های ضدمردمی سرمایه داری نولیبرال جهانی شده پرداخت، اما اجازه نداد کام مخاطبانمان از بیان تحلیل و تفسیرهای ارائه شده تلخ و نوعی افسردگی پنهان به آنان تحمیل شود؟ آیا می توان دیدی به اصطلاح مثبت به این افشاگری ها داد و اثر بخشی آن ها را برای طیف جوان و بویژه نیروهای کار فکری افزایش داد و نقد را در جهت انگیزش و تشویق هر چه گسترده تر مبارزه بکارگرفت؟
برای این مقصود چه عواملی مهم است و باید بکار گرفته شود؟
مقدمه
پیشبرندگان نظم موجود جهانی شیوه ها و روش های خود را در نشر اخبار و ارائه ی تحلیل های سیاسی اقتصادی دارند. نکته ی محوری مدافعان سرمایه داری برجسته کردن ارزش های عملا موجود این نظام جهانی، البته بدون شرح تاریخی تکوین آن ها بر اثر مبارزات مردم، و موقتی و گذرا عنوان کردن عدم ثبات، پیامدهای فاجعه باراقتصادی اجتماعی، و پرده پوشی ضعف جدی این نظم جهانی است. آنان گاه نارسایی های به شدت خطرآفرین این نظم جهانی، همچون نابودی کره ی زمین و به خطر افتادن صلح جهانی را هم اموری طبیعی جلوه داده که گویا پیشرفت علم و فن، حتی در صورت ادامه وضع موجود، آن را چاره خواهد کرد.
در جستجوی مرجعی برای استناد در نوشته خویش، به مقاله ای با نام «قانونمندی های جدید برای رسانه های نوین در جهان آنلاین امروز»[1] برخوردم که بسیار بی پروا پرده از این شیوه ی کهنه و به دید او دیگر ناکارا برداشته است. البته مقاله ی او با هدف جذب شرکت ها به سوی کار و کسبی که براه انداخته نوشته شده و به همین علت در عرصه ی مدیریت (سیاست خرد) سرفصل بندی می شود و نه در عرصه اقتصاد سیاسی (سیاست کلان)، اما در هر حال قابل توجه است:
«وقتی سازمانی با خبر بدی روبرو می شود، ممکن است این روش ها را درپیش گیرد. در قدم اول نفی: (و بگوید) مشکل؟ کدام مشکل؟ گام بعدی تعلل است: اگر کمی صبر کنیم، این یکی هم می گذرد. در مرحله ی بعد، مبلغانی موظف می شوند از مرز توجیه آوردن و به گردن دیگران انداختنِ مشکل فراتر رفته و با پشت سر گذاشتن مرزهای اخلاقی به خدعه و نیرنگ روی آورند.»
او ادامه ی چنین برخوردهایی را در عصر اینترنت غیرممکن می شمارد و «راهبرد مرگ» می نامد، چرا که به نظر او دیگر امکان کنترل انتشار خبر از دست رفته است و هر فردی می تواند در هر نقطه ی از جهان، در هر ساعت از شبانه روز (گاه درست وقتی که روابط عمومی شرکت تعطیل است) دست به انتشار اطلاعاتی بزند که به صورت شبکه ای تکثیر و پخش می شود. به باور او در چنین شرایطی، بکارگیری روش ذکر شده بسیار خطرناک بوده و خود «باعث بوجود آمدن یک بحران تازه خواهد شد».
او با تاکید بر اینکه هر«چیزی که تحت نام خبر نامیده می شود، یا مرجع آن خروجی خبرگزاری ای باشد، به طرزی خطرناک قدرت اغواگری و فریب دارد...» از قول موری وایت در تورنتو استار می نویسد: «زمانی بود که خبرگزاری ها مردم را از اخبار دروغ و غیرواقعی محافظت می کردند، اما امروز دیگر محافظی وجود ندارد و همگی ما در معرض اخبار غیرواقعی و دروغ هستیم. خبرگزاری ها خیلی دیر تشخیص دادند که نقش آن ها دیگر محافظت نیست، بلکه نقش داور و قاضی را باید اجرا بکنند.»
البته به روشنی می توان مشاهده کرد که آن خبرگزاری های به اصطلاح «محافظت کننده» مدت هاست خود برخی خبرهای جعلی و سفارشی را همچون آگهی های تجاری پخش می کنند. نقش «داوری» و یا «قاضی» رسانه ای هم با بی آبرو شدن تبلیغات اغواگرانه، به تدریج رنگ می بازد و می تواند باعث شود مرحله به مرحله نقش عنوان شده برای این خبرگزاری ها حداقل برای بخش های بزرگی از مردم از دست برود.
قطعا کسانی وجود دارند که این نظرات را جانبدار و شاید شدید و غلیظ بدانند و با آن موافق نباشند. اگر چنین بود و به درستی این گفته ها شک و تردیدی هست، بد نیست سخنرانی یکی از مدافعان برجسته ی این نظام یعنی مدیریت شبکه الجزیره را در مورد کارکرد رسانه ها و لزوم تغییر شیوه های بکار رفته ببینند [2].
واقعیت چیست و چه می توان کرد؟
ما با مخاطبانی روبرو هستیم که حجم عظیمی از تبلیغات و اطلاعات رسانه های شرکتی رایج را در ذهن دارند. حجم این تبلیغات و در واقع عملیات روانی به حدی است که می تواند با یورش های پی در پی خبری، بدون هرگونه وابستگی تاریخی به روندهای سیاسی اجتماعی موجود، حافظه ی کوتاه مدت در ذهن مخاطبان را مورد حمله قرار دهد، ارتباط پدیده ها را از هم بگسلد و دائما اطلاعات نامرتبط کلاژ مانندی در ذهن ها بریزد و آن را پر و خالی کند. فشار و استرس حاصل از انتشار اخبار و گزارشات گزینش شده، ناکامل اما پر هیاهو، در کنار حذف پیوستگی تاریخی آن ها، قدرت تصمیم گیری مستقل مخاطبان را به میزان زیادی می گیرد و راه را بر نتیجه گیری های سیاسی و تشخیص آن تاثیرهایی می بندد که هر فرد یا جمعی می تواند بر تعیین سرنوشت خویش داشته باشد. باید دانست که با استمرار چنین شرایطی، به تدریج فضایی یاس آلود بوجود می آید، پاسیفیزم و سیاست زدگی شکل می گیرد و پیگیری پدیده های سیاسی اقتصادی و اخبار منتشره که باید مصلوب الاختیار آن ها را شنید و مشاهده کرد، بی مفهوم می شود.
تنوع حیرت انگیز رسانه های مختلف اما همسو که مخاطبان متنوع را در محاصره گرفته اند، تکرار و تاکیدی را در فضای رسانه ای پدید می آورد که به این گزارشات و تحلیل ها صورتی واقعی و قطعی می بخشد. وقتی افراد یک حرف را از شبکه های مختلف خبری، اینترنت، روزنامه و مجله و از زبان مراجع سیاسی اجتماعی مورد عنایت خود بشنوند، کمتر به آن شک و تردید می کنند. آنچه چنین فضایی را می شکند، بیش از هر چیز تجربه ی مستقیم افراد است، یعنی آن چیزی که با پوست و گوشت خود لمس کرده اند. اما مگر چه میزان از گزارشات دریافتی مسقیما با تجربه های زندگی مردم همپوشی دارد. می شود پرسید مخاطبان این رسانه ها مگر چه تجربه ی مستقیمی از فجایع زندگی در فلسطین و عراق و افغانستان و لیبی بعد از یورش یا درگیر در حملات نظامی و همچنین زندگی ژاپنی ها بعد از حادثه ی فوکوشیما و یا طوفان سندی در آمریکا می توانند داشته باشند تا قادر باشند بنا بر تجربه ی شخصی خویش نادرست بودن بخش مهمی از خبر ها را متوجه شوند. براستی عکس ها و فیلم های خبرنگارهایی را دیده ایم که خبر کشته شدنشان در جنگ های اخیر پخش شد؟ مسلما نه. برای مثال چند نفر از ما می دانیم حمله ی نظامی گروه های مسلح به سفارت آمریکا در لیبی که به کشته شدن سفیر آن کشور منجر شد، برای رهایی زندانیانی در زیرزمین آن سفارت صورت گرفته و مقامات لیبیایی بعد از این خبر متوجه وجود یک زندان امنیتی در دل سفارت آمریکا شده اند. همان موقع مقالات زیادی در زمینه ی احترام به سفارت های دیپلماتیک کشورها و محکومیت حمله به سفارت آمریکا بعد از انقلاب و محکومیت مدافعان آن زمانی آن در سایت های فارسی زبان انتشار یافت که جدا از موافقت یا مخالفت با آن اقدام، اشاره ای به چنین پدیده هایی نداشت.
چند وقت پیش در یک شوی سرگرم کننده ی تلویزیونی نمایشی از یک فرد به اصطلاح دارای توان خارق العاده به نمایش گذاشته شد که براستی دیدنی بود. یکی از تماشاچیان برنامه که از قبل و به قید قرعه انتخاب شده بود به روی سن دعوت شده و در کنار دست مجری نشست. مجری برنامه پاکتی را به او نشان داد و گفت از شما سئوالی می پرسم که جوابش را قبلا نوشته و در این پاکت گذاشته ام. سئوال چنین بود: بدون درنگ یک عدد چهار رقمی به من بگویید. آن فرد گفت و او کاغذی را از درون پاکت درآورد و همان عدد را نشان داد. جالبی شو در آن بود که توضیح می داد چگونه این کار انجام شده است. روش ساده اما بسیار کارا بود. در مسیری که تماشاچی مورد نظر از درب آن مرکز و راهروها و آسانسور و ... تا استودیو پیموده بود، این عدد بارها و بارها به شکل غیرمستقیم و ماهرانه ای در برابر دیدش گذاشته شده بود. اثر تکرار موضوع شناخته شده ای در روانشناسی تبلیغات است.
تاکید من در این نوشتار بر بررسی شیوه های بکارگرفته توسط مبلغان وضع موجود نیست، به همین دلیل اجازه می خواهم از ادامه مستقل این بحث بگذرم و بر چپ ها (نیروهای پیشروِ آلترناتیو و مخالف نظم موجود جهانی) متمرکز شوم و سئوال هایی را عیناً در میان بگذارم که توجهم را جلب کرده و باعث نوشتن این مقاله شده است.
پرسش و پاسخ:
چپ ها در نقد نظام سیاسی اقتصادی موجود جهان، با توجه به تغییرات رسانه ای و روانشناسی موجود و یا حاصل از آن، چه شیوه ی برخوردی را باید در پیش بگیرند؟ بایدها (بهترها) و نبایدها (بدترها) ی آن ها کدام است و چرا؟
· ابتدا باید متوجه بود که هدف اصلی چپ ها در نقد وضعیت موجود در هر شرایط، گردآوری و سازماندهی نیروی ترقیخواه لازم و کافی برای چرخش اوضاع به وضعیتی جایگزین است. این وضعیت جایگزین می تواند مطابق با یک تاکتیک کوتاه مدت و بنا بر یک شرایط مشخص، هنوز در چارچوب نظام سرمایه داری موجود بوده (مثلا مبارزه برای تشکیل اتحادیه کارگری در فروشگاه های زنجیره ای وال مارت)، یا برای مثال، هدفش شکست نیروهای ارتجاعی در یک انتخابات باشد (کمپین مبارزاتی چپ ها در انتخابات اخیر فرانسه)، و یا اقدام برای جایگزینی یک دولت سرمایه داری نولیبرال با دولتی دارای سمت گیری سوسیالیستی (مثلا در آمریکای جنوبی یا اسپانیا و یونان). همه می دانیم هدف چپ ها تبیین فلسفی جهان نیست، بلکه تغییر خود این جهان است (این تغییرات می تواند بنا بر هر شرایط مشخص به صورت بهبود تدریجی و مرحله ای باشد یا اساسی و انقلابی).
· برای تبلیغ و ترویج اندیشه ها و راهکارهای چپ لازم است مخاطبانِ تاکتیک و یا استراتژی طرح شده را به درستی شناخت. باید دانست که کار در میان گروه های مختلف مردم است که درک ما را از واقعیت های زندگی، باورها، پیشداوری ها، سنت ها و یا آنچه در زبان چپ ها «سطح آگاهی ها» نامیده می شود را بالا می برد.
اکنون با توجه به مقدمه ی بیان شده و ذکر این دو نکته ی محوری در بالا می توان سئوال دیگری را مطرح کرد و پاسخ داد:
چه عواملی به تاثیر گذاری تبلیغی و ترویجی نوشتارهای ما کمک می کند؟
نکاتی که من در پرس و جوها و مطالعات خود و کسانی که به آن ها دسترسی داشته و در این بحث به من مساعدت کرده اند گرد آورده ام و همچنین با تجربه ی محدود خویش درستی آن ها را لمس کرده ام، به قرار زیر است. باید اضافه کنم، بحثی جمعی تر در این زمینه و اصلاح و جرح و تعدیل این بندها و از همه مهم تر یافتن وزن واقعی شان در کاربردهای سیاسی قطعا به بارور شدن بیش از پیش مطلب کمک خواهد کرد.
1. اگر به بازتاب نوشته های خود دقت لازم را کرده باشیم، متوجه می شویم که به هیچوجه با مخاطبانی یک دست در یک طبقه و یا قشر اجتماعی سر و کار نداریم و حتی در محدود ترین محافل ظاهرا همفکر نیز با تنوع نظر و ناهمگونی های جدی روبرو هستیم. تنوع، جدا از آنکه ما چه قضاوت مثبت یا منفی نسبت به آن داشته باشیم، یک واقعیتِ دنیای امروز است. این واقعیت به گوناگونی حیرت انگیز کالاهای اساسا مشابه در قفسه های فروشگاه ها خلاصه نمی شود و در تمامی عرصه های زندگی امروزین ما در حال گسترش است و بر هویت های تک تک ما اثر عمیقی داشته و دارد. (بحث های ارزنده ای در مورد ریشه های تکثر و تنوعِ فضاهای واقعی در توسعه ی شهری و همچنین فضاهای مجازی رو به گسترش و تاثیرات آن بر هویت فردی و جمعی افراد از دیدگاه چپ وجود دارد که خوانندگان علاقمند را به آن ارجاع می دهم.)[3]
2. وجود تنوع نظر و سطح برداشت در مخاطبان، بکارگیری روش های جدیدی را برای تاثیر گذاری هرچه بیشتر نوشته های ما ضروری می سازد. یکی از این روش ها بکارگیری ساختاری است که من آن را «تک چند نظری» نامیده ام. منظور من از تک چند نظری آن است که ما در بیان نظرات خود، به دیگر نظرات قابل توجه موجود در ذهن مخاطبان اشاره کنیم. با این کار، علاوه بر احترام به دیگر نظرات که نشاندهنده ی دمکراتیک بودن ما نه در شعار و بلکه در عمل است و همچنین تامین هم ذات پنداری مخاطب با راوی روایت مان، اجازه می دهیم مخاطبان در یک فضای کاملا شفاف رقابتی، درستی و همه جانبه تر بودن نظرمان را ببینند و لمس کنند. تجربه به من آموخته که بسیاری از این دیگر نظرات، دقیقا به علت آنکه جزئیات تصویر روبروی ما را از زوایای دیگری دیده اند، دارای ارزش های خاصی هستند که نباید به علت نارسایی های کلی شان نادیده گرفت. مثالی که بارها در این رابطه به کار برده ام نقشه ی معماری است که دارای نماهایی از بالا، پهلو، روبرو و حتی مقاطعی فرعی در اطراف یک پرسپکتیو کامل از نمای مورد نظر است. نظر ما می تواند در نهایت (واین کاری است دشوار) به آن پرسپکتیو نزدیک شود. مسلما برای ارائه چنین پرسپکتیوی، ما باید بتوانیم خود را در جای دیگران بگذاریم و چشم اندازی که به واقع از زاویه ی دید آنان مشاهده می شود را ببینیم و تاثیرات فضا و سپهری را که دیگری در آن قرار دارد و از آن تاثیر می پذیرد درک کنیم.
مثالی بزنم. برخی از عزیزان در داخل کشور بر وجود دو فضای سیاسی متفاوت در خارج و داخل تاکید داشته اند که قاعدتا باید تعاملی واقعبینانه و منطقی را بین آن ها انتظار داشت. برخی به ما ایراد می گیرند که نمی توان در داخل کشور، بویژه در فضای سیاسی نیمه قانونی اش ایستاد و همان مواضعی را گرفت که در خارج می توان گفت.
درک صحیح تفاوت این دو فضا به تحلیلگران چپ کمک می کند، اولا هر موضعگیری تعدیل یافته در داخل کشور را سازشکاری سیاسی ندانند، و ثانیا پشتیبانی نادرست از سیاست های رژیم را که برخی آن را توجیه می کنند، بر نتابند و با آن برخورد قاطعی داشته باشند.
3. بوجود آمدن شبکه های اینترنتی باعث پیوند بیش از پیش کمی و از پاره ای جهت ها اساسا کیفی مردم سراسر جهان با یکدیگر شده و می شود (برخی دانشمندان علوم پیچیدگی آن را مشابه با شکل گیری نخاع در جریان تکامل انواع موجودات زیستمند دانسته اند). این تازه اول کار است و انقلاب علمی فنی که با شتابی فراوان به پیش می رود، افق های حیرت انگیزی را در پیش رو دارد. این ارتباط وسیع و تعاملی کاربران با یکدیگر و با شبکه باعث می شود خبرگزاری های مرجع خود به شدت از روشنگری های مخاطبان تاثیر پذیر شوند.
برای مثال کافی است فیلمی را از تظاهرات اعتراضی مردم به سیاست های ریاضتی در یک شهر در شبکه های اجتماعی مجازی باز تکثیر و پخش کنیم. تشخیص گسترش موجی پخش این فیلم خبری توسط نرم افزارهای ویژه ی رسانه های قدرتمند شرکتی باعث می شود آن ها هم به درج این خبر در همان محدوده اقدام کنند تا به قول معروف از قافله عقب نمانند. کیست که نداند آن ها قطعا اولین نشر دهنده ی چنین اخباری نخواهند بود. این اقدام از سر ناچاری آنان، که در بسیاری از موارد رعایت یک حداقل های لازم را دارد و یا ندارد، پیام تکثیر شده ی مثلا هزارتایی ما را صدهاهزاری می کند و ده ها هزار مخاطب دیگر را برای دریافت اطلاعات بیشتر به فضای مجازی می کشد. بگذریم که مابقی آن صدها هزار نفر به همان حد ناقص و نارسا و ناکافی و گاه تا حدی عقیم شده از خبر و گزارش رضایت می دهند. شاید منتقدین آنچه بیان کردم بر این باور باشند که من در این زمینه زیادی خوشبین و خوشخیال هستم. باید بیشتر دقت کرد و واقعبینی را افزایش داد.
این نکته مثبتی است که می تواند باعث آگاهی از قدرت اتحاد در بخشی از مخاطبان ما برای غلبه بر بی باوری به مبارزه شود و امید به پیروزی در این مبارزه ی مرگ و زندگی را دامن زند. تاکید همیشگی ما بر این حضور و این ارتباط و این همبستگی تاثیرگذار است.
فعالان چپ باید متوجه باشند انقلاب دیجیتال قابلیت های تاثیرگذاری جدیدی را بوجود آورده که گسترش می یابد. اگر این قابلیت ها به درستی بکار گرفته شود، گره گشاست. بهتر است توجه داشته باشیم دانشمندان بخشی از طبقه ی کارگر و نیروی کار اند و کاوش ها و اختراعات و تولیدات علمی دستاوردهای بشریت است و نه آن هایی که با تکیه بر قدرت طبقاتی به تملکش می گیرند. از چنین دیدگاهی، علم و فن آوری و تاثیر مثبت آن در هدایت بشریت به جامعه ای رشدیافته را محصول نیروی کار دانسته و قدر و اهمیت آن را در عمل بهتر درک می کنیم. قطعا مخاطبانی در دلشان به من گوشزد خواهند کرد که: طی کردن این سفر تاریخی و رسیدن به مقصد را نمی توانیم امری خود به خودی و متکی بر رشد دانشی بدانیم که تا حدی زیادی به تملک طبقه حاکم در آمده است.
نهادهای تبلیغاتی نظام سرمایه داری به دستاوردهای علم و صنعت و فن آوری افتخار می کنند و این دستاوردها مورد علاقه و توجه مردم و بویژه جوانان است. این دستاوردها البته با راهبری سرمایه داری به انجام رسیده ولی در واقع بهره کشی و تصاحب ابتکارات و ارزش های نیروی کار است. ما می توانیم با استناد به چنین ارزش فراگیری، این دستاوردها را از خود بدانیم و مال خود کنیم. توضیح اینکه در نظام مردمی مورد نظر ما، علم و فن آوری و هنر می تواند بسیار طبیعت گراتر و انسانگرا تر باشد، فاصله معنی داری بین باورهای ما و مصرف گرایی مورد تاکید آن ها می گذارد. برای مثال در برابر تبلیغات رسانه های جریان اصلی درباره ی غول کامپیوتری اپل که با درگذشت استیو جابز- بنیانگذار خلاق آن صورت گرفت، افشاگری های چپ به زندگی طاقت فرسای کارگرانی متکی شد که خود را به خاطر شدت فشار کار از بالکن کارخانجات آن شرکت به پایین انداخته اند (واقعی، ضرور ولی سیاه). آیا نمی توان در کنار این افشاگری ها با تاکید بر ارزش های به راستی فراهم آمده در طراحی و تولید محصولات این مجموعه عظیم، به سودهای نجومی ای اشاره کرد –به طور رسمی چیزی حدود ۶۰٪ قیمت محصول- که به علت بالا نگه داشتن قیمت در اثر انحصار کسب شده است؟ تصور کنیم اگر این سود محوری دیوانه وار نبود و این مصرف گرایی مخرب دامن زده نمی شد، چگونه این توانایی فراهم آمده توسط نوآوران و نیروی زحمتکش کار می توانست به جای کالاهای گران ویژه نخبگان، محصولاتی مناسب تر را به شکلی عمومی در اختیار همگان قرار دهد و با مرتبط کردن مردم با یکدیگر و جهانشان، به ارتقای سطح دانش و بهروزی آن ها کمک کند.
4. در بسیاری از موارد (بویژه با گسترش بحران ساختاری در نظام حاکم و رشد جریانات شبه فاشیستی) نظراتی ارائه شده و می شود مبنی بر اینکه، این نظام جاودانه و پایان تغییرات تاریخی جهان است و هرگونه تلاش برای تغییر آنرا جز اقدامی ابلهانه از طرف مشتی آنارشیست و خیال پرست نمی داند. متاسفانه گاه این شیوه و نگرش به اجزا و به زیر مجموعه های این نظام هم تسری داده می شود و تکرار چند وجهی، پر بازتاب و به غایت حساب شده و هدفمند آن، اذهان برخی از مخاطبان ما را نسبت به امکان هر تغییری بدبین کرده است.
شکست دردناک برخی کشورهای سوسیالیستی و طولانی شدن تلاش تاریخی چپ ها برای تغییر ریشه ای سرمایه داری جهانی به این مسئله دامن زده است. روشنگران چپ در این زمینه می توانند به جای (یا در کنار) تاکید بر یقین ها و باورهای بدیل شان، خطا بودن تبلیغات اطاق های فکری مدافع حاکمان جهان را مد نظر قرار داده و بی پایگی برخورد یک جانبه، غیر منصفانه و نادرست از سوی آن ها را هدف بگیرد. چگونه؟ این کار می تواند با نشر اخبار و ارائه ی گزارش تحولاتی باشد که از روایت ها و واقعیت های متفاوت در دورن همین نظام موجود حکایت دارد.
مثالی که من همین اواخر با آن روبرو شدم و بسیار مناسب برای این بحث می بینم، انتخابات در ونزوئلا و پیروزی کاملا دمکراتیک چپ در یک انتخابات تحت نظارت ناظران جهانی است. انتخاباتی که جیمی کارتر رئیس جمهور پیشین آمریکا آن را آزاد ترین و دمکراتیک ترین انتخابات در دهه گذشته در سطح جهان نامید و کاندیدای مخالف چاوز بدون کوچکترین امکان اعتراضی آن را پذیرفت و به چاوز تبریک گفت.
همچنین، نشان دادن اینکه یورش های سودمحورانه توسط سرمایه داری نولیبرال همین شرایط زندگی موجود مردم را هم اسفناک (تر) می کند، حائز اهمیت است. باید تاکید کرد هم اکنون نیز حقوقی داریم و از آن بهره می بریم که مورد تهاجم قرار گرفته است. این حقوق نیز در زمانی دیگر و در مبارزات ما و مادران و پدرانمان کسب شده و از آسمان به زمین نیامده و کسی دو دستی آن را به ما تقدیم نکرده است.
نکته قابل توجه دیگر آن است که چپ مدت هاست از گنجینه ی عظیم تجربه های واقعا موجود سوسیالیستی اش دوری جسته است. این درحالی است که در برابر بسیاری از ابهام های موجود و تردید افکنی نسبت به پاسخگو بودن راهکارهای سوسیالیستی تجربه های غنی ای وجود دارد که نشان از کارایی های فوق العاده روش های سوسیالیستی دارد.
اشاره به اینکه جوامع سوسیالیستی یا دمکراتیک مشابه یا مورد قبول ما چگونه بوده است، نقد ما را قوی تر می کند و مقایسه بین این مشابهت ها بسیار تاثیر گذار است. برای مثال مایکل مور در فیلم سیکو به شکل موفقیت آمیزی انتقاد به وضعیت بیمه های بهداشتی در آمریکا را با مقایسه ی آن ها در کوبا، فرانسه، انگلیس و کانادا انجام می دهد که شاهد تاثیر گذاری حیرت انگیز نقدش در بوجود آوردن یک کمپین موفق بوده ایم. شکست سوسیالیسم واقعا موجود و هجوم رسانه ای وحشتناک بعدی به آن باعث شده این نوع استنادات از فرهنگ نوشتاری ما تقریبا پاک شود.
بسیاری از مخالفان ما و از جمله خود چپ ها به این نتیجه رسیده اند که فروپاشی بخش بزرگی از نظام های سوسیالیستی پایان تاریخی بر مشروعیت آن هاست. ما باید زمینه های ذهنی یک نوزایی تاریخی را در این عرصه فراهم کنیم. نمونه های ارزنده ی تجربه سوسیالیستی در کلیه ی زمینه ها را به میان نقدهای مان بکشیم و نشان دهیم آن معجزه ی تاریخی چگونه رخ داد، چگونه پیش رفت، و در هر مورد مشخص چه دستاوردهای گرانقدری برای مردم آن کشورها، طبقات زحمتکش کشورهای سرمایه داری، و به طور کلی بشریت به ارمغان آورد. نمی توانیم و نباید از آن تجربه بت واره ای بسازیم و نارسایی های دردناکی که به فروپاشی اش انجامید را مکتوم بگذاریم. بهتر است واهمه را کنار بگذاریم و به صراحت عنوان کنیم به ارتقای تجربه ی قبلی بی نیاز نیستیم و صد البته باید برای اشاره ای به اینگونه موارد از قبل اندیشیده باشیم. اگر در بیان آن تجربه ها، یک واقعبینی پویا و چند ساحتی را با درک وابستگی مکانی زمانی - «فضای» یی - پدیده ها راهنمای عمل خود کنیم، از این کار نیز رو سفید بیرون خواهیم آمد.
می توان تلاش کرد و امید داشت که این باززایی به نتیجه بنشیند و به قول حافظ شیرین سخن ما «چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند ...».
5. نکته ی دیگری که از اهمیت فوق العاده برخوردار است، واقع بینی در معنای عمیق آن است. برخورد واقعگرایانه ی یک تحلیلگر به رویدادها، بیان او را اثرگذارتر می کند. به عبارت دیگر هرگونه تقلیل واقعیت ها به شکلی تک سویه و در جهت اهداف مورد نظر، نه تنها موضوع و مضمون مورد اشاره را تیزتر و برّا تر نمی کند، بلکه درست برعکس، دیدگاه ارائه شده توسط تحلیلگر را ذهنی، بی ارتباط با دنیای واقعی و لذا به همان میزان بی تاثیر می کند. واقعگرایی از دید چپ ها با یک دیدگاه واقعگرای ایستا همخوان نیست. چپ ها علاوه بر آنچه هست، آنچه در حال شدن است و حتی قابلیت های تغییرهای آتی را بخشی از واقعیت پویای پدیده ها می دانند و ارزش نگاه خود را به مثابه مرحله ی بالاتری از واقعگرایی می دانند و بر آن ارج می گذارند .
بهره گیری از این نوع واقعگرایی پویا بویژه در پدیده های سیاسی اجتماعی اهمیتی انکار ناپذیر دارد، چرا که بخش بزرگی از این «در حال شدن» ها در روان اجتماع در غلیان است و در کنش و واکنش های نه چندان آشکاری می گذرد که در مراحل بعد تر نمود و تظاهر قابل لمس و استناد پیدا می کند. این بدین معنی نیست که ما وزن ایستایی در وضعیت موجود و نیروهای حفظ کننده ی آن را بدون هر منطقی کم کنیم و بر قابلیت های واقعی تغییر بیش از اندازه بها دهیم تا چشم انداز درخشان تری ارائه کنیم. به نظر من باید این انتقاد را متواضعانه پذیرفت که سیاه انگاری و تقلیل زندگی اجتماعی موجود به صفحه ای سیاه با هدف افشای ساختارهای سرمایه داری متاسفانه به یک سنت در بین چپ ها تبدیل شده است. نتیجه این کار چیزی جز عدم ارزش گذاری به دستاوردهای تحسین برانگیز حاصل از مبارزات طبقاتی نیروی کار در طی سال ها و قرن ها نیست. می توان درک کرد که این روانشناسی حاصل از فضای سرکوب های پی در پی زحمتکشان به پا خواسته و چپ هایی است که سرمایه داری دنیای کار و تلاش و یا به زبان عامیانه «روزگارشان» را به راستی سیاه کرده است.
یکی دیگر از این گونه اشتباهات، انتظار همیشگی فروپاشی سرمایه داری جهانی بدون توجه به قدرتمندی مورد لزوم در آلترناتیوهای آن است که باید به سختی از آن دوری جست. همه می دانیم که ضرورت فراتر رفتن از سرمایه داری به یک نظام سوسیالیستی اساسا الزامی به معنای ضرورت یک مبارزه ی تاریخی است و نه یک چرخش خود به خودی در سیر وقایع.
6. ضروری است هرگاه عرصه بحث ما به واقعیت هایی تلخ و آزارنده متمرکز می شود، نیاز روانشناختی مخاطبان را برای تعادلی سازنده و امید بخش حفظ کنیم. حتما به من توصیه خواهید کرد که در این کار نباید امید را بیهوده و بی منطق، به جای واقعیت های جان سخت گذاشت و لازم است از خطر افتادن به دام عوامفریبی پرهیز کرد.
با پذیرش اینگونه نقطه نظرات اصلاحی در این زمینه، قانونمندی هایی وجود دارد که در نشریات موفق دمکراتیک و رفرمیست جهان سرمایه داری مورد استفاده قرار می گیرد. این شیوه های نگارش برای نویسندگان چپگرا -البته با هدفی متفاوت و مطابق با سنت های مارکسیستی موجود - قابل استفاده است. برای مثال استفاده از گرافیک مناسب (عکس، کاریکاتور، و ...) و ادبیات (شعر، متن یک ترانه، سوتیترهای جذاب مناسب و ...) و انتقال بسیاری از مضامین به گفتارها و نقل قول های مستقیم افراد از جمله عواملی است که به این تاثیر گذاری کمک می کند. شرح زندگی و تلاش های مردم علیرغم وضعیت به شدت ناهنجار، اشاره به روزگارانی که غم و دردهایی مشابه پشت سر گذاشته شده است، سخن از باورها و امیدهای مردم، و هر اشاره ی دیگری که مخاطب ما را در میان حس جمعی مردم و زندگی آن ها در همه ی ابعادش قرار دهد، می تواند به بالا رفتن حس مقاومت و تلاش برای تغییرات عمیق و اساسی امور دامن زند.
نشان دادن اینکه سیاست های ضد بشری اعمال شده با چه مقاومت هایی روبرو است و به همین دلیل به راحتی موفق نمی شود و نیروی مقابلش را بوجود آورده و تقویت می کند نیز اهمیت دارد. ارائه ی مشابهت هایی در گذشته که چنین اقدامات مخربی چگونه در دستور کار قرار گرفت، و گاه نتیجه ی مطلوب را عاید دست اندرکارانش نکرد، نقطه قوت نقد ما خواهد بود.
صدایت را نمی شنوند
صدایت را نمی شنوند... نه اینکه اهمیت صحبت هایت را درک نکنند، نه اینکه به تو باور ندارند یا تو را آدم شایسته ای نمی شناسند، بلکه به این دلیل که به مخاطبت توجه نداری، در افکار خودت غرق می شوی، از پیچیدگی ارتباط بی خبری، و به نگاه مخاطبانت نمی اندیشی . . . (از وبلاگ شب نگاشت ها)
7. مبلغان نظام حاکم از بازتاب فرایندهای تاریخی و نحوه تکوین پدیده ها سر باز می زنند و اخبار و گزارشات پر حجم رسانه های جهانی شده حاوی کلاژهایی است که از تکه پاره های رویدادها و روایت ها تهیه می شود. بازتاب واقعیت ها در این رسانه ها دائما خرد و خردتر می شوند تا اثری از یک فرایند تکوین در آن دیده نشود و یا وابستگی عمیق تاریخی مکانی آن ها نامفهوم شود. ما هرچه بیشتر با مخاطبانی سروکار پیدا می کنیم که حجم عظیمی از اطلاعات نامرتبط و دائما به روز شونده را در ذهن خود دارند. به همین دلیل، افزایش حجم این اطلاعات با اخباری که با هدف معین و به شکلی سیستماتیک در رسانه ها سانسور می شوند، به تنهایی چاره ی کار نیست.
آنچه باید مورد توجه فعالان چپ قرارگیرد بازسازی فرایندهای تاریخی تخریب شده در میان اطلاعات پراکنده ی موجود در ذهن مخاطبان است. اگر ترویج گری بتواند در این کار تا آنجا پیش رود که نه تنها فرایندهای تاریخی مورد نظر را به مخاطبانش گزارش دهد، بلکه سازوکار یافتن هر فرایند تاریخی و یا به عبارت دیگر یک نگرش علمی نسبت به تاریخ را انتقال دهد، کاری کارستان کرده است. ارائه ی نگرش فرایندی و تاریخی ارزش و شوری به نوشته ها و سخنان ما می بخشد که آن ها را سخت دلنشین می کند. درست می گویید! نوشته ی خود من سخت از استناد به پیشینه ی این بحث ها در تاریخ غنی چپ محروم است.
8. باورها، آرمان ها و حتی رویاهای ما برای یک زندگی بهتر حاوی عناصر موثری در ارائه وجه مثبت به تحلیل رویداد هاست. بیان این باورها و آرمان ها در شکل مناسب آن یا در قالب گفتارهای بزرگان، متن ما را زینت ارزنده ای می دهد و به آن روشنی می بخشد. باید متوجه بود زبان، بعنوان پدیده ای حاصل از زندگی اجتماعی بشر، هستی بسیار پیچیده دارد که نمی توان آن را به مشتی گزاره و قانونمندی گرامری تقلیل داد. هر نوع تظاهر، خودنمایی، فخرفروشی، و ... در گزاره های ما به شکلی پنهان کُد می شود و به شکلی ناخودآگاه در ذهن مخاطبانمان بار منفی می گذارد. به همین دلیل، اهمیت صداقت و کارکردهای عاطفی سالم به اندازه ی خردی است که بکار می گیریم.
9. ما باید از مطلق اندیشی فاصله بگیریم. در یک زندگی بینهایت سیال مطلق ها و «یا... یا» های عصبی خریداران چندانی ندارد. در گرامر زبان عملگرهای مختلفی به کاهش این مطلق گرایی ها کمک می کنند که باید از آن ها بهره گرفت. برای مثال شکل سئوالی دادن به یک جمله و گفتن اینکه : چرا باید چنین اقداماتی صورت بگیرد، به جای اینکه گفته شود : چنین اقدامی نباید صورت بگیرد، از بار مطلق گرایی در نوشته و بیان ما می کاهد.
و خلاصه اینکه داشتن یک نگاه مثبت به چشم انداز تاریخی پیش رو حتی در سخت ترین لحظات شکست، میراث ارزنده ای است که چپ ها بارها و بارها از خود به جا گذاشته اند. مخاطبان ما در بسیاری از مواقع عیار و ارزش گفتارهای ما را با نگاه خود ما به آینده و گذشته می سنجند. آنانی که وقتی سخن از گذشته است حرفی جز اثبات خیانت ها برای رهایی چپ از پاسخگویی به برخی ضعف ها و نارسایی ها در کنار دستاوردهای بزرگش ندارند و هرگاه سخن از آینده می شود، چشم اندازی سیاه را برای محکوم کردن نظام حاکم به نمایش می گذارند، تنها یک پیام را به مخاطبان خود انتقال می دهند. این پیام به شکلی ناخواسته و ضمنی می گوید: اگر می خواهی زندگی سعادتمندی داشته باشی از من نویسنده و سخنگو دوری کن.
کسی از میان خوانندگان نوشته ام انگار طعنه می زند و می پرسد: آیا تو خود چنین نکاتی را در نوشته هایت رعایت می کرده ای؟ کلاهم را که قاضی می کنم می بینم هنوز باید بسیار بیاموزم و به قول آن زنده یاد بگویم :
من نغمه خوان توام ای انسان و / نغمه خوان جهان خویش / و درونم می گرید و می خروشد / از آنچه بر ما گذشت و می گذرد[4]
[1] New Rules for Managing the News Media in Today's Online World
[2] Wadah Khanfar: A historic moment in the Arab. world www.ted,com
[3] اغلب کارهای «دیویدهاروی» و از جمله «وضعیت پسامدرنیته» که توسط آقای عارف اقوامی مقدم ترجمه و توسط نشر پژواک انتشار یافته در این زمینه کلیدی و راهگشا است
[4] از شعر «چون پروانه ای برخواسته از پورهٔ خود» سرودهٔ احسان طبری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر