اپورتونیسم چپ، اپورتونیسم راست
الف. ج
1389/8/5
هنوز که هنوز است بحث سیاست ها اصولی چپ در سالهای ابتدایی پس از انقلاب باز است. چرا که ما در برخورد به جنبش دمکراتیک، باز هم، با استراتژی های متفاوتی مواجه هستیم. عجیب هم نیست. در دیدگاه لنینی، پیشبینی سه استراتژی متفاوت برای چپ ها مطرح شده و همه به خوبی با آن آشناییم: استراتژی پرولتری و دو اپورتونیسم چپ و راست در دو سوی آن. چپ آنقدر با این پدیده آشنا بوده که تقریبا هیچ حزب، سازمان و یا حتی محفل چپی نداریم که در طی این سی و چند سال، خط کشی های مشخص خود را با اپورتونیسم های دوسویش با ذکر نام و مشخصات معین نکرده باشد. از آنجا که جریان های سیاسی چپ در کشور ما در اساس شامل طیفی از ماورای چپ تا راست را تشکیل می دهند، این کار چندان دشوار هم نیست، چرا که در هر کجای این طیف قرارگرفته باشی، معمولا در این سوی و آن سو، جریان های دیگری وجود دارند که اپورتونیسم چپ و راست به حساب آیند. به همین دلیل، صرف معرفی نیروهایی در چپ و راست تضمینی بر وجود یک سیاست اصولی نیست. بسیاری از این نقدها تلاش در آن داشته اند که سیاست های حزب را معادل اپورتونیسم راست در جنبش وانمود سازند. حال آنکه علیرغم انتقادهای ٔ جدی وارد به این سیاست ها، که در اسناد حزبی به روشنی به آن اشاره شده، عصارهٔ درستی در آن استراتژی و تاکتیک های پیرامونش وجود دارد که نفی آن منتقدان را به سوی اپورتونیسم چپ می کشاند.
متاسفانه در این مباحثات، سنت های نادرستی به چشم می خورد.
1. در دیدگاه لنینی، اپورتونیسم چپ و راست امری قطعی و همیشگی در درون و برون حزب فرض می شود. وظیفهٔ حزب طبقهٔ کارگر مبارزهٔ ایدئولوژیک با اپورتونیسم و یافتن بزرگراه صحیح مبارزه از میان این دو خط شکننده است. قرار نیست شکست و عدم موفقیت حزب کمونیست به گردن کسی جز خود آن بیفتد. در واقع این خود حزب طبقهٔ کارگر است که مسئول گام های به پیش یا به پس خود قلمداد می شود و مبارزهٔ ایدئولوژیک با این دو اپورتونیسم باید هدایتگر استراتژی و تاکتیک های اصولی حزب در تمام دوران مبارزه باشد. اما گاه در مباحث میان جریانات چپ در کشور ما این نارسایی ها به گردن رقیب انداخته می شود. بدین معنی که، وجود این حزب یا آن سازمان اپورتونیست نگذاشته جریان سیاسی «درست» مورد نظر در استراتژی هایشان پیروز شود.
2. نکتهٔ دیگر اینکه تحلیل تاریخی رویدادها و ارزیابی تاکتیک ها و استراتژی تعیین شده به شکلی اصولی و با شاخص های تعریف شدهٔ چپ صورت نمی گیرد و با مشتی شعار و قضاوت های احساسی و بد و بیراه گفتن به سایرین جایگزین می شود.
اگر به صحنهٔ سیاسی کشور در روزهای انقلاب علیه دیکتاتوری مطلقهٔ شاه نظر کنیم، به سرعت با حکومتی برخاسته از انقلاب روبرو می شویم که ویژگی های مختلف و بویژه تشدید سازمانیافتهٔ پیروزی اش، او را یکه تاز میدان سیاست کرده است و وجود حمایت ده ها میلیونی بسیار پر شور مردم در پشت رهبر مذهبی و کاریزماتیک انقلاب جای زیادی را برای ابتکار عمل سایر نیروهای سیاسی در هرگونه ادعای مشارکت سیاسی در قدرت، باقی نگذاشته است. با این همه جبهه ی محدودی از نیروهای سیاسی دمکراتیک و چپ در آن زمان مصرانه سیاست نقد رادیکال و رویارویی با حاکمیت «ارتجاعی» را در پیش می گیرد و به شکلی مستقل خواهان چرخش سیاست ها به سوی یک حکومت دمکراتیک یا جایگزینی آن حکومت با دولتی دمکراتیک به رهبری چپ می شود. اگر صادقانه نگاه کنیم، از دید این چپ «اپورتونیسم راست» (به زعم آنان) توانمند و موثری هم عملا ٌوجود ندارد که بتواند در این استراتژی ها رخنه کند و تیزی نوک پیکان مبارزهٔ سیاسی و حتی نظامی این جبههٔ چپ را بگیرد، یا در آن تعللی ایجاد کند و مسئول شکست و عدم موفقیت آن باشد. یکی از احزاب جدی چپ که از انقلاب و حاکمیت برآمده از آن پشتیبانی می کرد، حزب تودهٔ ایران بود. اما این حزب اساسا ٌ از طرف این نیروها جدی گرفته نمی شد. ما جوانان هوادار آن چپ با چنان جوّ ضد توده ای پرورش می یافتیم که هیچگونه رابطه ای را با آن حزب نمی پذیرفتیم. (یادم می آید وقتی برای دیدن تیترها و خریدن روزنامه جلوی دکهٔ روزنامه فروشی می رفتم، به شکلی می ایستادم که چشمم به روزنامهٔ مردم ارگان حزب تودهٔ ایران نیفتد. ما به دیدار نزدیکان توده ای خود حتی گاه و بیگاه هم نمی رفتیم تا منحرف نشویم. انگار که کفر ابلیس بودند این رفقا.)
اما تکلیف روشن بود. حکومت برخاسته از انقلاب (یا به باور برخی خیمه زده بر آن) که توازن قوا به شکلی یکجانبه به سودش بود، و میلیون ها تن از مردم زحمتکش کوچه و خیابان را حاضر به یراق داشت، در تامین تسلط خود بر کلیهٔ امور در سراسر کشور، به هر قیمت و هر بها، تردیدی راه نمی داد. به همین دلیل رویارویی های این «جبههٔ دمکراتیک» با آن، به در هم شکستن این جبهه در چند مرحله و سرکوب مرگبار آزادیخواهان هوادار آن و حتی سایر مبارزان انجامید. این در حالی بود که میلیون ها نفر از مردم با اشارهٔ رهبر به خیابان می ریختند و رژه می رفتند و به نام دفاع از انقلاب بر همهٔ این کشتارها و جنایت ها مهر تایید می زدند.
تازه پس از شکست صریح، و قاطع استراتژی این نیروهای چپ «مستقل» بود که بحث های تازه ای آغاز و چشم ها به سوی حزب تودهٔ ایران و استراتژی و تاکتیک های مطرح شده از طرف آن متمایل شد. کشش نیروهای دمکراتیک و آزادیخواه بویژه در طیف چپ به طرف حزب در این دوران رشد کرد و فراگیر شد. به نظر می رسید که تحلیل حزب از سیر رویدادها و سیاست های اعلام شده اش واقعبینانه تر بوده است. جبهه بندی تازه ای در درون نیروهای انقلاب کلید خورد که بخشی از سازمان های چپ و از جمله بخش های بزرگی از سازمان فدائیان خلق ایران، حزب دمکرات کردستان ایران و ... را به خود جلب کرد.
بسیاری از نیروهای سیاسی و سازمان های چپی که از همان نخستین ماه های پس از انقلاب رودرروی حاکمیت سیاسی قرار گرفته بودند، چه آن روز و چه امروز، فاصله گرفتن حزب تودهٔ ایران از این «جبههٔ دمکراتیک» را به شکلی شگفت انگیز، علت العلل شکست خود قلمداد می کنند. بازگشت به آن روزگاران با اندکی تعقل و انصاف روشن می سازد که حضور حزب در این جبهه، با نیروی بسیار اندک و موقعیت بسیار آسیب پذیر، کوچکترین تغییری در سرنوشت این شکست ایجاد نمی کرد و اساسا توسط بازیگران چپ تعزیه گردان این مبارزاتٌ جدی گرفته نمی شد. (برخی معتقد اند حضور در آن جبهه در آن روزگار زمینه های بهتری را برای وحدت چپ در این دوران فراهم می کرد. به نظر اینجانب کافی ست نگاهی به عمق و گستردگی ائتلاف و همکاری های فی مابین احزاب و سازمان های عضو آن جبهه و تاثیر آن در مبارزات مردم در این روزگار بیندازیم و چنین تصوری را یک بار دیگر ارزیابی کنیم).
از این مرحله به بعد است که با جبهه ای از چپ به رهبری حزب تودهٔ ایران روبروییم و مسئولیت های شکست و پیروزیش را می توانیم و باید با این حزب بدانیم. به نظر من استراتژی حزب در آغاز این دوره نیز به درستی تعیین شده بود. این استراتژی بر پایه تحلیلی از مبارزهٔ طبقاتی در درون نیروهای مدافع انقلاب بود. حزب تلاش داشت افکار مترقی چپ را به درون طبقه ی کارگر و زحمتکشان ببرد، از فرصت پیش آمده برای گسترش کمی و کیفی سازمان حزبی اش در اعماق جامعه و بدنهٔ نظام بهرهبرداری بعمل آورد، و با تشکیل جبهه ای از نیروهای مردمی هوادار انقلاب به نام «خط امام» مقاومت گسترده ای را در رویارویی با راستگرایان به قدرت خزیدهٔ ضد مردمی، سازمان دهد. این استراتژی نیز علیرغم بردن تفکرات مترقی چپ در درون جامعه و پرورش هزاران نیروی سیاسی مبارز حرفه ای، و تاثیر گذاری بر عملکردهای مختلف حاکمیت، به دلایلی زیادی با شکست مواجه شد. دلیل این اشتباهات و نارسایی ها را شاید بتوان بدین گونه مورد اشاره قرار داد:
· عدم واقعبینی نسبت به ویژگی های نیروهای موسوم به خط امام و جایگزینی نظریه های سیاسی به جای واقعیت های عینی (تحلیل مشخص از اوضای مشخص)
· عدم ارزیابی دقیق از قدرتمندی نیروهای راست در جبههٔ ائتلافی و پیوند خط امامی های متزلزل و بی تجربه با آن (واقعیت آن است که تازه پس از بیست سی سال و رانده شدن از حاکمیت است که برخی مدعی می شوند از ابتدا دو نیروی متفاوت در انقلاب بوده اند – و این تفاوتی ست که ترسیم خطوط تفکیک آن در طی این سال ها واقعا دشوار است)
· عدم شناخت نقش و عملکرد مذهب در فرایندهای سیاسی اجتماعی و کم اهمیت دانستن آن بعنوان یک پدیدهٔ روبنایی دستخوش تغییر
· و ارزیابی نادرست و آرمانی از توازن نیروها در سطح جهان، و عدم توجه به تضعیف اردوگاه سوسیالیستی که بعدها خود را در رویارویی با بحران نشان داد، و خوشبینی ها و خود بزرگ بینی های فریبنده ای نسبت به توانایی های حزب چه به صورت مخفی و چه به صورت علنی که آمادگی برای مقاومت در برابر سرکوب را از حزب می گرفت.
اگر به بحث قبلیمان برگردیم، در هیچ یک از این دوران ها سیاست های استراتژیک حزب مبتنی بر اپورتونیسم راست یعنی تن دادن به یک حکومت دست راستی سرمایه داری به نام جمهوری اسلامی و زیستن در سایه ی آن و مشارکت همراه با بهره برداری از منافع آن نیست. در تمامی اسناد رسمی حزب و وحتی منتشره توسط وزارت اطلاعات پس از سرکوب ددمنشانهٔ حزب، نمی توان یک صفحه سندی در امید بستن حزب به جریانات دست راستی جمهوری اسلامی یافت. چنین تهمتی تنها زمانی ممکن است که ما تعریف دیگری از اپورتونیسم داشته باشیم یا بخواهیم با این اصطلاح به لحاظ مفهومی مانند فحش بازی کنیم. اما حزب در این دوران همانطور که گفته شد در مقابل پیچیدگی های مبارزه و مسئولیت عظیمی که قبل از کسب توانایی های لازم تشکیلاتی بر دوشش افتاده بود، دچار اشتباهات بزرگی شد و این امر باعث گردید، در زیر سلاخی جنایتکارانی که کینه و نفرت خود به دگراندیشان را در برخوردهای تا آن زمانشان آشکار کرده بودند، مقاومت خود را تا حد قابل توجهی از دست بدهد و زیر فشارهای سرکوبی به شدت سازمانیافته در هم شکسته شود. روشن است که توطئهٔ جمهوری اسلامی برای نابودی حزب به شکل معجزهآسایی شکست خورد، اما گستره و عمق ضربات به حزب تاثیرات تاریخی مشخصی را بر جای گذاشت.
به صحنهٔ آن مبارزات از زوایای دیگری نیز می توان و باید نگاه کرد. شاید مهم ترین امری که همه بر آن انگشت تاکید گذاشته اند، تک ساحتی نگاه کردن به مبارزات اجتماعی و مطلق کردن مبارزه علیه امپریالیسم و برای عدالت اجتماعی به هزینهٔ نادیده گرفتن اهمیت مبارزه برای دمکراسی است. نقطه نظرات بسیار ارزنده ای در این زمینه داده شده و به همین دلیل، لزومی به بازگو کردن آن احساس نمی کنم. در هر حال چنین اشتباهی نیز هیچ ارتباطی با اپورتونیسم راست نمی تواند داشته باشد و ذاتا با یک اپورتونیسم چپ بیشتر همخوانی دارد.
خلاصه کنم. سیاست های حزب در آن دوران هم درست بود و هم اشتباه. اینکه ما آن را درست مطلق یا اشتباه مطلق فرض کنیم، ما را به گمراهی می کشاند. مطلق کردن اشتباهات حزب می تواند باعث شود عصارهٔ بسیار ارزشمند مبارزات حزبی را درک نکنیم و مثل برخی از سازمان های چپ، پشت نام صف مسقل سنگر بگیریم و کنار گود بایستیم تا شبهه ای به اعتبار درستی اقداماتمان وارد نشود.
اگر در مراحل ابتدایی کارزار برای سوسیالیسم، بردن افکار سوسیالیستی و چپ میان مردم و تبدیل آن به نیروی مادی برای سازماندهی طبقهٔ کارگر و تبدیل آن به «طبقه ای برای خود» را مهم ترین هدف سازمان های سیاسی چپ بدانیم، بدون تردید، موفق ترین جریان سیاسی چپ بعد از انقلاب حزب تودهٔ ایران بوده است. این در حالی ست که برخی سازمان های مدعی سخنگویی طبقه کارگر در آن و این دوران، درست به دلیل استراتژی و تکتیک های اشتباهشان، از محافل بسیار بسیار کوچک گرد خودشان قدمی فراتر نرفتند و نتوانستند در صحنهٔ سیاسی کشور وزن واعتبار قابل توجهی برای خود کسب کنند، حال آنکه نه ضرباتی مشابه برپیکرا حزب کمرشان را شکسته و نه به آنچه بسیار مورد تاکید قرار می دهند، بی اعتباری هایی دامنش را آلوده کرده بود. اگر مشی و روش آنان درست و کارا بوده، باید با اثبات «اعتبار» و درستی آن در سیر حوادث تاریخی، امروز جایگاه دیگری در میان مردم می داشتند.
با گسترش دامنهٔ مبارزات آزادیخوانه و پیدایش جنبش سبز ما دوباره با همان دوگانگی قدیمی روبرو شدیم و این استراتژی های متفاوت یک بار دیگر محک خورد. جنبش سبز در همان گام های نخست، خط بطلانی بر انتظار رویدادهای کلیشه ای سرخ مورد نظر برخی از چپ های به اصطلاح مستقل مان کشید که آوازهٔ انقلاب خالص سوسیالیستی شان گوش فلک را کر کرده بود. حضور عظیم جوانان دمکراسی خواه و حتی سکولار کشور ما در کنار نیروهای اصلاح طلب رانده شده از حکومت نشان داد، برخی از تاکتیک های حزب هنوز هم آلترناتیو های مترقی و موثری برای جایگزینی نیافته است. باز هم این حزب تودهٔ ایران و برخی از نیروهای متحدش در آن دورانند که به درستی و به موقع سیر رویدادها را تشخیص می دهند و با تمام توان بعنوان یک نیروی ترقی خواه در آن مشارکت می کنند، بر فرایند تحول آن تاثیر می گذارند و از آن نیرو می گیرند.
نگاهی به همین یکی دو سال اخیر بیندازیم. چپ های مستقل منتقد سیاست های حزب که تمام این سی سال انرژی خود را صرف حذف حزب از صحنهٔ سیاسی کشور کرده اند، براستی کجا قرار گرفتند؟ برخی تا مدت ها حضور مردم در صحنهٔ سیاسی را به تمسخر می گرفتند و در نشریاتشان این تلاش ها را تخطئه می کردند و برخی حیرت زده انگشت به دهان مانده بودند که چرا سرخشان اینگونه سبز رنگ است. امروز هم این چپ ها و ماورای چپ ها نیروهای اصیل چپ را در سمت راست خود می بینند، جز این نمی تواند باشد. اما اگر به درستی تحلیل و قضاوت شود، اپورتونیسم راست را می توان در قالب چپ های توجیه گر نظام ولایت فقیه بعنوان یک نیروی ضد امپریالیست، و اپورتونیسم چپ را در قالب نفی ماهوی جنبش سبز بازشناخت و با آن به مبارزهٔ ایدئولوژیک برخاست.
ما باز هم با جبههٔ دمکراتیک و نیروهای مستقلی روبرو بودیم که به آنچه در جریان انتخابات گذشت و در صحنهٔ سیاسی می گذرد، باور ندارند. آن ها علنا ٌ با این جنبش و این جبههٔ مبارزه عناد می ورزند و این جنبش را مربوط با بالایی ها، دست ساز امپریالیسم، «توهم» و بازی رژیم خوانده اند. و وقتی این تلاش ها برای ایجاد جبههٔ مستقل و دمکراتیک و چپ بی نتیجه می ماند و به شکست کشیده می شود، شرمگینانه به سوی سیاست هایی متمایل می شوند که حزب سال های سال مدافع آن بوده و باز با خالی شدن خیابان ها و تصور غلط شان از پایان یک دوران، حملات تازه ای را آغاز می کنند.
واقعیت چیست؟ خانه تکانی های مرگبار و سرکوب های جنایتکارانهٔ کم نظیر توسط جمهوری اسلامی در این دوران ریزش بزرگی را به سوی نیروهای مدافع صلح، استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی سرازیر کرده است. امروز مردم با خواست های مشخص سیاسی و اجتماعی نگران سرنوشت کشور اند و نسل های تازه ای از مبارزان جوان از جمله و بویژه دختران و زنان پا در عرصهٔ مبارزات سیاسی اجتماعی می گذارند. اما سرکوب طولانی و سازمانیافتهٔ نیروهای مدافع طبقهٔ کارگر باز هم باعث شده، وزن نیروهای بینابینی و غیر چپ و همچنین و بویژه مذهبی در جبههٔ نیروهای تحولخواه بسیار بالا باشد. کافی ست به کارخانه ها، آموزش و پرورش، دانشگاه ها، ادارات، روستا ها و روستاشهرها نگاهی داشته باشیم، تا سهم نیروهای مختلف را دقیق تر ارزیابی کنیم. البته، امروز درک لزوم همکاری و اتحاد با نیروهای چپ و سکولار در میان این نیروها، چه اصلاح طلب و چه سکولار قابل مقایسه با دوران بعد از انقلاب نیست. موضعگیری های مسئولانهٔ حزب در مقابل انقلاب و نیروهای زحمتکش مدافعش در آن دوران باعث شده بخش بزرگی از نیروی سیاسی ریزش کرده و آزاد شده گرایش مثبتی به تعمیق همکاری ها داشته باشند. این امر به اعتبار حزب توده ایران در این جبهه بسیار افزوده است. سیر رویدادهای آتی نشان خواهد داد که این سرمایه ی اجتماعی چه زمینهٔ مساعدی را برای حزب فراهم خواهد کرد. به نظر می رسد ما در فاصله ای نه چندان طولانی و در سیر تحولات آتی، باز هم با گسترش کمی و کیفی حزب به شکلی ناباورانه روبرو شویم. شناخت شیوه های درست مبارزهٔ حزبی در کنار درس گیری از اشتباهات گذشته می تواند باعث شود حزب به جایگاه درخورش در حیات سیاسی اجتماعی ما بازگردد و به شکلی واقعبینانه در سرنوشت آن به سوی جامعه ای دمکراتیک و عدالتگرا تاثیر بگذارد.
باید متوجه بود که این بار با جامعه ای بسیار پیچیده تر، دشمنانی بسیار کارآزموده تر و خواست هایی بسیار متنوع تر و گسترده تری روبروییم، و این در حالی ست که همان درد قدیمی خود نمایی می کند: بار وظیفه ای بزرگ و دشوار بر شانه هایی خسته و مجروح. اما به قول زنده یاد استاد احسان طبری
از این کوشش ظفر زاید ندارم هیچ تردیدی/ به گیتی در برافروزیم آن سان پاک خورشیدی
که خورشید فلک در جنب آن خوار و زبون گردد / به پای آدمی کبر سماوی سرنگون گردد
دوست گرامی لطفا در متن خاکستری تیره، سیاه ننویسید! واقعا نمی توان مقاله شما را خواند
پاسخحذف